فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تناسخ ایکس فانتزی

قسمت: 9

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
قسمت نهم جشن بزرگ

پس از کلی  صبر و انتظار زیاد  تمام انتظارات به پایان رسیدش  و پاپ وارد دیوار بزرگ دیوار سوم و مرزی شد
محل سخنرانی پاپ میدان جنت بود که بزرگترین میدان دیوار بزرگ بود
آنچه فکر میکردم نشد و هیچ یک از نجیب زادگان نیامده بودند
و هیچ یک از آنتاگونیستهای اصلی هم نیامده بودند
تنها قهرمان آمده بود 
داشتم کاغذها را برای جادوگران میگرفتم تا آتش بازی کنند که دوباره خر مگس معرکه سر کله اش   پیدا شد
لوکاس ؛ببینید دوباره کی رو می بینم تام رعیت زاده
گاس آره حق با توست رئیس این لعنتی جلوی تو مست می شود تا تو را حریص کند
طبق معمول این لوکاس برادر کوچکتر کاریش اشراف زاده
( قست ۵ مرد اشراف زاده که قلدری می کرد) 
و چند بچه عقده ای مثل خودش دور برش جمع کرده بود
در حالی که سعی میکردم بی تفاوتی خودم رو نشون بدم اما لوکاس نمی زاشت و در طی یک حرکت ناگهانی از 
.... لوكاس موهایم را گرفت
لوكاس: بیایید ببینیم به شما  رعیت زاده  یاد نگرفته اید که به ارباب خود احترام بگذارید یا نه؟
آه آه
لوکاس :نشنیدم چی گفتی؟
من+ گفتم درد داره
لوكاس +بله که درد داره  اگه میخوای بذارم تا  بری باید التماس کنی
من+ درد داره!
لوکاس :چی؟
من+ درد داره
لوكاس در حالی که موهایم را محکم تر و محکم تر میکشید ... به شکمم مشت زد
لوكاس+ پس اگر درد داره التماس کن فریاد بزن از اربابت يعنى من طلب رحمت بخشش کن 
در حالی که به سختی جلوی اشکی که میخواستند سرازیر ... شوند را گرفتم و عصبانی بودم غرورم را شکستم
من: لطفا دیگه موهامو نکش
لوکاس +چه چیزی را نشنیدم یا متوجه نشدم؟
من: خواهش میکنم پروردگارا من را رها کن اشتباه کردم
اشتباه کردم بگذار برم
لوکاس +اوه، همین
و بالاخره منصرف شد
اما او تسلیم نشد
لوكاس +عجله کن ،زانو ،بزن پاهایم را لیس بزن و طلب بخشش کن
من" .."
می خواستم کاری انجام دهم که لوکاس دوباره موهایم را کشید
لوكاس +مگه نگفتم پامو لیس بزن *** چرا این کار را نمی کنی؟
بالاخره مجبور شدم زانو زدم و بدترین تحقیر زندگی ام را متحمل شدم

به لیسیدنش و در عین حال طلب بخشش کردم
من +آقا من اشتباه کردم ببخشید ای ارباب بزرگ 
لوکاس: آکا به نظرت من باید چیکار کنم؟
آکا به- نظر من او درسش رو یاد  گرفته و این رو دیگه ول کنید 
لوکاس لگد محکمی به صورتم زد و بالاخره رفت
در حالی که روی زمین دراز کشیده بودم درد داشتم و گریه می کردم
درد تحقیر شدن
درد شنیدن فحش
.... درد درد چقدر من
بیچار بودم ه من یک رعیت هستم من تمام این دردها را کشیدم
 و حالا قراره بارها بارها این توهین تحقیر ها رو بشنوم 
چون من یک بریچ هستم و بی جادو 
....
به مناسبت جشن بزرگ همه غرفه ها امکاناتی داشتند که کاملا رایگان بود یک مسابقه کامل ترتیب داده بودند و در کنار آن خیلی هم تفریح، اما من اصلا حوصله تفریح نداشتم
زن پسر نمی خواهی این کلوچه های خوشمزه را امتحان کنی؟
وقتی سرم را بلند کردم زنی را دیدم که سینی شیرینی در دست داشت و داشت به من تعارف می کرد 
من +ممنون خانم من نمی خواهم
من به راه خود ادامه دادم هر چه همه پیشنهاد دادند را رد کردم زیرا اصلا حوصله هیچ چیز را نداشتم
پیرمرد: کجا بودی حالا سخنرانی پاپ شروع می شود!
من+ چطور؟
پیرمرد اصلاً اجازه حرف زدن به من را نداد و دستم را گرفت و با خود کشید
رسیدیم به محلی که برای سخنرانی پاپ تدارک دیده شده بود 
وقتی پاپ برای سخنرانی اش رفت چشمانم به ظاهر او 

سرتاسر لباسی به رنگ سفید نقره ای  بود که نشان از نجابت و البته درجه بالای او داشت
و یک ماسک آهنی که فقط دو جای چشم داشت و دهن 
که جالب بود و بر خلاف تمامی پاپ ها تنها کسی بود که صورتش ماسک داشته که برای همین هم چند داستان وجود داشت 
داستان اول اینکه اون زیبایی صورت خودش رو در جنگ از دست داده برای همین ماسک می‌زده 
داستان دوم این بود که نمی خواهد کسی صورتش را ببیند تا به خانواده اش آسیبی وارد نظه 
و روایت سوم که از نظر من عجيب ترين روایت بود این بود
چون چهره پاپ بسیار زیبا و دارای نور الهی است هر که چهره پاپ را ببیند مجذوب زیبایی آن میشود و از روی جنون خودکشی میکند
واقعا داستان عجیبی بود
جمعیت شروع به شعار دادن و تشویق پاپ کردند
پاپ دست خود را برای ساکت کردن جمعیت برای شروع سخنرانی خود بلند کرد
... بعد از ساکت شدن جمعیت شروع کرد
البته مانند دنیای قبل سیستم صوتی مانند میکروفون نبود بلکه از جادوی اکو استفاده میکرد
پاپ: امروز روز بزرگ و مبارکی است که ثابت کردید حتی در بدترین شرایط ممکن به الهه بزرگ و ***یان ایمان راسخ دارید و تا آخر عمر از ***یان و الهه ها حمایت می کنید
شما ثابت کرده اید که هیچ چیز نمیتواند و نمی تواند ایمان شما را نسبت به الهه تحقیر آمیز کند و بر ایمان خود به الهه ثابت قدم هستید
مثل بقیه سخنرانی ها بود   اما یک نکته بسیار بحث برانگیز داشت 
اینکه از پادشاه امپراتوری و چهار خانواده بزرگ نجیب حرفی زده نشد 
همیشه پاپ بزرگ یعنی پاپهای قبلی در صحبت هایشان از شاه و چهار خانواده بزرگ صحبت میکردند و به نوعی این به یک سنت تبدیل شده بود و همه به این سنت عادت کرده بودند اما پاپ این بار این کار را نکرد
در واقع اختلافات بین کلیسای تحت رهبری پاپ و دربار امپراتوری به رهبری پادشاه از قبل مشخص بود
کار تا جایی پیش رفت که همه بزرگان به ویژه چهار خانواده بزرگ به دو دسته در طرف کلیسا و شاه تقسیم شدند
اما دیگر در این حد نبود
ولی که شکاف بسیار عمیق تر از این است و مطمئنا در آینده جنگ بزرگ داخلی بین کلیسا و دربار انجام میشه 
و اما نکته جالب اون جشن 
دیدن قهرمان توسط من بود  پسر بچه ای که درست کنار پاپ بود پسری زیبا پوست به سفیدی برف به ظریفی چینی و دارای چشم ابرو مشکی 
 که درست نگاه من قهرمان تلافی کرد و ما همدیگه رو دیدیم 
نگاهی سرنوشت ساز بین من قهرمان که در آینده باعث تغییر کلی روند داستان می شد 
پایان قسمت ۹


کتاب‌های تصادفی