NovelEast

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 95

تنظیمات
دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت: چپتر ۹۵: یه‌جیا از این کار اون مات و مبهوت شد. ماهیچه‌های بازوها و شونه‌هاش هنوز منقبض و دارای قدرت انفجاری بودن، انگاری که در لحظه‌ی بعد ناگهان وارد حالت نبرد می‌شه، اما اقدامات غیرمنتظره‌ی طرف مقابل اون رو در سر جاش نگه داشته بود. جی‌شوان سرش رو در انحنای گردن یه‌جیا فرو کرد، موهای نرم و سرد سیاهش به گونه و گردن یه‌جیا مالیده شدن و باعث خارش شدید گردنش شدن. صورت اون مرد به سردی همیشه نبود. بجاش، شبیه یه تیکه یشم بود که با دمای بدن گرم شده بود و هنوز مقداری گرما در اون وجود داشت. این عجیب بود. یه‌جیا اخم کرد و گفت:《جی‌شوان، تو...》سپس در حالی که بدنش هنوز ثابت مونده بود، آهسته پرسید:《چی شده؟》 جی‌شوان جوابی نداد. فقط بازوهاش دور کمر یه‌جیا سفت شدن. یه‌جیا:《...》 یه‌جیا از مهارت‌هاش برای رهایی از آغوش طرف مقابل استفاده کرد و سپس دستش رو دراز و چراغ‌های اتاق رو روشن کرد. حال جی‌شوان خیلی خوب به نظر نمی‌رسید. همچنان اون قیافه‌ی بی‌روح رو داشت که رمزگشایی احساساتش رو سخت می‌کرد، و استخون‌های ابروش هنوز به خوبی مشخص و سایه‌ای عمیق روی چهره‌ش انداخته بودن که به مردم احساس ظلم می‌داد. ولی... مردمک چشم‌هاش که به حالت عادی خودشون برگشته بودن، در این لحظه کمی گشاد شده و چشم‌های قرمز رنگش کمی تمرکز نداشتن. شبیه یاقوت‌هایی که توی آب خیس و زیر نور می‌درخشیدن، شده بودن. یه‌جیا به یاد وضعیت طرف مقابل افتاد وقتی که در درون اون درب بودن. در حالی که یه‌جیا خودش رو نشون داده بود، جی‌شوان سعی کرد فاصله‌ی بینشون رو از بین ببره. مرد جوان دستش رو روی شونه‌ی جی‌شوان گذاشت و کمی بینشون فاصله ایجاد کرد و گفت:《صبر کن...》 چشم‌هاش رو باریک کرد و پرسید:《آخرین چیزی که یادت می‌آد چیه؟》 جی‌شوان:《اینکه تو اجازه می‌دی که تو رو بغل کنم...》 صدای یه‌جیا کمی بلند شد:《من کی همچین چیزی گفتم؟!》 جی‌شوان چشم‌هاش رو پایین انداخت و برای چند ثانیه با جدیت فکر کرد:《گفتی که بعد از اینکه با زیردست‌هام حرف زدی، حتما برمی‌گردی...》 یه‌جیا:《...》 اوه، انگار واقعا این رو گفته. یه‌جیا با دیدن اینکه جی‌شوان قصد ادامه‌ی صحبت کردن رو داره، نفس عمیقی کشید و حرفش رو قطع کرد و گفت:《باشه، باشه، متوجه شدم.》 جی‌شوان از این فرصت استفاده کرد و نزدیکتر شد و دستانش رو دور کمر طرف مقابل حلقه کرد و گفت:《گه‌گه یه دروغگوئه...》 یه‌جیا:《...》 《یه لحظه صبر کن ببینم...》ناگهان متوجه شد که یه چیزی درست نیست. چشم‌هاش کمی باریک شدن و خطری در صداش بود:《پس تو اون موقع بیدار بودی؟》 جی‌شوان گونه‌ش رو به شونه‌ی یه‌جیا مالید و با صدای کمی خفه‌ش گفت:《نه...》 یه‌جیا ابروهاش رو در هم تابید:《؟》 جی‌شوان:《من فقط می‌تونستم اون رو بشنوم.》 یه‌جیا:《...》 دوباره دستش رو دراز کرد و سعی کرد طرف مقابل رو از خودش جدا کنه. اما چیزی که یه‌جیا انتظارش رو نداشت این بود که، در مقایسه با قبلا که اون هنوز خواب بود، الان کنار اومدن با اون حتی دشوارتر بود. زمانی که دیگه تونست جی‌شوان رو از خودش جدا کنه، ده دقیقه‌ی کامل گذشته بود و پشتش با یه لایه‌ی نازکی از عرق داغ پوشیده شده بود. یه‌جیا نفسی کشید و به شبح درنده‌ای که جلوش بود نگاه کرد. جی‌شوان بی سر و صدا روی مبل نشست، بسیار خوش رفتار و مطیع به نظر می‌رسید، اما چشم‌هاش همچنان محکم به یه‌جیا دوخته شده بودن، انگار هر لحظه آماده بود که اقدامی انجام بده. یه‌جیا به طور آزمایشی پرسید:《تو... چه چیز دیگه‌ای به یاد داری؟》 جی‌شوان:《همه چی.....》 یه‌جیا در پیدا کردن کلماتش گم شده بود:《...》 جی‌شوان شروع به صحبت کرد:《یادم می‌آد که تو رو گاز گرفتم...》 یه‌جیا:《بس کن!》 نفس عمیق دیگه‌ای کشید و به شدت احساس خستگی کرد. یه‌جیا دستش رو دراز کرد و پشت دستش رو روی پیشونی طرف مقابل فشار داد و سپس به سرعت اون دست رو کشید تا جلوی جی‌شوان از چسبیدن دوباره بهش رو بگیره.... حدسی که زده بود، درست بود؛ دمای بدن طرف واقعاً بالا رفته بود. اگرچه این دما همچنان برای یه انسان خیلی کم بود، اما برای یه شبح درنده‌ای که نباید هیچگونه دمای بدنی داشته باشه، این مقدار خیلی غیر طبیعی بود. یعنی اشباح می‌تونن تب کنن؟! یه‌جیا چند بار پلک زد و متوجه شد که برای مدتی قادر به پردازش این موضوع نیست. گوشیش رو در آورد و برگشت و به راه افتاد. اما پیش از اینکه بتونه چند قدم بیشتر برداره، یه‌جیا ناگهان ایستاد و برگشت و به جی‌شوان که می‌خواست دنبالش بیاد نگاه کرد. سپس هشدار داد:《همونجا وایستا...》 جی‌شوان بهش نگاه کرد، چشم‌های قرمز رنگش روی اون قفل شدن. یه‌جیا:《بشین...》 جی‌شوان یه 'اوه' ناامیدانه‌ای گفت و سپس نشست. یه‌جیا در حالی که کمی احساس ناراحتی می‌کرد، پیش از اینکه برگرده نگاهی بهش انداخت و سپس به منطقه‌ی غذاخوری رفت تا با آمی تماس بگیره. پس از چند بار بوق زدن، طرف مقابل گوشی رو برداشت. یه‌جیا مستقیم سر اصل مطلب رفت:《اشباح می‌تونن تب کنن؟》 آمی که از این سوال غافلگیر شد، گفت:《البته که نه...》 یه‌جیا برگشت و به سمت اتاق نشیمن که چندان دور نبود، نگاهی انداخت. چراغ های اتاق نشیمن نورانی بودن و اتاق رو طوری روشن می‌کردن که انگار وسط روزه. مردی که روی مبل نشسته بود صاف و قد بلند بود و اگرچه اون رو دنبال نمی‌کرد، اما چشم‌هاش همچنان محکم به یه‌جیا دوخته شده بودن، این خیره شدن شدید مثل خاری به پشت یه‌جیا نیش می‌زد. یه‌جیا چشم‌هاش رو پایین انداخت و آماده شد تا تماس رو تموم کنه:《باشه، فهمیدم.》 انگار به نظر رسید که آمی به چیزی فکر کرد:《آه، ولی...کاملا هم غیر ممکن نیست.》 حرکات یه‌جیا متوقف شد:《منظورت چیه؟》 آمی گفت:《به هر حال یه شبح درنده هم نوعی روحه. آسیب درونی به روح می‌تونه منجر به حالت غیرعادی اون‌ها بشه. بنابراین معمولا به حالت افزایش دما بروز داده می‌شه. مثل ذوب شدن فلزه که این امکان رو فراهم می‌کنه که روح دوباره با هم ترمیم بشه... اما چنین وضعیتی خیلی نادره. به هر حال برای کسی که اینجور آسیب‌های داخلی رو تحمل کنه، فقط در صورتی ممکنه که شبح درنده به خودش حمله کرده باشه. چه جور شبح درنده‌ای همچین کاری می‌کنه؟》 به صحبت کردن ادامه داد:《ولی مگه تو هم یه شبح درنده نیستی؟ چرا از این موضوع خبر نداری...》 یه‌جیا همینجوری جواب داد:《من از روستا اومدم.》 آمی:《...》 در حین اون لحظه‌ی سکوت، طرف مقابل دیگه تماس رو قطع کرده بود. تنها چیزی که برای آمی باقی مونده بود، یه بوغ اشغال بود. یه‌جیا تلفنش رو کنار گذاشت و برگشت، فقط جی‌شوان رو دید که پشت سرش ظاهر شد. اون کمی عصبانی به نظر می رسید:《با کی صحبت می‌کردی؟》 طبق نظریه‌ی آمی، جی‌شوان واقعاً تب داشته. از اونجایی که اون به زور بخشی از خودش رو در درون اون درب، تیکه پاره کرده بود و اون رو در توهمی که ایجاد کرده بود قرار داده بود، روحش الان در حال ترمیم خودش بوده. در اعماق افکارش، یه‌جیا که کمی حواسش پرت شده بود، روی هوا پاسخ داد:《هیچ کی...》 جی‌شوان قدمی به جلو برداشت. یه‌جیا بلافاصله هوشیار شد. یه قدم عقب رفت و گفت:《نزدیک نشو...》 《تو به حرف‌هات پایبند نیستی.》جی‌شوان در حالی که ثابت به مرد جوانی که جلوش بود خیره شده بود، چشم‌هاش رو پایین انداخت. صداش کم بود:《و تو بوی اشباح دیگه رو روی خودت داری.》 صداش آروم بود، اما یه حس حسادتی به همراه داشت. یه‌جیا:《.......》 جی‌شوان از این فرصت استفاده کرد تا دوباره به طرف مقابل برسه. در حالی که انگشت‌هاش روی جای گاز گرفتگی التیام نیافته‌ی روی استخوان ترقوه‌ش می‌خورد، لب‌هاش از روی رضایت بالا رفتن و گفت:《اما حالا، دیگه بوی دیگران رو نداری...》 یه‌جیا بدون واکنش خاصی نفس آهسته‌ای بیرون داد. خیلی خسته بود. از تلاش برای مقابله کردن با طرف مقابل دست کشید. در این لحظه انگار که یه‌جیا به چیزی فکر کرد. لحنش جدی شد و گفت:《اوه درسته، حالا که بیدار شدی، من باید با عروسک‌گردان صحبت کنم.》 جی‌شوان:《پس به قولت عمل می‌کنی؟》 یه‌جیا اخم کرد:《چه قولی؟》 جی‌شوان:《اینکه بذاری من...》 به محض صحبت کردن اون مرد، یه‌جیا بلافاصله از پرسیدن پشیمون شد. سپس با عجله حرف طرف مقابل رو قطع کرد و گفت:《نه...》 جی‌شوان لب‌هاش رو روی هم فشار داد و گفت:《بهم دروغ گفتی...》 یه‌جیا با تکیه بر این واقعیت که طرف مقابل در حال حاضر ضعیف‌تر از اونه، با آرامش کامل اعتراف کرد:《بله، من بهت دروغ گفتم.》 جی‌شوان:《 .......》 اون سعی کرد مذاکره کنه:《فقط یه شب؟》 یه‌جیا:《غیرممکنه...》 جی‌شوان:《پنج ساعت...》 قلب یه‌جیا مثل یه سنگ سخت بود:《مگه خوابشو ببینی.....》 جی‌شوان:《نیم ساعت!》 یه‌جیا در موردش فکر کرد و گفت:《باشه.....》 اما پیش از اینکه طرف مقابل بتونه جشن بگیره، تلفنش رو در آورد و نگاهی به ساعت روی اون انداخت و گفت:《بیست و پنج دقیقه از برگشتن من می‌گذره. ​​تو پنج دقیقه‌ی دیگه فرصت داری.》 جی‌شوان:《...》 اون با اکراه دستش رو از یه‌جیا آزاد کرد و گفت:《باشه.....》 بعد از اینکه حرفش تموم شد، دستش رو دراز کرد و انگشت رنگ پریده‌ش رو به آرومی توی هوا تکون داد. یه لحظه بعد، اون دو نفر خودشون رو در یه انبار آشنا دیدن. جی‌شوان سر جاش ایستاد:《من اینجا منتظرت می‌مونم.》 یه‌جیا نگاهی بهش انداخت:《باشه...》 ---- اون می‌دونست که جی‌شوان احتمالاً از پاسخی که به دنبالش بوده خبر داشته، اما به عنوان یه نسل مستقیم، سرکوبِ نسل خونی از اون هم خیلی قوی‌تر از اشباح درنده‌ی دیگه بود، بنابراین اون فقط می‌تونست از منابع دیگه شروع کنه تا تأیید کنه که آیا حدس‌هاش درستن یا نه. یه‌جیا وارد اعماق انبار شد. بیشتر کتاب‌های مرجع ریاضی از عصبانیت پاره شده بودن و تعداد معدودی که هنوز دست نخورده بودن برای تشکیل یه دیوار کج روی هم استفاده شده بودن. شبیه چیزی بود که بچه‌ای برای تفریح ​​ساخته بوده. یه‌جیا بیرون اون دیوار ایستاد و به پایین نگاه کرد. عروسک‌گردان داخل اون نشسته بود و عروسک‌های خودش رو مرتب کنارش چیده بود. با دیدن یه‌جیا، عروسک‌گردان با هوشیاری عروسک‌ها رو پشت سرش پنهون کرد و گفت:《چی می‌خوای؟》 یه‌جیا حوصله‌ی طفره رفتن نداشت. مستقیماً سر اصل مطلب رفت:《هنوز رویا رو به یاد داری؟》 عروسک‌گردان با خونسردی پرسید:《کدوم رویا؟》 یه‌جیا خنگ‌بازی درآوردن اون رو از بین نبرد. خنده‌ی ملایمی کرد، اما لبخندی در عمق چشم‌های کهرباییش نبود:《در این صورت، اجازه بده سوالم رو عوض کنم.》 خم شد و با شبح درنده‌ی روبروش چشم تو چشم خیره شد و هوایی نامرئی از ظلم و ستم بیرون داد:《بعضی از اشباح درنده‌ی سطح اس در اصل بازیکن بودن، درست می‌گم؟》 عروسک‌گردان برگشت بهش نگاه کرد و جوابی نداد. در حالی که پی‌بردن به واکنشش سخت بود، فقط چشم‌هاش رو باریک کرده بود. یه‌جیا دوباره صاف وایستاد. اون نیازی به پاسخ مثبت طرف مقابل نداشت. ----واکنش عروسک‌گردان بعنوان پاسخ کافی بود. یه‌جیا بدون عجله گفت:《من شهری رو که بهم گفتی بررسی کردم. در واقع، آثاری از یه شبح درنده در اونجا وجود داره.》 عروسک‌گردان همچنان در حالی که سکوت کرده بود، به نگاه کردن بهش ادامه داد. 《من می‌دونم که تو نیت خوبی نداری و همچنین می‌دونی که من قطعاً خواهم رفت.》لب‌های یه‌جیا کمی به هم چسبیده شدن تا لبخندی سرد رو شکل بدن و گفت:《اگرچه، امیدوارم که احتمالات دیگه رو هم در نظر گرفته باشی...اگر من برنده شدم چی؟》 واکنش عروسک‌گردان تیره شد. چشم‌های تیره‌اش به مرد جوانی که روبروش بود خیره شد، در حالی که ظاهراً می‌خواست با چشم‌هاش پوست طرف مقابل رو زنده‌زنده بکنه. یه‌جیا لبخندی زد و گفت:《اگر مادر می ‌دونست که اطلاعاتی که بهش آسیب رسونده بود، توسط تو لو رفته بود، چی؟ اون نمی‌دونست که تو فقط آدرس رو به من دادی یا تموم اطلاعاتی رو که در مورد اون یکی طرف داشتی رو به من دادی.》 در این لحظه واکنش عروسک‌گردان تغییری کرد. اون صورت کوچیک و رنگ پریده، از ترس و عصبانیت کمی درهم شد. لب‌هاش رو محکم به هم فشار داد و به نظر می‌رسید کلمه‌ی بعدیش از بین دندون‌های به هم فشرده‌ش بیرون اومدن بودن:《تو...》 یه‌جیا به شکلی شیطانی لبخند زد:《البته، من نمی‌خوام تهدیدت کنم.》 سپس شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت:《فقط اینکه در این دنیا هیچ دیوار غیر قابل نفوذی وجود نداره، مگه نه؟》 《بنابراین، پیشنهاد می‌کنم از این زمان برای فکر کردن به این موضوع استفاده کنی.》یه‌جیا برگشت. چشم‌هاش کمی پایین اومده بودن، نگاه تیز و چاقویی مانندش از روی طرف مقابل عبور کرد:《و درباره‌ی اینکه می‌خوای با ما همکاری کنی یا نه فکر کن.》 پس از اون، بدون منتظر موندن برای اینکه طرف مقابل چیزی بگه، یه‌جیا برگشت که اونجا رو ترک کنه. چشم‌های عروسک‌گردان همچنان به اون دوخته شده بود، نگاهش تقریباً دو سوراخ در پشت مرد جوان سوزوندن. جی‌شوان در انتهای تاریکی منتظر اون بود. یه‌جیا:《بیا بریم...》

کتاب‌های تصادفی