من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 135
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۳۵:
بعد از این که کایل چند ثانیه صبر کرد، نواه دوباره حرف زد. اعتماد به نفس و رفتار مستبدانهش یه دفعه پودر شد رفت به هوا. نواه به طور مختصر به کایل نگاه کرد و به طرز سربستهای، زیر لبی گفت:« تو فکر میکنی من همیشه به هیچی فکر نمیکنم، ولی این طور نیست. ذهن منم با افکار مربوطی پر شده.»
« افکار مرتبط؟ مثل چی؟ میدونم بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم زود میترسی، ولی نمیدونم این موضوع به خاطر اینه که حساسی یا...»
« اگه همین جوری به چرت و پرت گفتنت ادامه بدی پهلوهات رو نیشکون میگیرم. اوه، نه. شکمت رو با آرنجم میزنم.» نواه اخم کرد و از نگاه کایل طفره رفت، و چرخید. آخر سر، نواه نتونست کلمهای برای توضیح روزایی که داشت از کایل دوری میکرد به زبون بیاره. هنوزم، نواه به روش خودش به کایل اهمیت میداد.
نواه پیش موئل که داشت از روی تخت تماشاشون میکرد، رفت و در حالی که تظاهر به راحتی خاطرش میکرد، موضوع رو عوض کرد. «پس کی قراره به نویسکوشا برین؟»
«... شاید فردا بعد از ظهر یا پس فردا صبح برم.»
« خدانگهدار. مراقب باشین که صدمه نبینین.»
کایل انتظار داشت بعد از گفتن این حرف نواه بهش دست تکون بده یا خدانگهداری دوستانه کنه، ولی پیشبینی کایل اشتباه از آب در اومد. نواه، که داشت لپهای موئل رو میکشید، بهش نگاه کرد و ازش پرسید:«... با اون خانمه میرین؟»
کایل در حالی که اخم کرد، ازش پرسید:« چی؟»
« منظورم به نویسکوشاس. شما که تنهایی اونجا نمیرین. قراره... قراره با بانو رومیل برید؟»
« منظورت پنلوپهس؟ کی فهمیدی فامیلش چیه؟»
« موضوع رو عوض نکن. با اون میری یا نه؟»
« خب...» پنلوپه رومیل یکی از قابل اعتمادترین بازپرسهای کایل بود، به خاطر همینم هر وقت به مسافرت کاری میرفت همیشه زیردستهاش رو با خودش میبرد.
کایل بدون این که به جوابش فکر کنه، به سوال نواه پاسخ داد. «شاید این دفعه این کارو بکنم... خانم نواه. دوباره چرا این سوالو پرسیدین؟» وقتی دید نواه بهش چشم غره میره، یه آه از دهنش خارج شد و گفت:« بهتون گفته بودم اگه شکایتی از کسی دارین بهم بگین.»
نواه خیلی سریع جواب داد:« من هیچ شکایتی ندارم.»
« پس هر چقدر دلتون میخواد بهم چشم غره برید. من حوصله ندارم با نمایش سکوتتون در بیوفتم.»
نواه که از حرفایی که کایل زده بود عصبانی شده بود، شدت عصبانیت بیشتری رو به نگاهش اضافه کرد و لبش رو به شکل یه خط صاف به هم فشار داد. نواه تظاهر کرد که اصلاً براش اهمیتی نداره و به کایل گفت:« اصلاً درموردش کنجکاو نیستم، ولی از اونجایی که بهش فکر کردم ازتون این سوالو میپرسم.»
نواه تکرار کرد:« تیپ ایدهآل شما بیشتر شبیه بانو رومیله؟»
« نمیدونم چرا درمورد این کنجکاو هستین...»
نواه با حالت خشکی جواب داد:«اجازه ندارم کنجکاو باشم؟» خیلی طول نکشید که نواه متوجه شد که 'بیتفاوتیش' از بین رفته و خودش رو لو داده. «اصلا درموردش کنجکاو نیستم. فقط این که یه دفعه به خاطر آوردم که شما دو نفر خیلی به نظر میاد به هم نزدیک هستین، به خاطر همینم ازتون این سوالو پرسیدم.»
« ما به هم نزدیک نیستیم، ولی اغلب اوقات با هم هستیم چون هردومون از بهترین بازپرسهای توی قرارگاهیم. پنلوپه خیلی وقته که دیگه زیردستم نیست، ولی اون یه شخص قابل اعتماده. اون باهوشه و حس درک خوبی داره.»
« به نظرتون خوشکله؟»
«... آخه چرا باید به این سوال فکر کنین؟» چشمای کایل از شک باریک شد. نواه با این که حالت صورت خشکی رو به خودش گرفته بود، هنوزم به طرز عجیبی از نگاه کایل طفره میرفت.
« فقط داشتم به این فکر میکردم که وقتی الیونورا جلوی روی یه بازپرس خون سرد نتونست کاری کنه که چشم رو هم بذاره، چی باعث میشه اون بازپرس ازش خوشش بیاد.»
« خب، چرا در مورد این سوال کنجکاو هستین؟» کایل حالت بدنش رو که کنار پنحره بود رو صاف کرد و به طرف تختی که نواه روش نشسته بود قدم برداشت. همین که دید نواه یواشکی خودش رو داره زیر لحاف قایم میکنه، کایل ملافهها رو پایین کشید.
« چرا، چرا؟ چرا که نه؟» نواه با این که تقریباً لکنت گرفته بود، تونست چهرهی بیتفاوتی رو به خودش بگیره. در همون حین، کایل همین طور که به زنی که به خاطر لکنتش دوست داشتنی به نظر میومد و جلوی روش نشسته بود نگاه کرد، جلوی خندهی خودش رو گرفت.
« سلیقهی من... نمیدونم. تا حالا هیچوقت درموردش فکر نکرده بودم. از کسی خوشم میاد که سختکوش و تمیز باشه، پس فکر کنم همینه؟»
« نه، منظورم این نبود.»
« پس، کسی که صبح درست حسابی از خواب بیدار میشه و میتونه سه وعده در روز رو خودش تنهایی غذا بخوره.»
«...»
« یه نفر که مریض نمیشه و بدنش اغلب اوقات درد نمیگیره. همین طور این که امیدوارم بهم حاضر جوابی هم نکنه.»
« تو که درمورد این که از من چی میخوای حرف نمیزنی، درست میگم؟» چشمای نواه دوباره به کایل باریک شد. این دفعه، ظاهر بیتفاوتش ناپدید شد و حالت تلخی صورتش رو پوشوند. کایل شونههاش رو بالا انداخت و گفت:« من فقط واسهی این گفتمش چون تو درمورد سلیقهم ازم پرسیدی.»
« به نظر میاد داری به در میگی که دیوار بشنوه.»
« من اصلاً همچین قصدی نداشتم. میخوای شبیه اون کسی بشی که من دوست دارم؟»
« منم اصلاً همچین چیزی نگفتم.»
نواه در حالی که لب پایینیش رو گاز گرفت، با حالت جسورانه ازش پرسید:« فکر کنم همین جوری دارم خوب پیش میرم. این یه جور قرارداد مادامالعمره، پس کی قراره بقیهی زندگیت رو باهات بگذرونه؟»
کتابهای تصادفی

