فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تناسخ ایکس فانتزی

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
پارت ۱۲ استاد افسانه ای 
ماسكش رو که کنار گذاشت شنلش رو داد پایین 
باورم نمی شد ! زیار افسانه ای !؟ 
زیار: سلام من زیار هستم 
درود و برکت ***یان بر استاد بزرگ زیار افسانه ای 
 پدر بود که به زیار  سلام کرد
پدر : چقدر خوشحالم که شما رو  در این مکان بسیار حقیر  برای کسی مثل شما که مورد لطف و عنایت فراوان و بی نهایت الهه و ***یان بوده  میبینم
بعد به ما اشاره کرد که به زیار  سلام کنیم
ما سه نفر٫ سلام بر استاد بزرگ زیار 
در حالی که سرم پایین بود زیر چشمی نگاه کردم به زیار افسانه ای  
همینطور که در کتاب اومده  بود ظاهر زیار  افسانه ای با موهای خاکستری ریش کوتاه اما سفید چشمان نقره ای فوق العاده زیبا ابهت خاصی به چهرش می داد 
زیار - این همون پسریه که تو نامه ات ازش اسم بردی و اشاره کردی ؟ 

پدر + بله استاد زیار  افسانه ای مشکلی پیش اومده ؟  
زیار+ نه فقط خیلی دور از تصور منه در هر صورت بریم که  کلی کار داریم

یعنی چی که من از تصوراتش دورم؟
من یک پسر بچه ده ساله در ذهن این بشر مگه چجوری هستم؟۱
اما خب کاری ندارم  کلیسا فقط  چه کسی را فرستاده بود تا به من آموزش بده ؟ 
استاد زیارافسانه ای که مثل من جادوی باد داشت 26 سال   پیش با این تفاوت به دنیا آمدش  تا اون موقع  هیچ کس با جادوی باد به دنیا نیامده بود 
از خانواده زیار  چیزی  زیاد در دسترس نبود فقط اینکه او قهرمان جنگ سوم دیوارها و قهرمان و  نماد کلیسا بود
اون  یکی از افرادی بود که در طول  داستان آموزش و به قهرمان کمک زیادی کرد
بالاخره به جایی که برای آموزش من آماده شده بود رسیدیم
جایی پشت کلسیا که درختها جلوی دید همه را گرفته بودند
اونجا دو تا صندلی بود یکی برای زیار و یکی هم برای خواهر پاتولینا که زخم های بخاطر تمرین رو شفا بده 
زیار  به پیرمرد و پدر اشاره کرد که برن
بعد از رفتن اونها  به وسط زمین  رفت و با یک ضربه محکم به زمین  ستاره پنج پر رو ظاهر کرد 
زیار  به من اشاره کرد که به مرکز ستاره برم و چشمام رو ببندم 
دستش رو روی سرم گذاشت
احساس کردم نیرویی من رو احاطه کرده 
بعد از چند ثانیه دستش رو  برداشت
زیار : همینطور  که فکر میکردم
 برگشت و دورم چرخید
زیار:  ببینم میتونی جادوی گردباد رو تصور کنی یا نه؟
همینطور  که گفت   عمل کردم چشمام  رو  بستم و جادوی یک گردباد رو تصور کردم
جریان قوی ای رو  داخل  بدنم احساس کردم که هرگز در زندگی ام همچنین احساسی تا حالا نداشتم 
در تاریکی ذهنم و  چشمام یک  آتیش نقره ای ظاهر  شد که به شدت فوران میکرد مثل  آتیشی که  در باد هر لحظه شدیدترو بزرگتر میشه  

نمی دونم  چی  شد که  حس کردم بدنم از زمین فاصله گرفته 
خواهر پاتولینا: الهه بزرگ چه اتفاقی داره می یفته ؟ 
 تا اینکه احساس کردم بدنم توسط شخصی کنترل میشه 
و پایین می یام 

به سجده افتادم و احساس کردم کسی دستش رو روی سرم گذاشت
احساس کردم جریان برق از بدنم خارج شد و آن آتش از چشمام  رفت کنار
به سختی چشمام رو باز کردم اشک در چشمام  اومده  بود.
چند بار پلک زدم  تا اینکه زیار و خواهر  پاتولینا را نگران بالای سرم دیدم
خواهر پاتولینا کمکم کرد بلند بشم 
زیار : همینطور که حس کردم و فکر کردم تو بلد نیستی جادو ... احضار کنی یا حتی حس کنی
احضار جادو و ورد رو به خاطر آموزش صحیح ندیدید و بلد نیستید
تو باید از یک سال پیش ریاضت و مراقبه می کردی  و چند کتاب در مورد جادو می خوندی  اما متأسفانه هیچ کدوم  از این کارها رو  انجام ندادی
تو  الان یک سال از اشراف و حتی رعیت  عادی عقب هستی و این باعث میشه که  زمان آموزش شما طولانی بشه  و از سه سال به چهار سال برسه  و در نتیجه تو  رو  از هدفی که کلسیا برای آن آماده می شی  دور می کنه 
آکادمی نخبگان امپراطوری! هدف شماست، اما متأسفانه شما .... اونطور  که باید آموزش می دیدی نه ندیدی اما من! 
٫٫ شما چی استاد؟
زیار +  من با تمرین سخت تو رو به هدفت می رسونم جوری که دیگه  نیازی به کتاب نداشته باشی و البته یک سال عقب ماندگی تو  جبران میشه اما باید تعهد بدی 
به زانو افتادم
٫٫ من استاد تعهد ...
زیار+  نه گوش کن بعد  تعهد بده چون یه نفر تو کلیسا که  تعهد میده باید تا آخر عمرش به اون تعهد عمل کنه
در این آموزش باید خیلی منظم باشی اگه  منظم نباشی تنبیه میشی باید به حرفهای من گوش کنی نباید با ناامیدی کاری انجام بدی  و گرنه تنبیه میشی  حتی ممکن است در طول آموزش در این سه سال بمیری اما به هدفت می رسی  آیا متعهد می شی  ؟
٫٫ من تام بریچ به عنوان خادم الهه و ***یان یک شخص عادی  از کلیسا  به کلیسا متعهد میشوم که تعهد خودم رو تا پای جون انجام بدم 
زیار+ خیلی خب حالا آموزشی تو برای رفتن  به آکادمی نخبگان شروع میشه 
و اینجوری آموزش های سخت من شروع شد 
پایان پارت دوازدهم
نکته: از هفته بعد هفته ای حداقل یک پارت داخل سایت آپلود میشه 


کتاب‌های تصادفی