فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 134

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۳۴:

اون طور که از ظاهر قضیه معلومه، کایل نقشه کشیده بود که نواه و موئل رو جلوی عمارت پیاده کنه و برگرده، ولی نواه بهش چشم غره‌ی مرگباری انداخت و اصرار کرد که اگه زخمش رو نشونش نده، از ماشین پیاده نمیشه. یه اژدهای جوون نامفید هم که انگار میخواست اوضاع رو بدتر کنه، از تصمیم اربابش طرفداری کرد و بالاخره، کایل خودش شخصاً از ماشین پیاده شد و به طرف خونه کشونده شد.

بالاخره، کایل در حالی که به نواه میگفت باید حموم کنه و لباسش رو دوباره عوض کنه، به زور اونو به اتاق خوابش برد.

"اگه وقتی من داخل حموم هستم از اینجا بری، خیلی از دستت عصبانی میشم!"

نواه کایل رو این جوری تهدید کرده بود. به خاطر همینم، در حال حاضر، کایل توی اتاق خواب نواه منتظرش نشسته بود. موئل که روی بالشت دراز کشیده بود، خمیازه کشید و زیر لبی گفت:« اگه از قبل بهش گفته بودی، نواه انقدر عصبانی نمیشد.»

« ساکت شو، مو.»

« در واقع، بوی خون میدادی. عجیبه که نواه نمیدونست بوی خونه. تعجبی نداره انقدر نگران شده.»

اژدهای جوونی که اخیراً به قصر سلطنتی و اداره‌ی تحقیقات و امنیت رفت و اومد کرده، بیشتر از قبل وراج شده بود. حالا، بچه هم داشت روی اعصاب کایل راه میرفت.

کایل به سردی جواب داد:« چند روزه حتی به پهلوم نگاه نکردم.» در واقع، کایل از رفتار عجیبی که نواه این چند روز گذشته از خودش بروز میداد، داشت ناراحت میشد.

اولین روزی که نواه به این عمارت برگشت، نمیتونست تنهایی سرش رو روی بالشت بذاره، به خاطر همینم کایل تا وقتی خوابش ببره کنارش باقی موند، و خیلی ناگهانی روز بعدش، نواه شروع به دوری ازش کرد.

نواه مثل یه سگ گستاخ بود که اصلاً بانمک نیست و فقط وقتی به کایل نیاز داره براش دمش رو تکون میده. مسخره بود که گول این جذابیت مضحکش رو بخوره. تازه، این تقصیر کسی که از همون اول باعث گیج شدن بقیه‌ی مردم میشه نیست؟

موئل که انگار ناراحتیش رو حس کرده بود، سرش رو به طرفش کج کرد و گفت:« وقتی نواه واقعا از چیزی متنفر بشه، باهاش رو در رو میشه.»

با توجه به شخصیت غیر عادی نواه، این حرف موئل کاملاً قانع کننده بود. در حینی که کایل برای یه لحظه ساکت موند، موئل نتیجه گیری کرد.

« به خاطر همینم هست که نواه داره ازت دوری میکنه.»

«... چرت و پرته.» کایل اینو گفت، ولی ناراحتیش کمی فروکش کرد. اژدهایی که دروغ بلد نبود بگه و هیچ دلیلی هم نداشت که دروغ بگه، با لبخند به حرفش ادامه داد و گفت:« جدی میگم. به خاطر همینم هست که وقتی به نواه دست میزنی، بهت سیلی نمیزنه.»

« منظورت از گفتن این خزعبلات چیه؟»

« اگه ازت خوشش نیاد، سیلی میخوری.»

«...؟» کایل نمیدونست که پسر بچه‌ی کوچولو تنها داره دانشی که از آدریان یاد گرفته رو بهش انتقال میده.

« داری از چی حرف میزنی؟»

همین طور که کایل به موئل اخم کرد، در حموم محکم باز شد. نواه در حالی که داشت موهای خیسش رو میلرزوند، با بی‌دقتی از حموم بیرون اومد. وقتی کایل دید که پای نواه آخرای قالی‌ای که چند دقیقه پیش پهن کرده بود میلنگه، براش روشن شد که نواه صبح اون روز هم دوباره لیز خورده و از حموم بیرون افتاده.

نواه از روی عصبانیت به فرش لگد زد و غرغرکنان گفت:« اوه، واقعاً که. این قالی لعنتی. میندازمش دور یا یه کار دیگه‌ای باهاش میکنم...»

فکر کردی نواه اصلاً کار بانمکی انجام نمیده؟ کایل خندید و سعی کرد اون ایده‌ی خودش رو تصحیح کنه. در مواقع این چنینی، نواه خیلی دوست داشتنی بود.

نواه یه چیزی زیرلبی گفت و به کایل نزدیک شد. «واقعا نمیخوای نشونم بدی؟»

نواه با چشمای باریک شده‌ی خودش یه کایل نگاه کرد. در حالی که پشت سر هم دستش رو مشت میکرد، به نظر میومد نواه میخواست همونجا لباس کایل رو از تنش بیرون بکشه.

« فقط یه نگاه کوچیک بهش میندازم. لازم نیست لباست رو در بیاری.»

« اگه یه نفر طرز حرف زدنت رو بشنوه توی دردسر بزرگی میوفتی.»

« کسی که صدامو نمیشنوه.»

« من هیچ جراحت داخلی‌ای برنداشتم و همین که به تزبا رسیدیم درست حسابی زخمم رو پانسمان کردن. این حتی اولین باری هم نیست که زخمی شدم.»

« میدونم. موضوع مهمی نیست، پس فقط یه بار بهش نگاه میندازم و دیگه کارمون تموم میشه. تو خودت همیشه به گردنم نگاه میندازی.»

دست نواه به طرف دکمه‌های پیرهن کایل رفت. کایل در حالی که به زور دست نواه رو عقب نگه میداشت، از روی خجالت زیر لبی گفت:« چرا انقدر خنگ و بی‌پروایی...»

« از چی حرف میزنی؟»

«... هیچی. بذار خودم انجامش بدم.» بالاخره کایل مجبور شد چندتا از دکمه‌های لباسش رو باز کنه و کمرش رو که به طور واضحی با گاز و باند پیچیده شده بود رو به نواه نشون بده. البته، همین که نواه اون باند رو دید، کایل فورا دکمه‌های لباسش رو باز کرد.

نواه از روی شک پرسید:« مطمئنی حالت بهتر شده؟»

« همه چی بهتره... من صدمه ندیدم. دیگه هیچ دردی حس نمیکنم.»

نواه اخم کرد و سرش رو تکون داد. بعدش جوری که انگار داشت بهش دستور میداد، باهاش حرف زد.

« آسیب نبین.»

« بله... بله؟»

« هیچ صدمه‌ای نبین. من نگرانم. من ناراحتم.»

« آه... باشه.»

تکرار یه کلمه احمقانه به نظر میومد، ولی از اونجایی که نواه خیلی جدی به نظر میومد، کایل هیچ چاره‌ی دیگه‌ای جز این که با چهره‌ی عبوس بهش جواب بده نداشت. کایل چند بار دیگه هم به درخواست نواه که بیشتر شبیه این بود که داره بهش دستور میده جواب داد و بعد از این که حرف نواه تموم شد، ازش پرسید.

« بهم قول بده هیچ کار احمقانه‌ای نمیکنی.»

نواه هنوزم که چشمش رو به کمر کایل دوخته بود، با حالت خشک جواب داد:« چه جور کار احمقانه‌ای... اوه، منظورت وقتیه که گفتم آدریان رو اغوا میکنم؟ انجامش نمیدم.»

کایل وقتی دید نواه جوری اخم کرده که انگار خودش کمرش زخم شده، حس عجیبی پیدا کرد. اون واقعاً نمیتونست سر از کار این زن در بیاره.

کایل بهش زیر لبی گفت:« از دستم عصبانی نشو.»

« من عصبانی نیستم. هیچوقت عصبانی نبودم. فقط این که این چند وقت حس اضطراب دارم.»

« واسه‌ی چی؟»

به جای این که جوابش رو بده، نواه دهنش رو محکم بست.

کتاب‌های تصادفی