فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 152

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۵۲:

شیشه‌ی پنجره با صدای تیک بسته شد. نواه به دور و بر دفتر نگاه کرد. بیا یه نگاهی بندازیم...

اگه کایل اینجا میبود، احتمالاً هر چیزی که مهم بوده رو با خودش برداشته. نواه فقط به این دلیل که نکنه کایل وسواسی چیزی رو جا انداخته باشه، داشت اینجا دنبال چیز میگشت که این موضوع براش تقریباً مسخره بود. نواه کلید جهانی خودش رو از جیبش در آورد و به نزدیک‌ترین کشو رفت. در همون زمان، دری که بسته بود، فوراً با صدای مهیبی باز شد. نواه که داشت نوچ میکرد، خیلی زود کلیدش رو توی جیبش هل داد و چرخید.

«خانم لئونارد؟»

اون صدا متعلق به کارگری که نواه رو به داخل اتاق راهنمایی کرده بود، نبود، بلکه اون صدا متعلق به دونالیان کالتون مالک معدن مائوبیانا بود.

***

«نقشه و منطقه‌ی حفاری معدن مائوبیانا.»

دونالیان کالتون به ظاهر یه مرد سرسختی که عینک‌هایی با فریم کلفت سیاه زده بود، به نظر میومد.

«سنگ‌های معدنی که از مائوبیانا استخراج میشن، ۹۰ درصد سنگ مین، ۸ درصد مس، ۲ درصد باقی‌مونده هم میشه سنگ جواهر. بیشتر سنگ‌های معدنی اینجا توسط وزارت جادوی لاورنت تجارت میشه. من بقیه‌ی کانال‌های توزیع رو توی این فایل مرتب کردم.»

«خب، ازتون ممنونم، ولی من اینجا نیستم که مائوبیانا رو ازتون بخرم، من برای یه پروژه‌ی معدن توسعه نیافته اینجام.»

دونالیان با اشتیاق نواه رو به طرف آرشیوهای مائوبیانا هل داد و گفت:«بهتره به جای این که توی یه محدوده‌ی کوهستان جدید حفاری کنین، یه معدنی که از قبل توسعه پیدا کرده رو به دست بگیرین!»

«درسته، ولی...»

«خانم، به علاوه‌ی حرفی که زدم، همین طور که قبلاً هم میدونین، کوهستان پشت مائوبیانا به خاطر زمینای ناهمواری که داره، نه تنها سخت میشه توش حفاری کرد، بلکه حفاری توی بیشتر اون مناطق به دستور وزارت جادو، چند سال پیش ممنوع اعلام شده. به خاطر این که این کار نظم مقدار سنگ مین رو به هم میزنه. پس بهتره اصلاً این ریسک رو نکنین. اینجا یه معدن با امکانات عالی هست که بخواین داشته باشینش!»

«بسه دیگه، ضمناً، این یه جورایی عجیبه.» نواه به داده‌ای که با نگاه مشکوکی از دونالیان دریافتش کرد، نگاه انداخت. «کل سال کمبود بودجه نداره، و اگه معدنی دارین که برای سالا خوب کار کرده، نوه‌تون برای بقیه‌ی عمرش، زندگی مرفهی رو پیش رو داره. دلیلی هست که یه دفعه میخواین این معدن رو بفروشین؟»

«خ... خب...» دونالیان همین طور که نواه چشمش رو روش متمرکز نگه داشته بود، لکنت گرفت و شروع به مدام عرق ریختن کرد. نواه اخم کرد و خیلی زود متوجه توضیح احتمالی این رفتارش شد. «اوه، به خاطر ناپدید شدن اخیر گروه برده‌های معدنه؟»

«بله...»

«میشه دقیق توضیح بدین، چه اتفاقی افتاده؟ البته از شوهرم هم شنیدم، ولی میخوام مستقیماً از خود شما بشنوم، آقای کالتون.»

ناپدید شدن معدنچیا و کشف غیر قانونی سنگ مین- سخت بود این دو اتفاق رو به هم ربط نداد. وقتی نواه به نویسکوشا رسید، فقط فرض کرده بود که توی انبار معدن کشمکش وجود داره، ولی حالا که مالک معدن رو جلوی روش میدید که داشت قطره‌های عرق رو که به چشمش میچکید، پاک میکرد، به نظرش امکان درست بودن این دلیل کم بود.

تازه، اگه دونالیان کالتون کسی بود که اون سنگ قدرتمند رو میدزدید، در حالی که هنوز از کار برکنار نشده، حاضر نبود که مائوبیانا رو به کس دیگه‌ای بده، قانع کننده‌تر بود که فرض کنیم افراد دیگه‌ای توی دزدی سنگ مین دست دارن، و اون معدنچیا هم توی این پروسه دخیل هستن.

بعد از گذشتن یه لحظه‌ی سکوت، دونالیان با دقت دهنش رو باز کرد و گفت:«اولین باری که این اتفاق افتاد، اوایل ماه قبل بود. مائوبیانا، همون طور که خودتون هم میدونین، از بقیه‌ی معدن‌ها متفاوته. یه رودخونه‌ی غیر قابل قیاس بزرگ زیر محدوده‌ی کوهستانی وجود داره، به خاطر همینم هر چی عمیق‌تر حفاری کنین، بیشتر به رودخونه‌ی زیرزمینی میرسین. حالا اگه به این نقشه نگاه کنین...» دونالیان ساختار چهارراهی مائوبیانا رو با دستش به نواه نشون داد و توضیح داد.

«به قدری عمیق حفاری شده که رودخونه پیداش شده. وقتی بارون بیاد، حتی با وجود ماشین اتوماتیکی که آب رو بیرون پمپ کنه، بعضی وقتا آب اونجا رو پر میکنه. به همین خاطر معدنچیا سخت کار میکنن که مطمئن بشن خودشون پایین معدن نیوفتن. از موقعی که نسل پدربزرگم اونجا کار میکرد، من معدن رو میچرخوندم و میدونم فقط پنج نفرشون جونشون رو از دست دادن. ولی از ماه قبل... یکی بعد از دیگری، معدنچیایی که زیر معدن میرفتن گم میشدن. جسد مرده‌ی بعضیاشون توی رودخونه یا بین دیواره‌های معدن پیدا شده.»

«... چند نفر بودن؟»

«تا حالا، چهل و سه نفر گم شدن، و یازده جسد پیدا شده. طبق گفته‌های برده‌های معدنی که توی مائوبیانا موندن...» دونالیان آب دهن خشکش رو قورت داد و ادامه داد:«زیر رودخونه‌ی معدن، به نظر میاد یه هیولا داره زندگی میکنه.»

«یه هیولا؟»

چرا یهو موضوع هیولا وسط اومد؟ این حرفا از فرض نواه کاملاً به دور بود.

«میدونین چرا مائوبیانا بین محدوده‌ی کوهستانی نویسکوشاس و همچین سنگ معدن کمیابی فقط اونجا یافت میشه؟»

صدای دونالیان جوری که انگار داشت یه راز بزرگ رو افشا میکرد، پایین اومد.

«گفته میشه که مائوبیانا در زمان کهن حتی قبل از این که لاورنت تأسیس بشه، دارای گهواره‌ی اژدها بوده.»

کتاب‌های تصادفی