فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 105

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت :

چپتر ۱۰۵:

در بالای شرکت دی‌ام، دفتر بزرگ و حلقه‌ای شکل در هوا معلق بود. پنجره‌های بزرگ، به اندازه‌ی کف[1] تا سقف، شفاف بودن و این حس رو به آدم القا می‌کردن که اگر انگشتشون رو دراز کنن، می‌تونن آسمون رو لمس کنن.

رویاساز به راحتی روی یه صندلی چرمی باکیفیت نشسته بود و یه بطری شیشه‌ای به اندازه‌ی کف دست توی دستش گرفته که حاوی ماده‌ای شفاف بود.

بطری رو به آرومی باز کرد.

بلافاصله پس از اون، لب‌هاش تا حد ترسناکی باز شده و زبون بلند و قرمز رنگش از دهنش بیرون اومد و به همراهش مخاط چسبنده‌ای از سطح ناهموار[2] افتاد. اون با استفاده از نوک نازک زبونش برای وارد شدن به سوراخ کوچیک بطری، اون ماده‌ی نیمه‌شفاف رو به آرومی وارد دهنش کرد.

رویاساز چشم‌هاش رو از روی رضایت باریک کرد.

روح انسان‌ها که با ناامیدی آمیخته شده .... خوشمزه‌ترین غذای دنیاس.

با فکر کردن به موجودیِ ارواح[3]، لبخند روی صورت رویاساز عمیق‌تر شد.

در این لحظه ناگهان صدای درب‌زدن رو از پنجره‌ی پشت سرش شنید.

رویاساز مات و مبهوت شد.

یه دقیقه صبر کن ببینم. اون در حال حاضر توی طبقه‌ی بالا بود...

رویاساز اخم کرد و پشت سرش رو نگاه کرد.

مرد جوان لاغر اندامی بیرون پنجره ایستاده بود در حالی که باد شدید لباس‌هاش رو به اطراف تکون می‌داد. پشت سرش، آفتاب درخشانی بود که انگار اون[4] رو در لایه‌ای از طلا نقاشی کرده بود. مرد جوان خم شد و در حالی که پوزخندی معمولی روی صورتش بود، طوری به پنجره زد که انگار دربِ خونه‌ی همسایه رو می‌زنه:《صبح بخیر...》

یه لحظه بعد، داس بزرگی ظاهر شد، تیغه‌ی تیزش پرتوهای خورشید رو منعکس می‌کرد.

به نظر می‌رسید که داسِ در دست مرد جوان، با قدرت زیادی به کار گرفته شده بود. اون داس، هوا و نور رو پاره و به شدت با چیزی نامرئی در هوا برخورد کرد و اون مکان رو به لرزه درآورد. حصاری توسط اون تیغه پاره شد، انگار فقط یه تکه کاغذ نازک بود. نوک داس از این مانع نازک گذشت و به پنجره‌ی شیشه‌ای برخورد کرد.

《ترک》....

صدای شکستن شیشه بود. ترک‌های بزرگ تارعنکبوت‌مانندی در یه لحظه در سراسر پنجره پخش شدن.

چشم‌های رویاساز گشاد شدن. تیغه‌ی تیز داس در چشم‌هاش منعکس شد. در این لحظه، ناگهان احساس وحشت هولناکی در درونش بوجود اومد و خاطراتی که مدت‌ها فراموش شده بودن، بطور ناگهانی در ذهنش پدیدار شدن...مانند آب روانِ سردی، احساس سردی از گردنش عبور کرد و حس کرد که قدرتش داره تخلیه می‌شه[5]. ترس و وحشت اون رو فرا گرفت و تقریباً غرقش کرده بود.

اون به طور غریزی به عقب افتاد.

لحظه‌ای که رویاساز به عقب برگشت، شیشه شکسته شد و باد شدیدی از ورودی به داخل دفتر وزیده شد. تیغه‌ی تیز، شیشه رو با قدرت برید.

《چیکیششش....》

صندلی چرمی باکیفیت که رویاساز قبلا روش نشسته بود، ناگهان پاره شد و با یه انفجار روی زمین افتاد. حتی فرش ضخیم روی زمین هم بریده شد.

میز پشت صندلی هم از وسط نصف شده بود و جرقه‌هایی از کامپیوتر بیرون زدند.

یه‌جیا بدون عجله داسش رو کنار گذاشت. سپس در حالی که کفش‌هاش شیشه‌ی شکسته‌شده‌ی زیر پاهاش رو له می‌کردن، یه قدم به جلو رفت.

باد شدیدی پشت سرش سوت زد[6] و خرده شیشه‌های شکسته شده رو پیش از ناپدید شدن، بدون هیچ اثری در یک چشم بهم زدن، در هوا به پرواز درآورد.

سپس لبخندی زد و گفت:《معذرت می‌خوام، این بار نوبت قبلی نگرفتم.》

رویاساز که دیگه از شوک قَبلَنِش بهبود پیدا کرده بود، از یه‌جیا چند قدمی دورتر با حالتی تاریک روی صورتش ایستاد. زبون بلند و قرمز مانندش که هنوز جمع نشده بود، الان از دهنش آویزون بود و در حالی که مایع غلیظ و بدبویی به آرومی از دهنش می‌چکید، گفت:《ایس!》

صداش گرفته بود اما شرارت، کاملا ازش واضح بود.

رویاساز در حالی که چشم‌هاش به مرد جوان ایستاده‌ی روبروش ثابت مونده بود، کت و شلوار چروک‌شده‌ش رو مرتب کرد.

رویاساز چشم‌هاش رو باریک کرد و بااینکه چهره‌ش به حالت آروم و ملایم همیشگیش برگشته بود، بدخواهی در کلماتش قابل کتمان نبود‌ و پرسید:《چی؟ به نظر می‌رسه که تصمیم گرفتی اون احمق‌های بیچاره رو نادیده بگیری و انگار دیگه نگران زندگی اون‌ها نیستی؟ تبریک می‌گم، انگار بالاخره یه راهی برای نجات پیدا کردن توی این دنیا پیدا کردی.》

دست‌هاش رو بالا برد و آهسته دست زد. انگار واقعا از ته دل برای یه‌جیا خوشحال بود.

یه‌جیا آهسته بهش نزدیک شد و گفت:《اگر اینطوری بگی، باعث می‌شه فکر کنم که تو واقعاً می‌خواستی دوباره با من بجنگی.》

سپس گوشه‌ی لبش رو بالا برد تا لبخند ملایمی نشون بده و گفت:《من اغلب این چیزها رو نمی‌بینم. در واقع یه شبح درنده وجود داره که حاضره به یه انسان بی‌اهمیت ببازه.》

واکنش رویاساز تیره شد. به نظر می‌رسید که زخم روی گردنش دوباره می‌تپه.

واکنش یه‌جیا تغییری نکرد.

رویاساز از روش گره‌زدن زندگی خودش به هزاران انسان دیگه استفاده کرده بود تا از حمله‌ی یه‌جیا بهش جلوگیری کنه. این در اصل تلاش اون برای پنهون کردن ضعفش بود و با این واقعیت که اون با حسادت در مورد رفتار ترجیحی مادر با فرزندان مستقیمش صحبت کرده بود، اجازه می‌داد جراحاتی که دریافت کرده بود، خیلی خوب بهبود پیدا کنن...این بدین معنی بود که خوده رویاساز از جراحاتِ باقی مونده از مبارزه‌ش در برابر یه‌جیا هنوز بهبود پیدا نکرده بود و می‌خواست از درگیری‌های رودررو جلوگیری کنه.

آخرین باری که اون‌ها همدیگه رو ملاقات کردن، یه‌جیا اون رو آزمایش کرده بود....واکنش رویاساز در اون زمان، این مورد رو تأیید کرده بود.

و به همین دلیل بود که اون مانعی برای جلوگیری از ورود اشباح درنده ایجاد کرده بود و بعدش، از ظاهر شدن جی‌شوان تعجب کرده بود.

رویاساز بطور تاریکی به یه‌جیا خیره شد، انگار که می‌خواست اون رو با چشم‌هاش پاره کنه.

پس از مدت‌ها با کمال خنده گفت:《من می‌دونم که می‌خوای چیکار کنی.》

رویاساز خرده‌های شیشه رو از روی لباسش پاک کرد و ادامه داد:《فکر کردی بعد از رنج بردن از شکست دفعه‌ی قبلم، هیچ آمادگی سازی‌ای انجام ندادم؟》

به محض اینکه گفتن این جمله‌ش تموم شد، چهره‌ی وی‌یوییچو، انفجار و چن‌شینگیه روی صفحه ظاهر شدن. هر سه نفرشون داخل این ساختمون و همگی در محاصره‌ی گروهی از اشباح درنده بودن. جرقه‌هایی از اره برقی به پرواز دراومد و شعله‌های آتیش از فضایی باریک سرازیر شدن. صدای خش‌خش و فریاد اشباح درنده با صدای وزوز حشرات در هم آمیخته شدن، صدایی که وقتی در دفتر شنیده می‌شد، کر کننده بود.

حالت چهره‌ی رویاساز نشون‌دهنده غرور و تحقیر بود:《تو اینجا اومدی تا توجه من رو به خودت جلب کنی در حالی که هم‌تیمی‌هات مخفیانه قراردادها رو بدزدن ... فکر کردی قبلاً این کلک رو سوار نکرده بودی؟》

پوزخندِ روی صورتش، آروم شد[7]:《تلاشت رو هدر نده. فایده‌ش چیه؟ واقعا فکر کردی قراردادها رو توی این ساختمون می‌ذارم؟》

یه‌جیا چشم‌هاش رو باریک کرد و حرفی نزد.

رویاساز:《اما.....از اونجایی که الان اینجا هستی، من نمی‌ذارم به راحتی دفعه‌ی قبل، اینجا رو ترک کنی.》

سپس بصورت بلند و تندی خندید. گوشه‌های لبش کاملا باز شدن و در حالی که زبون بلندش از دهنش بیرون اومد، در هوا ‌رقصید. مخاط چسبناک روی زمین افتادن و زمین رو خُوردن[8]:《حالا که اون همراهانت همچنان نمی‌تونن قراردادها رو بدزدن، هنوزم جرات داری بلایی سر من بیاری؟》

صورت رویاساز همچون مجسمه‌ای مومی[9]، منحرف و پیچ خورده بود. در حالی که دهنش اینور اونور می‌رفت، با شوق خندید و گفت:《نگران نباش، خوشمزه‌ترین غذای میز شام من می‌شی! نه تنها از روحت، بلکه از بدنت که دارای روحت هست هم به آرومی تیکه به تیکه لذت برده می‌شه....هاهاها!》

زبون قرمزش به شکل یه نوک تیز دراومد، صاف شد و به سمت یه‌جیا پرواز کرد.

یه‌جیا جاخالی داد و از حمله‌ی حریف اجتناب کرد.

بدنش چابک بود و می‌تونست به آرومی از حملات حریفش، همچون سایه‌ای که نمی‌شه اون رو گیر انداخت، دوری کنه. با این حال، اون متقابلا مبارزه‌ای نکرد.

رویاساز شروع به بی‌تاب شدن کرد.

بدنش به آرومی کش اومد و منبسط شد و لایه به لایه، نیروی شبحی سرد و تاریکی پخش شد. اون نیروی خاکستری تیره در هوا جامد شد و جوری اون اطراف حرکت کرد که انگار زندگی خودش رو داره[10]. زمین و دیوارها به آرومی در اثر انرژی تاریک خورده شدن و اون رو به مایع چسبناک زغالی و سیاهی تبدیل کردن. اون مایع به آرومی از دیوار سرازیر شد و روی زمین افتاد.

در این لحظه، یه‌جیا یه دفعه‌ای گفت:《حق با توئه......》

حرکات رویاساز کمی متوقف شدن. انگار معنی حرف طرف مقابل رو نمی‌فهمید.

سپس شنید که مرد جوان روبروش به آرومی گفت:《من واقعاً برای حواس‌پرتی هستم.》

بنا به دلایلی، ناگهان رویاساز ...... احساس بدی پیدا کرد.

یه‌جیا گفت:《فقط همین .....》سپس عمداً لحظه‌ای مکث کرد، بعدش لبخندی زد و به سمت اون سه نفر روی صفحه که با اشباح درنده‌ی دیگه می‌جنگیدن، اشاره کرد و گفت:《اون‌ها هم همینطورن...》

چی؟

این یعنی چی؟!

مردمک‌های رویاساز فوراً منقبض شدن.

در این لحظه گوشی توی جیب یه‌جیا به صدا دراومد. سپس آهسته گوشی رو از جیبش بیرون آورد و بررسیش کرد. لبخند روی لب‌هاش عمیق‌تر شد و گفت:《هر چی روش کلیشه‌ای‌تر باشه، بهتر جواب می‌ده، اینطور نیست؟》

یه لحظه بعد، حالت چهره‌ی رویاساز تغییر کرد.

انگار متوجه چیزی شده بود.

قدرت بدنش به سرعت در حال از بین رفتن بود. اون قراردادهایی که به عنوان طلسم حفاظتی استفاده کرده بود، داشتن به سرعت اثرشون رو از دست می‌دادن!

یه‌جیا لبخندی زد و گفت:《الان دیگه هیچ تردیدی ندارم.》

یه لحظه بعد، از داسی که در دستش بود، نور درخشانی تابید. سپس قوس بزرگی در هوا کشید و افتاد.

با صدای بریدن هوا توسط تیغه، اون زبون بلند و قرمز رنگ، مستقیماً قطع شد. خون تیره‌ای به بیرون فوران کرد و تقریباً فوراً زمین رو خیس کرد. به محض اینکه اون خون روی دیوارهای خورده‌شده می‌افتاد، مثل یه نقاشی انتزاعی تیره و پیچ خورده به نظر می‌رسید.

[1] - کف ساختمون.

[2] - زبونش.

[3] - تعداد ارواحی که توی انبار داره.

[4] - یه‌جیا.

[5] - قدرتش رو داره از دست می‌ده.

[6] - منظور صدای باده.

[7] - یعنی آرامش خودش رو حفظ کرد.

[8] - مثل سوزوندن.

[9] - جنس موم یا وکس.

[10] - انگار خودش زنده‌س.

کتاب‌های تصادفی