بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 104
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:
چپتر ۱۰۴:
یهجیا با آرامش آستینهاش رو پایین زد:«درسته...من قبلا با اون روبرو شده بودم.»
وانگچنگزه با تعجب بهش نگاه کرد. نمیدونست باید به این شخص روبروش اعتماد کنه یا نه.
یهجیا ادامه داد:«و دلیلش هم اینه که من قبلاً با اون معامله کردم برای همینم دقیقاً میدونم چه نوع قراردادی رو امضا کردید.»
سپس با خونسردی اظهار کرد:«شما فریب خوردید ....»
در واقع، از زمانی که یهجیا میدونست که حریفشون رویاسازه، همیشه به یه سوال خاص فکر میکرد ------
رویاساز چجوری خواستههای دیگران رو برآورده میکرد؟
این سوال ادامه ادامه داشت تا اینکه وییوییچو و انفجار به طور ناخواسته در طول مکالمهشون به چیزی اشاره کردن --- فکر میکنید اون یه جینیه؟
نوعی موجودیت که میتونه همهی آرزوها که فقط در افسانهها وجود دارن رو برآورده کنه.
و رویاساز یه جینی نبود. فقط یه شبح درندهی خیلی قدرتمند بود.
اما مهم نیست که یه شبح چقدر قوی باشه، همیشه محدودیتی برای اونها وجود داره. اون فقط یه شبح درنده بود، نه یه خدای قدرتمند...حتی اگر قوی هم بود، براش غیرممکن بود که بتونه آرزوی هر بازیکنی رو برآورده کنه. اگر آرزوی یه بازیکن ترک بازی بود چی؟ آیا رویاساز واقعا میتونه اونها رو از بازی خارج کنه؟
بنابراین، پس از فکر کردن به این موضوع، یهجیا یه بار دیگه با همسر کارمند اداری که بر اثر لولهی فولادی جونش رو از دست داده بود، تماس گرفت و پرسید:«آیا در حال حاضر هنوز نسبت به شوهرت احساسی داری؟»
«البته.....» اما انگار طرف مقابل برای لحظهای تردید داشت. سپس به آرومی گفت:«اما، خیلی عجیبه. پس از مرگ اون، احساساتی که داشتم حس میکردم دوباره عاشق میشم ناپدید شدن...جوری که انگار به حالت قبل از تغییرِ همه چیز برگشتن.»
این پاسخ، چیزی بود که یهجیا انتظار داشت.
---- برای رویاساز غیرممکن بود که خواستههای همه رو برآورده کنه. اون اونقدرها قدرتمند نبود. اون چیزی که اون میتونست خلق کنه چیزی بجز یه توهم کاذب نبود.
یه رویاسازی که رویاها رو خلق میکنه. این تموم کاری بود که اون میتونست انجام بده.
اما فردی که با اون قرارداد امضا کرده بود کسی بود که بهای واقعی رو میپرداخت.
و بنابراین، یهجیا چندین مورد مشابه وانگچنگزه رو انتخاب کرد.
گوشیش رو درآورد، صفحهی نمایش رو روشن کرد و اون رو به سمت وانگچنگزه پرت کرد.
وانگچنگزه با عجله گوشی رو گرفت.
اون اطلاعات موجود در اونجا رو ورق زد و هر چی بیشتر میخوند، بیشتر میترسید. دونههای ریز عرق روی پیشونیش شکل گرفتن. صورتش رنگ پریده و نفسهاش نامنظم شده بودن.
ژائو XXX، مذکر، در یه تصادف رانندگی درگذشت. در سومین روز پس از مرگ وی، مادرش که پس از پیوند قلب علائم بهبودی نشان داده بود، ناگهان دچار نارسایی قلبی شد و نتوانست نجات پیدا کند.
لیو XXX، مؤنث، بر اثر سقوط از یک ساختمان جان خود را از دست داد. در سومین روز پس از مرگ وی، پسرش که به طور معجزه آسایی از سرطان پیشرفته معده بهبود یافته بود، به دلیل گسترش سرطان در خانه درگذشت.
و علاوه بر اونها، موارد بسیار دیگهای هم وجود داشتن.
وقتی به انتها رسید، دستهای وانگچنگزه به شدت میلرزیدن جوری که به سختی میتونست گوشی رو نگه داره. سرش رو بلند کرد تا به مرد جوانی که مقابلش بود نگاه کنه و با لکنت گفت:«ای.. این.....»
یهجیا گوشیش رو پس گرفت و آهسته گفت:«این بهای معامله با شیطانه.»
« یکی از اعضای خانوادهی شما واقعاً به طور معجزه آسایی بهبود پیدا میکنه، اما پس از اتمام قرارداد، روح شما گرفته میشه و 'هدیهی' اون دیگه موثر نخواهد بود.» یهجیا به آرومی آهی کشید و گفت:«تنها کاری که اون باید انجام بده اینه که به وعدهای که در قرارداد نوشته شده به مدت نیم ماه عمل کنه... به اشباح اعتماد نکنید. معامله با اونها هیچ فایدهای براتون نداره.»
وانگچنگزه کاملا شوکه شده بود.
دستش رو دراز کرد تا با استفاده از نردهای که کنارش بود، خودش رو نگه داره و گفت:«پس .... پس حالا من باید چیکار کنم؟ این قرارداد .... قابل فسخه؟»
یهجیا سرش رو تکون داد و گفت:«متأسفانه نه.»
اگرچه آرزوهای محقق شده توسط رویاساز دروغین بودن، اما قراردادهایی که امضا شده بودن، واقعی بودن.
«بعد از مرگ من، دخترم هم با من میمیره؟»چهرهی وانگ چنگزه سرشار از ناامیدی بود.
یهجیا متفکرانه چشمهاش رو باریک کرد و گفت:«نه لزوما...»
وانگچنگزه مات و مبهوت شد. به نظر میرسید بارقهی امیدی در چشمهاش موج زد و گفت:«چی.....منظورت چیه؟»
یهجیا گفت:«من علت بیماری دخترتون رو بررسی کردم. فکر میکنم ممکنه فرصتی وجود داشته باشه.»
کمی به این موضوع فکر کرد و سپس یه کاغذ از جیبش درآورد:«بذار چک کنم، الان باید وقتش باشه.»
تیکه کاغذ نازکی که بین انگشتهاش بود ناگهان شعلهور شد. بلافاصله پس از اون، صدایی پر جنب و جوش و زنانه در هوا به صدا در اومد که وانگچنگزه رو شوکه کرد:«ما اون رو پیدا کردیم! درست همونطوریه که گفتید، واقعاً یه مکندهس. شگفت انگیزه. هرگز فکر نمیکردم که هنوز برخی از این چیزهای نفرت انگیز باقی مونده باشن. فکر میکردم جیشوان قبلاً اونها رو نابود کرده.»
یهجیا شونههاش رو بالا انداخت و گفت:«همیشه چند ماهی هستن که از تور میلغزن.»
اون قبلاً با یکی از اونها روبرو شده بود، بنابراین پس از دیدن وضعیت دخترش، به این احتمال فکر کرد.
در میان صدای خشخش مکندهای در پس زمینه، صدای آزردهی انفجار به گوش رسید:«بیحرکت بمون...»
یه لحظه بعد، صدای لگد و پاشیدن مایع به گوش رسید. وسیلهی کاغذی سوزانی صدای گوش خراش رو افزایش داد به گونهای صداش رو بسیار افتضاح کرده بود.
صدای آروم چنشینگیه به گوش رسید: «خب حالا چیکار کنیم؟»
یهجیا کارگردانی کرد:«بسوزونیدش...»
صدای هیجان زدهی انفجار فورا به گوش رسید:«چشم!»
صدای شعلهور شدن آتیش و همچنین صدای فریاد مکنده بلند شد. صداها به تنهایی کافی بودن تا مردم احساس ناخوشایندی کنن.
یهجیا لبخندی از روی معذرت خواهی به وانگچنگزهای که ترسیده بود، زد و کمی مشتش رو گره کرد.
کاغذ در حال سوختن به خاکستر تبدیل و سپس توسط باد پراکنده شد.
یهجیا گرد و غبار ضایعات دستش رو پاک کرد و با حالتی دوستانه به وانگچنگزه گفت:«میترسم مدتی طول بکشه که در حد مرگ بسوزه. چرا اول ما پایین نریم؟»
وانگچنگزه در حالی که هنوز گیج بود سری تکون داد. دیدِ اون از دنیا کاملاً تجدید شده بود.
اون دو نفر بیرون درب بخش مراقبتهای ویژه ایستاده و منتظر گذشت زمان بودن.
یهجیا به آرومی از درون شمارش معکوس کرد.
بعد از ده دقیقه به پایین رو به تلفن نگاه کرد که زمان رو چک کنه و گفت:«الان باید خوب باشه.»
باید یه تغییر غیرمعمول در نمودارهای دستگاههای موجود در بخش مراقبتهای ویژه وجود داشته باشه. پزشکان و پرستاران به سرعت هجوم آوردن.
وانگچنگزه بلافاصله از جاش پرید. چشمهاش به وضعیت داخل اتاق دوخته شد. سینهش به شدت بالا و پایین شد. به نظر میرسید هر لحظه بیهوش میشه.
یهجیا نایستاد، بنابراین در حالی که با پاهای بلندِ کمی خمشدهش روی صندلی نشست، بیسر و صدا منتظر موند.
بعد از یه مدتی طولانی.
دکتری به آرومی بیرون اومد و به وانگچنگزه گفت:«وضعیت دخترت شروع به تثبیت کرده...»
به محض شنیدن این حرف، هیکل مرد میانسال تکون خورد. انگار تموم قدرت بدنش از بین رفته بود، آروم روی زمین افتاد. هقهق خفهای از اعماق گلوش بلند شد.
یهجیا که پشت سرش ایستاده بود چشمهاش رو کمی بالا برد.
دستهای رگیِ سبزآبی مرد محکم روی لباس دکتر چسبیده بود. روی مچ دستش، زخمهای قرمز رنگی که به صورت عمودی و افقی همدیگه رو قطع کرده بودن، هنوز وجود داشتن، اما با سرعتی که با چشم غیرمسلح قابل مشاهده بود، محو و در نهایت در اعماق پوستش ترکیب شدن.
مدتها بعد، زمانی که وانگچنگزه تونست از نظر عاطفی بهبود پیدا کنه، سرش رو بلند کرد تا به خیرخواهش نگاه کنه، اما فقط دید که هیچکس پشت سرش نیست...طرف مقابل در یه زمان نامشخصی اونجا رو ترک کرده بود.
بیرون بیمارستان.
جیشوان با پاهای بلندش که کمی خم شده بودن، به دیوار تکیه داده بود. پلکهاش کمی پایین اومده بودن جوری که چشمهاش رو که به تاریکی شب بودن رو پوشونده بودن.
هر از گاهی دخترهایی که از اونجا رد میشدن و چشمهاشون به طور غیرقابل کنترلی به سمت اون میافتاد، پیش از اینکه با خجالت نگاهشون رو به سمت دیگهای معطوف کنن، به سمتش نگاه میکردن.
اون مرد، بیتفاوت چشمهاش رو پایین انداخته بود. جوِ 'نزدیک نشید' در اطرافش خیلی قوی بود.
حتی اگر کسی میخواست باهاش حرف بزنه هم جرات نمیکرد.
ناگهان، اون مرد خشن انگاری که ناگهان متوجه چیزی شد و چشمهاش رو بالا برد تا به سمت خاصی نگاه کنه. اون چشمهایی که مثل پرتگاه تاریک بودن، انگار روشن شدن و تمام حواسش به طرف مقابل دوخته شد، انگار دنیای اون بود. لبخند کمرنگی روی لبهاش نقش بست.
جوانی لاغر اندام و خوشتیپ در کنار پلهها ظاهر شد که به سرعت به سمت مرد میرفت.
----انگار که افراد جذاب دارن با همدیگه ارتباط برقرار میکنن.
بنابراین دخترهایی که مخفیانه تماشا میکردن بلافاصله علاقهشون رو از دست دادن.
فراموشش کنید. بیاید بریم.
جیشوان صاف شد و به طرف یهجیا نگاه کرد:«همه چی درست شد؟»
یهجیا به طور معمولی یه 'عه' از خودش بروز داد و گفت:«به نظر میرسه که اگرچه رویاساز ذینفع مطلق قرارداده، ولی همچنان به خود قرارداد متعهده.»
زمان کلید ماجراس.
تا زمانی که رویاساز نتونه قرارداد رو در این نیمماه انجام بده، دیگه شرایط قرارداد کارساز نخواهد بود. با این حال، توانایی رویاساز به اندازهی کافی قوی بود تا بتونه هر چی رو که پیمانکار میخواد رو ایجاد کنه، البته، اینکه آیا اون این رو پس میگیره یا نه، موضوع دیگهای بود.
بنابراین، اگر میخواستن قرارداد دیگهمؤثر نباشه، باید کاری میکردن که رویاساز قادر به برآوردن خواستهها نباشه، اما طرف مقابل قطعاً حاضر به امضای چنین شرطی نمیشد.
یا درست مثل کاری که الان انجام دادن، میتونستن وارد عمل بشن و با انجام شرایط خودشون، وجود رویاساز رو از قرارداد بیرون کنن.
اما واضحه که این یه برنامهی غیر واقعی بود. بالاخره این یه مورد خاص بود. اگر دختر وانگچنگزه سرطان خون یا نوعی بیماری لاعلاج داشت، حتی یهجیا هم نمی تونست کاری انجام بده و فقط میتونست تماشا کنه که رویاساز روح وانگچنگزه رو میگیره.
اگر اینطور باشه ..... یهجیا چطور باید از این حفره استفاده کنه؟
جیشوان با لبخندی در چشمهاش پرسید:«به نظر میرسه که حفره رو پیدا کردی.»
سپس بدون تغییر حالت چهرهش گفت:«من همیشه به تواناییهای تو ایمان داشتهم.»
یهجیا:«......»
اون بدون واکنش خاصی به طرف مقابل نگاه کرد، اونقدر خسته بود که نمیتونست باهاش بحث کنه.
یهجیا چشمهاش رو پایین انداخت و به فکر فرو رفت. پس از مدتی فکر کردن، گفت:«من یه فکری دارم و ممکنه به کمکت نیاز داشته باشم.»
جیشوان فوراً موافقت کرد:«البته...»
کتابهای تصادفی


