تناسخ ایکس فانتزی
قسمت: 13
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پارت سیزدهم آغاز آموزش
راستش رو بخواین از اتفاقی که افتاد واقعاً تعجب کردم
اینکه من چقدر از نظر تحصیلی عقب هستم در واقع تفاوت بین رعیت و اشراف زاده رو نشان می داد
در واقع بیشتر بچه های دیوار سوم که همگی به عنوان رعیت به دنیا می یان نه قبل از سن شناخت جادو و نه بعد از اون آموزش درست حساب مناسبی نمیبینند
به همین دلیل بیشتر دانش آموزان ممتاز آکادمی از اشراف یا طبقه متوسط هستن
خب شروع کنم
.... تمرین کن فکر چیز دیگه ای نکن
آخ یادم رفت که وسط مدیتیشن نباید زیاد فکر کنم اما چه ک
ارکنم که این متاسفانه در من نهادینه شده
.... آرامش درو
ن آرامش درون
در این تمرین من در واقع مراقبه میکنم تا خودم رو با جادو و مانا آروم کنم تا استرس رو دور وحضور مانا رو تثبیت کنم
خب در واقع رکن اصلی شکل گیری جادو ذهن هستش و من باید جادو رو در ذهن خود تصور کنم
و بعد از اون به مانایی می رسه که در قلب و رگهای بدن جریان داره
آتیش نشون دهنده مانا و باد نشون دهنده خود جادو جادوی باد هست است. اگر بتونید این ها رو در ذهن خودم کنترل کنم من مرحله اول از چهار ستون اصلی جادو رو به پایان رسوندم و سه مرحله دیگر باقی مونده
احساس کردم می تونم هم آتش و باد رو در تاریکی ذهنم چشمام کنترل کنم ... تا وقتی چشمام رو باز کردم به معلم بگم
که دوباره خودم رو در میان هوا دیدم و این بار استاد زیار من رو مجبور کرد که دوباره به مرحله اول برگردم
از وقتی که صبح تمرین رو شروع کردم همین اتفاقات دوباره افتاد
زیار :چند بار بهت بگم وقتی مدیتیشن میکنی نباید به چیزی جز جادو تو ذهنت فکر کنی
هنوز مرحله اول رو تمام نکرده ی سه مرحله دیگه داری باید ... سه مرحله دیگر روهم در کمتر از سه روز تمام کنی و گرنه ...و
٫٫چشم معلم فهمیدم
زیار :اگه فهمیده بودی نتیجه این کار این نبود که بهت بگم وقتی داری مراقبه میکنی باید آروم باشی میفهمی؟
الان وقت ناهاره من میرم ناهار بخورم تا وقتی که ستون اول رو تموم کنی تا فردا هم که طول بکشه از ناهار خبری نیست
و رفت
خواهر پاتولینا هم پشت سرش رفت و برام آرزوی موفقیت کرد
من باید بتونم من میتونم من باید من باید انجام بدم
دستامو مشت کردم و دوباره شروع به مراقبه کردم
در ذهنم سعی کردم که اون آتش آبی رنگ رو همراه با باد تصور کنم در حالی که آتش در حال افزایش هست باد هم می وزد و باعث افزایش آتش میشه نه اینکه اون رو خاموش کند
غرررر( صدای شکم )
این صدای شکمم بود و گرسنگی رو نشون می داد . از صبح چیزی نخورده بودم و حالا باید مراقبه میکردم
حالا باید چهار رکن اصلی جادو رو به همراه تصور جادو و توانایی خوندن جادو بدون ورد در کمتر از یک ماه یاد بگیرم و بعد تازه آموزش اصلی من شروع می شه آموزش سه ساله من
آن چهار رکن به من اجازه می ده که جریان مانا رو به ذهنم متصل کنم
تصور جادو یعنی اینکه چیزی مثل گردباد را تصور کنم و با دستام اون رو انجام بدم و
بدون خوندن ورد خب یعنی لازم نیست که یک ساعت کلمات رو بخونم تا جادو انجام بشه در موردش فکر کنم
چون زیار می گفت اگه یک ساعت بخوای ..
ورد بخونی بعد جادو رو فکر کنی بعد انجام بدی تا انجام بشه دشمن تو رو کشته
و همه اینها آموزش یک ساله ای بود که من یاد نگرفته بودم
در این یک سال همه اینها رو اگه یاد می گرفتم الان باید جادو رو بدون خواندن ورد یاد می گرفتم نه مراقبه اینکه مراقبه کنم
هوف ولش کن آرامش درون آرامش درون
خیلی هیجان داشتم میتونستم تصور کنم چه غذایی چه مرغ سوخاری چه سوپ خوشمزه ای وای دهانم آب ریخت که
دوباره بالا رفتم و به زمین خوردم
آه آه چقدر درد میکنه چه میسوزه آخ زانوم زانوم خواهر پاتولینا نیست که زخمم رو درمان کنه درد میکنه خواهر پاتولینا هم نیست زخم رو درمان کنه اما باید برگردم سر تمرین
نفسی کشیدم و دوباره مراقبه آرامش درون آرامش درون که دوباره فكر غذا به سرم اومد و دوباره زمین خوردم
تا خود عصر تمرین کردم اما نشد که زیار برگشت
زیار: ببینم تونستی رکن اول رو انجام بدی یا نه؟
سرم رو پایین انداختم که یعنی متاسفانه نه
زیار دستش را به نشونه پشیمانی جلوی پیشانی اش گرفت
.... چند بار باید بهت بگم که باید
و دوباره همان حرفها و دوباره شرمندگی من
به جای گوش دادن به حرفهای معلم تصمیم گرفتم یک بار دیگر آتش رو تصور کنم
یه بار دیگه هوف
زیار: چی گفتی؟
من یه بار دیگه
... و دوباره شروع کردم به تصور آتیش همراه با باد
آتیش در حال افزایش بود و باد به جای اینکه آتیش رو خاموش کند بیشتر میشد
نه نه اول باید مطمئن بشم که مثل صبح نیست
احساس کردم نوعی جادو داخل بدنم جریان داره یعنی تونستم؟
تصمیم گرفتم چشمام رو باز کنم این بار مثل صبح نبود و ژیار جور دیگه ای نگاهم می کرد
زیار: خب تو تونستی رکن اول رو تموم کنی
من!...!
زیار : بله تو تونستی حالا
٫٫من من تونستم من تونستم این کار رو انجام بدم
زیار : بزار یک نصیحتی بکنم تو رو برای کاری که کردی چه بزرگ چه کوچیک اینقدر خوشحال نباش اینو همیشه یادت باشه یا احمق باش یا ساکت باش تظاهر کن به احمق بودن و بذار آدمهای اطرافت تو کمتری از که فکر می کنند هستی بعد از اون یک حرکت بزرگ انجام بده انوقت همه رو غافلگیر می کنی
الان از صدای شکمت معلومه که خیلی گرسنه ای بیا بریم ..... ناهارت رو بخوری سه رکن دیگه برای فردا
پایان پارت سیزدهم
راستش رو بخواین از اتفاقی که افتاد واقعاً تعجب کردم
اینکه من چقدر از نظر تحصیلی عقب هستم در واقع تفاوت بین رعیت و اشراف زاده رو نشان می داد
در واقع بیشتر بچه های دیوار سوم که همگی به عنوان رعیت به دنیا می یان نه قبل از سن شناخت جادو و نه بعد از اون آموزش درست حساب مناسبی نمیبینند
به همین دلیل بیشتر دانش آموزان ممتاز آکادمی از اشراف یا طبقه متوسط هستن
خب شروع کنم
.... تمرین کن فکر چیز دیگه ای نکن
آخ یادم رفت که وسط مدیتیشن نباید زیاد فکر کنم اما چه ک
ارکنم که این متاسفانه در من نهادینه شده
.... آرامش درو
ن آرامش درون
در این تمرین من در واقع مراقبه میکنم تا خودم رو با جادو و مانا آروم کنم تا استرس رو دور وحضور مانا رو تثبیت کنم
خب در واقع رکن اصلی شکل گیری جادو ذهن هستش و من باید جادو رو در ذهن خود تصور کنم
و بعد از اون به مانایی می رسه که در قلب و رگهای بدن جریان داره
آتیش نشون دهنده مانا و باد نشون دهنده خود جادو جادوی باد هست است. اگر بتونید این ها رو در ذهن خودم کنترل کنم من مرحله اول از چهار ستون اصلی جادو رو به پایان رسوندم و سه مرحله دیگر باقی مونده
احساس کردم می تونم هم آتش و باد رو در تاریکی ذهنم چشمام کنترل کنم ... تا وقتی چشمام رو باز کردم به معلم بگم
که دوباره خودم رو در میان هوا دیدم و این بار استاد زیار من رو مجبور کرد که دوباره به مرحله اول برگردم
از وقتی که صبح تمرین رو شروع کردم همین اتفاقات دوباره افتاد
زیار :چند بار بهت بگم وقتی مدیتیشن میکنی نباید به چیزی جز جادو تو ذهنت فکر کنی
هنوز مرحله اول رو تمام نکرده ی سه مرحله دیگه داری باید ... سه مرحله دیگر روهم در کمتر از سه روز تمام کنی و گرنه ...و
٫٫چشم معلم فهمیدم
زیار :اگه فهمیده بودی نتیجه این کار این نبود که بهت بگم وقتی داری مراقبه میکنی باید آروم باشی میفهمی؟
الان وقت ناهاره من میرم ناهار بخورم تا وقتی که ستون اول رو تموم کنی تا فردا هم که طول بکشه از ناهار خبری نیست
و رفت
خواهر پاتولینا هم پشت سرش رفت و برام آرزوی موفقیت کرد
من باید بتونم من میتونم من باید من باید انجام بدم
دستامو مشت کردم و دوباره شروع به مراقبه کردم
در ذهنم سعی کردم که اون آتش آبی رنگ رو همراه با باد تصور کنم در حالی که آتش در حال افزایش هست باد هم می وزد و باعث افزایش آتش میشه نه اینکه اون رو خاموش کند
غرررر( صدای شکم )
این صدای شکمم بود و گرسنگی رو نشون می داد . از صبح چیزی نخورده بودم و حالا باید مراقبه میکردم
حالا باید چهار رکن اصلی جادو رو به همراه تصور جادو و توانایی خوندن جادو بدون ورد در کمتر از یک ماه یاد بگیرم و بعد تازه آموزش اصلی من شروع می شه آموزش سه ساله من
آن چهار رکن به من اجازه می ده که جریان مانا رو به ذهنم متصل کنم
تصور جادو یعنی اینکه چیزی مثل گردباد را تصور کنم و با دستام اون رو انجام بدم و
بدون خوندن ورد خب یعنی لازم نیست که یک ساعت کلمات رو بخونم تا جادو انجام بشه در موردش فکر کنم
چون زیار می گفت اگه یک ساعت بخوای ..
ورد بخونی بعد جادو رو فکر کنی بعد انجام بدی تا انجام بشه دشمن تو رو کشته
و همه اینها آموزش یک ساله ای بود که من یاد نگرفته بودم
در این یک سال همه اینها رو اگه یاد می گرفتم الان باید جادو رو بدون خواندن ورد یاد می گرفتم نه مراقبه اینکه مراقبه کنم
هوف ولش کن آرامش درون آرامش درون
خیلی هیجان داشتم میتونستم تصور کنم چه غذایی چه مرغ سوخاری چه سوپ خوشمزه ای وای دهانم آب ریخت که
دوباره بالا رفتم و به زمین خوردم
آه آه چقدر درد میکنه چه میسوزه آخ زانوم زانوم خواهر پاتولینا نیست که زخمم رو درمان کنه درد میکنه خواهر پاتولینا هم نیست زخم رو درمان کنه اما باید برگردم سر تمرین
نفسی کشیدم و دوباره مراقبه آرامش درون آرامش درون که دوباره فكر غذا به سرم اومد و دوباره زمین خوردم
تا خود عصر تمرین کردم اما نشد که زیار برگشت
زیار: ببینم تونستی رکن اول رو انجام بدی یا نه؟
سرم رو پایین انداختم که یعنی متاسفانه نه
زیار دستش را به نشونه پشیمانی جلوی پیشانی اش گرفت
.... چند بار باید بهت بگم که باید
و دوباره همان حرفها و دوباره شرمندگی من
به جای گوش دادن به حرفهای معلم تصمیم گرفتم یک بار دیگر آتش رو تصور کنم
یه بار دیگه هوف
زیار: چی گفتی؟
من یه بار دیگه
... و دوباره شروع کردم به تصور آتیش همراه با باد
آتیش در حال افزایش بود و باد به جای اینکه آتیش رو خاموش کند بیشتر میشد
نه نه اول باید مطمئن بشم که مثل صبح نیست
احساس کردم نوعی جادو داخل بدنم جریان داره یعنی تونستم؟
تصمیم گرفتم چشمام رو باز کنم این بار مثل صبح نبود و ژیار جور دیگه ای نگاهم می کرد
زیار: خب تو تونستی رکن اول رو تموم کنی
من!...!
زیار : بله تو تونستی حالا
٫٫من من تونستم من تونستم این کار رو انجام بدم
زیار : بزار یک نصیحتی بکنم تو رو برای کاری که کردی چه بزرگ چه کوچیک اینقدر خوشحال نباش اینو همیشه یادت باشه یا احمق باش یا ساکت باش تظاهر کن به احمق بودن و بذار آدمهای اطرافت تو کمتری از که فکر می کنند هستی بعد از اون یک حرکت بزرگ انجام بده انوقت همه رو غافلگیر می کنی
الان از صدای شکمت معلومه که خیلی گرسنه ای بیا بریم ..... ناهارت رو بخوری سه رکن دیگه برای فردا
پایان پارت سیزدهم
کتابهای تصادفی
