فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 151

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۵۱:

«اسم من نواه لئونارده. کارت ویزتمو نیاوردم، ولی اسم فامیلیم کفایت میکنه، درسته؟»

ببخشید که نام خونوادگیت رو دزدیدم، نوکر عزیزم. بازم برای یه چیز مفیدتری نسبت به وقتی بستنی خریدم استفادش کردم.

نواه که داشت از درون عذرخواهی صمیمانه‌ای به کایل میکرد، تا اون جایی که میتونست، رفتار با شکوهی رو از خودش نشون داد. دوک لئونارد شخصیت به شدت برجسته‌ای داره، به قدری که تقریباً دزدیدن نام 'لئونارد' غیر ممکنه.

به خاطر همینم، بیشتر آدمای معمولی حتی بهش شک هم نمیکنن، و حتی اگه بهش مشکوک بشن، درخواست تأییدیه‌ی اون پیش دوک لئونارد میره، که به هر حال تو محدوده‌ی فعالیت کایل میره. احتمال خطر توی این کار در واقع به صفر درصد میرسه.

ولی، چهره‌ی اون کارگر یه جورایی مشکوک میزد. اون مرد پرسید:«رابطه‌تون با اون آقای محترمی که چند روز پیش اینجا اومدن چیه، خانم؟»

«چی؟»

«آقای لئونارد که دفعه‌ی قبل اینجا اومدن. من نشنیده بودم که خونواده‌ی لئونارد قراره به دو معدن هم زمان سر بزنن...»

صبر کن، چی؟ نواه در حالی که با عجله حرف اون کارگر رو قطع کرد، اخم کرد و بهش گفت:«چند روز پیش، مردی به اسم لئونارد اومده اینجا؟»

«بله، پنج روز پیش.»

«احتمال داره...» نواه مکث کرد و بعد ادامه داد:«اسمش دِرِک لئونارده؟» نواه همین طوری این سوال رو پرسید، ولی اون کارگر با خوشحالی سرش رو تکون داد و گفت:«اوه، شما ایشونو میشناسین! شما عضو خونواده‌شون هستین؟»

«بله... بله. اون همسرمه.» بدون این که فکر کنه، کلمات از دهن نواه بیرون پریدن. درک لئونارد. صفحه‌ی خاطره باز شد و صحنه‌ای که مال چند هفته قبل بود، وقتی که سوار کشتی مسافربری باتوآنو شدن به ذهن نواه راه پیدا کرد. در اون زمان، کایل تحت نام مستعار درک لئونارد شروع به کار کرد. گفتگوی بین کایل و زیردستش به طور روشن جلوی چشم نواه دوباره پخش شد.

«آقای درک لئونارد، پس این خانم باید خانم لئونارد باشن.»

«درسته.»

«تأیید شد. بفرمایین داخل.»

بیشتر دو نفر نبودن که جرأت داشتن نام خونوادگی 'لئونارد' یا 'درک' رو توی لاورنت بدزدن. در حینی که نواه که یه جورایی خجالت کشیده بود، افکارش رو جمع و جور کرد، کارگر شرایط رو در حالی که دستش رو از خوشحالی به هم چفت کرده بود، بهش توضیح داد.

«به نظر میاد آقای لئونارد خانمشون رو به جاش فرستادن. پس باهاتون سریع صحبت میکنیم. درست به موقع اومدین، من داده‌هایی که آقای لئونارد درخواستشون رو اون روز کرده بودن جمع کردم.»

«اگه بهتون گفته داده‌ها رو بهش بدین...»

«شما در مورد داده‌ی حفاری شرکت‌هایی که شریک توزیع دارن، مشورت ‌خواهی کردین؟ آقای کالتون هم داشتن به فکر فروش مائوبیانا میوفتادن، به خاطر همینم حاضر شدن بهمون داده‌ها رو بدن. من کل شب بیدار موندم و اونا رو سازمان‌دهی کردم. بهتر نیست بریم بالا؟»

همین طور که نواه جملات اون مرد رو گوش داد، به یه نتیجه‌ای رسید. اون شخص مطمئناً کایل لئونارد بود. اون تنها کسی بود که با یه اسم مستعار به مائوبیانا اومده و از مالک اون معدن برای گرفتن این جور اطلاعاتی سوال جواب کرده.

تو اینجایی...؟ گوشه‌های لب نواه، به شکل لبخند بالا رفت. گفته شده بود که کایل به قرارگاه ادمان مرکزی تنزل پیدا کرده، ولی تو راه که بوده یواشکی از اونجا خارج شده، درست مثل نواه که به جای این که خدمت داوطلبانه توی فوگین انجام بده، همراه موئل به نویسکوشا فرار کرده.

نواه که پسر بچه‌ی کوچولو رو توی دستش محکم گرفته بود، به دنبال اون کارگر تا طبقه‌ی دوم رفت و پرسید:«حتماً راهتون به هم برخورد کرده. شوهرم نگفت کی برمیگرده؟»

«من بهشون گفتم که به کمی زمان نیاز دارم که اون داده‌ها رو مرتب کنم و ایشون گفتن که سه روز دیگه برمیگردن، ولی ایشون هیچ شماره‌ی تماسی جا نذاشتن. تو فکر بودم که شاید بهتر باشه که بهشون زنگ بزنم، ولی خانمشون یه دفعه اومدن.»

پس ماموریت کایل این بوده که داده رو بدست بیاره و به تحقیقات مخفی خودش ادامه بده. برای یه لحظه، نواه از شنیدن این که کایل توی نویسکوشاس، هیجان زده شد، ولی خیلی زود خوشحالیش به نگرانی تبدیل شد. تو هنوز ازش خبری نشنیدی؟

«اگه قبلش باهام تماس میگرفتین، آقای کالتون هم اینجا میومدن که ببیننتون، ولی الان دارن معدن رو بررسی میکنن... خیلی زود وقت ناهار میرسه، پس زود برمیگردن. اگه برید داخل، براتون یه فنجون چای میارم.»

«اوه، بله. ممنون.» نواه پشت سر اون مردی که راهنماییش میکرد، قدم برداشت.

خیلی طول نکشید که افکار پر از اضطراب به ذهن نواه هجوم برد. ممکنه کایل که به همچین جای عجیبی رفت و آمد کرده، گم شده باشه؟ این جور فرضی بر اساس اون وقایع معدنچیای کارکشته‌ای که بهشون برده‌ی معدن میگفتن که از معدن نویسکوشا گزارش گمشدنشون رو دادن، چندان دور از ذهن نبود، مخصوصاً این که بیشتر توی مائوبیانا اتفاق افتاده.

مهارت کایل به عنواه یه بازپرس خیلی ممتاز بود، ولی بر اساس تاریخچه‌ی برخوردهای بی‌پرواش توی اتاق عملیات نیروی جادویی آنجلیک...

«...مو.» نواه بعد از این که مطمئن شد اون کارگر از اتاق خارج شده، موئل رو روی طاقچه‌ی پنجره گذاشت و گفت:«برو این دور و بر رو بگرد، ببین کسی مثل عمو کایل اینجا هست یا نه. به علاوه، به جاهایی که دورتر هم هستن نگاه کن. میتونی این کارو بکنی، درست میگم؟»

بچه‌ی چشم سرخی که زمزمه‌ی سریع نواه رو متوجه شده بود، سرش رو با اشتیاق تکون داد. پنجره که قفلش رو باز کرده بودن، به خودی خود باز شد. موئل از بالکن پرواز کرد و خیلی زود توی آسمون ناپدید شد.

کتاب‌های تصادفی