NovelEast

آنجل تکرو: بُعد یِکُم

قسمت: 6

تنظیمات
چپتر 7


پس از یک ساعت عملیات ضد تعقیب انجل باورش نمیشد که چه اشتباهی کرده.

مواجه شدن با یک جاسوس که در حال رد و بدل کردن پیام ها با دیگرا جاسوسان بود و ارتباط بر قرار کردن با ان احتمالا خطرناک ترین کاری بود که انجل می توانست انجام دهد اما اینکه کسی او را تعقیب نمی کرد نشانه این بود که خطری در کار نیست.

اما این چیزی نبود که انجل  اکنون نگران آن باشد زیرا بعد از یک ساعت هنوز به سکه هایی که در این پادشاهی استفاده میشد نگاه میکرد آهن، مس، نقره و طلا اما مشکلی در آنها وجود داشت که او متوجه آن نمیشد.

جولیا در حالی که با تمجید به سکه های طلا روی میز خیره شده بود پرسید(میتونم بهشون دست بزنم؟)

سوال پرسیدن های بیش از حد جولیا معمولا آنجل را عصبی میکرد اما این قانونی بود که خود انجل در ذهن جولیا حک کرده بود(مشکلی نداره)

جولیا در حالی که تمام سکه ها را مقایسه کرد شگفت زده گفت(انقدر مثل همن که اگه جنسشون فرق نمیکرک اشلا نمیفهمیدم که کدوم طلاست و کدوم نقره)

همان زمان انجل به اشتباه مهلک خودش پی برد!

جوایا درست میگفت سکه هایی که انجل ساخته بود از نظر اندازه هیچ فرقی با یکدیگر نداشتند و این بزرگ ترین اشتباه انجل بود زیرا در کشوری که سکه ها با چکش ضرب میشد پیدا شدن سکه هایی که روش ساخت متفاوتی داشتند تمام سرنخ ها را به سمت او میکشاند.

انجل برای زندگی در این دنیا به پول زیادی نیاز داشت.

روش اول جعل سکه 
روش دوم درامد زایی به صورت واقعی

به لطف نگرش متفاوت جولیا روش اول منتفی شد اکنون انجل باید برای درامد زایی تلاش میکرد که البته روش های زیادی وجود داشت مانند تبدیل ذرات به چیز هایی که در این دنیا وجود ندارد اما ساخت اینگونه چیز ها هنوز زود بود زیرا مطمعنا خطرات زیادی را متوجه انجل میکرد و انجل اکنون قدرت زیادی نداشت.

برای شروع انجل روش های زیادی در نظر داشت اولین گزینه اش ساخت اشیاعی مانند کوزه و فرش و فروش به ان دستفروش بود البته اگر او یک جاسوس نبود و گزینه دوم ثبت نام به عنوان یک ماجراجو بود.

اما انجل با ایده ماجراجو بیشتر از ایده های دیگر موافق بود زیرا علاوه بر درامد چیزی فرای ان را به او میداد و ان تجربه واقعی ماجراجویی که ان را فقط در وب ناول ها تجربه کرده بود البته این دلیل واقعی او نبود.

اقدام بعدی افزودن مقداری عضله به بدنش برای افزایش قدرت جسمانی بیشتر بود.

در همین حین انجل یک بار دیگر با استفاده از ذرات یک انسان دیگر به وجود اورد انسانی که مشخصات قبلی انجل یعنی امبر را داشت اینگونه حتی اگر دوباره به ان گروه ماجراجو برخورد میکرد  مهارت او ممکن نبود که فاش بشود.

اما او اکنون باید یک نقش خالی برای خود رزرو میکرد و بهترین گزینه با تفاوت سنی او با جولیا و آمبر خواهر آنها بود این بهترین گزینه برای انجل 28 ساله بود زیرا از پاسخ دادن به بسیاری از سوالات که احتمالا پیش می آمد جلوگیری میکرد.

درحالی که انجل قصد خروج از خانه را داشت رو به جولیا کرد(دستور، جولیا حواست از امبر باشه)

***

با عبور مجدد از شهر متعفن انجل بالاخره توانست به جایی که به نام ساختمان انجمن ماجرجویان معروف بود برسد احتمال ارزوی افراد ریادی بود که بتوانند ان را تجربه کنند اما اکثر انها مانند انجل احتمالا متوجه میشدد که چیزی خاصی در مورد ان وجود ندارد.

درون انجمن چیز حاصی وجود نداشت همه چیز بدوی بود و بیشتر شبیه یک رستوران کلاسیک بود تا یک انجمن، افراد دور تا دور چند تابلوی اعلان و یک پیشخوان با یک صف دو نفره تنها چیزی بود که انجل در حال حاضر میدید.

پس مدت کوتاهی بالاخره نوبت به انجل رسید.

(چطور مینونم کمکتون کنم؟)

(برای ثبت نام مزاحم شدم)

مردی که مسئول پذیرش بود با انگشت به سمت اتاقی که انتهای راهروی پشت سرش اشاره کرد(باید بری اونجا)

(ممنون)

درست زمانی که انجل قصد در زدن و ورود را داشت درب اتاق باز شد و انجل چهره ای اشنا را دید که اصلا انتظارش را نداشت اما این کل ماجرا نبود زیرا پس ورود به اتاق، انجل بار دیگر تعجب کرد.

دختری که پشت میز نشسته بود با دیدن تعجبی از چهره انجلقابل خواندن بود خنده اش گرفت(این اشتباه رو فقط کسایی که تازه با خواهرم یا من اشنا شدن میکنن من و ریون با هم دوقولوایم)

انجل هنوز شوکه بود اما با تعارف املیا روی صندلی نشست

(راستی اسم من املیاست منشی انجمن، اگه برای ثبت نام اومدی مدارک هویتی داری؟)

(نه)

املیا با فعال کردن نوعی سازند جادویی پرسید (برای ثبت نام چند تا مرحله وجود داره اولیش ثبت مشخصاته بعد از اون ازمون توانایی، مرحله ثبت مشخصات با منه پس بیا شروع کنیم؛ اسم؟)

(انجل)

(سن؟)

(28)

(میتونی از جادو استفاده کنی؟)

(تا به حال امتحان نکردم)

(نوع مبارزه؟)

(نزدیک)

(سلاح انتخابی؟)

(یوز...خنجر)

(خب تا اینجای کار تمومه میمونه سوال اخر دلیلت برای ماجراجو شدن چیه؟)

(بدست اورد درامد کافی تا بتونم از خوانوادم که کسی جز من رو ندارن مراقبت کنم)

املیا در حالی که دستگاهی دیگر را روی میز میگذاشت گفت(میشه لطفا گوی رو لمس کنی؟)

با لمس کردن گوی شیشه ای گوی مقداری شروع به درخشش کرد(این یجور چراغه؟)

املیا مقداری خنده اش گرفت(فکر کنم برای صدور مدرک هویتی نیازی به دستگاه دروغ سنج نبود)

اگر املیا سوالات دیگری میپرسید مثلا اینکه زخم روی صورت انجل چه دلیلی دارد انجل باید چه کاری انجام میداد؟
فکر کردن به ان ترسناک بود اما در حال حاظر انجل با خنده های زورکی با املیا همراهی کرد.

(راستی!)

"لعنتی یعنی چیزی فهمید؟!"

املیا در حالی که یک مهر جادویی را روی یک کارت می زد گفت(در مورد جادو هم تو استعداد داری و قرابتت هم به جادوی نوره)

(نور؟)

(اگه میخوای روش استفاده ازش رو بدونی یه سر به معبد نور بزن)

پس از ان انجل و املیا به سمت نوعی محوطه تمرین حرکت کردند.

آملیا در حالی که به گاور سلام میکرد انجل را به او معرفی کرد(گاور این انجله حواش رو داشته باش)

بعد از رفتن آملیا انجل با گاور که مردی تنومد با ریش گندمی و سر طاس بود تنها ماند.

گاور برگه مشخصات انجل را خواند(قرابت با جادوی نور...سلاح انتخابی خنجر؟)

(شاید)

(برای ازمون فقط یه کار لازمه انجام بدی، با یکی از اون سلاح های چوبی به من حمله کن و شکستم بده)

(همینجا؟)

(امیتونم از دست خالی هم استفاده کنم؟)

درست قبل از اینکه گاور جواب مثبت بدهد انجل به سمت او حمله ور شد و یک خنجر چوبی به سمت او پرتاب کرد اما گاور هم بیخیال نشد و با دستانش جلوی خنجر را گرفت اما دریغ از اینکه این چیزی بود که انجل میخواست زیرا پس از ان انجل با یک لگد ضربه ای سنگین به زیر فک گاور روانه کرد و او بیهوش شد.

آملیا در حالی که به گاور بیهوش نگاه میکرد مبهوت شده بود (فکرش رو نمیکروم بتونی از پس گاور بر بیای)

(گند زدم؟)

املیا در حالی که خنده اش گرفته بود جواب داد(نه...نه تو ازمون رو قبول شدی حداقلش میتونی از پس یه ماجراجوی سطح سه بربیای)

انجل در حالی که آملیا را به سمت اتاقش دنبال میکرد پرسید (بعدش چی میشه؟)

آملیا یچیزی روی یک تکه کاغذ نوشت و پس از مهر کردن آن را به انجل داد(این جواز موقت ثابت میکنه که تو نیاز به اموزش نداری و نشان ماجراجوییت هم سه روز دیگه امادست اما تا قبل از اون هم میتونی تا ماموریت های سطح دو رو انجام بدی)

(راستی در مورد هزینه ثبت نام؟)

(میشه سه سکه نقره که البته میتونم از پول اولین ماموریتت کم کنم)

(ممنون میشم این کار رو انجام بدید)

(اما در مورد اولین ماموریتت باید با یه گروه این کار رو انجام بدی)


کتاب‌های تصادفی