فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 111

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

داخل مرکز خرید....

نور خورشید از بین سقف‌های شیشه‌ای بلند می‌تابید و فضای داخلی تمیز و براق رو روشن می‌کرد. چراغ‌ها که با پنجره‌های شیشه‌ای بزرگ از هم جدا شده بودن، روشن بوده و مردان و زنانی که لباس‌های مد روز پوشیده بودن، دو نفره و سه نفره حرکت می‌کردن. هوا پر از عطر محصولات جدید بود.

در میون رفت و آمد مردم، جوانی بلند قد و لاغر اندام جلب توجه می‌کرد. اون بیرون از محیط اطراف به نظر می‌رسید.

ویژگی‌های ظاهریش با پوستی تقریباً کم‌رنگ و چشم‌ها و موهای روشن، خوش‌تیپ بودن (خوش‌تیپ بنظر می‌رسید). جوّی که از خودش بروز می‌داد باعث می‌شد احساس دوری و غیرقابل دسترس بودن بده.

در این لحظه، ابروهاش درهم گره خورده و کمی ناامید به نظر می‌رسید.

حتی با وجود این هم، ظاهر عالیش چه آشکار و چه پنهان، نظر خیلی‌ها رو به خودش جلب می‌کرد. هر از چند گاهی، دخترها مخفیانه بهش نگاه می‌کردن و انگار آماده‌ی نزدیک شدن بهش بودن‌.

اما در این لحظه، زنی قد بلند از یکی از مغازه‌ها بیرون اومد.

در عین ویژگی‌های ظاهری خیلی زیباش، اون‌ها تیز (گویا منظور از تیز بیشتر از لحاظ جلب توجه کردنه) و مشخص بودن و کمی حالت تهاجمی رو به همراه داشتن. در این لحظه، با لبخندی به اون مرد جوان نگاه کرد و با صدایی که از صدای یه زن معمولی آروم‌تر بود گفت:《چرا داخل نمیای؟》

یه‌جیا:《......》

برای این که نمی‌خوام.

اما انگار طرف مقابل مقاومت اون رو ندید و قشنگ رفت و بازوی یه‌جیا رو در آغو&ش گرفت.

یه‌جیا بدون واکنش خاصی آهی کشید و فقط می‌تونست به خودش اجازه بده که به داخل کشیده بشه.

جی‌شوان به عقب نگاه کرد و در حالی که چشم‌هاش رو باریک کرده بود و دستش رو به دور بازوی یه‌جیا برای اعلام مالکیت سفت کرده بود، سراسر سالن رو نگاه کرد.

آه‌های ناامیدانه از اطراف به گوش رسیدن.

...کاملا مشخصه که اون پسر خوش‌تیپ قبلاً گرفته شده (مجرد نیست).

به محض اینکه یه‌جیا وارد فروشگاه شد، خشکش زد.

اونجا فروشگاه لباس زنونه نبود.

یه دقیقه صبر کن ببینم. جی‌شوان که در وهله‌ی اول یه زن نبوده که بخواد به یه فروشگاه لباس زنونه بره! تحت تاثیرش قرار نگیر!

یه‌جیا سرش رو تکون داد و افکار پوچش رو از ذهنش بیرون کرد.

اما به محض اینکه به داخل فروشگاه کشیده شد، جی‌شوان اون رو رها کرد و ناپدید شد، و یه‌جیا تک و تنها اونجا موند. این فروشگاه پوشاک مردونه با گزینه‌هایی برای سفارش لباس‌های آماده یا لباس‌های سفارشی، به نظر می‌رسید خیلی رده بالا باشه. لباس‌های آویزون شده از دیوارهای چوبی همگی بوی پول می‌دادن.

یه‌جیا خیلی معمولی یه لباس برداشت و نگاهی به قیمتش انداخت.

از شوک تقریباً فراموش کرده بود نفس بکشه.

ای...این احیانا کلاه‌برداری نیست؟

یه‌جیا با دقت تعداد صفرها رو شمرد و بعد اون رو با حقوقش توی بوریاو مقایسه کرد...اگر پنج سال بدون خورد و خوراک کار کنه، می‌تونه پولش رو تهیه کنه.

لعنتی! معلومه که اون هم یه کارمند بَرده‌طورِ دولتیه!

درست زمانی که یه‌جیا از دستمزدش ناراحت بود، جی‌شوان خیاط رو به سمتش هدایت کرد.

یه‌جیا کمی متحیر شد.

یه دقیقه صبر کن ببینم. جی‌شوان با این ظاهرش چجوری می‌تونه لباس‌های مردونه امتحان کنه؟

پیش از اینکه یه‌جیا متوجه بشه، جی‌شوان رو دید که بهش اشاره می‌کنه و با لبخند به خیاط کنارش می‌گه:《این مورد رو به تو می‌سپارم.......》

یه‌جیا:《.......》

وقتی به خودش اومد، خیاط یه نوار اندازه‌گیری در دست داشت و داشت بدنش رو اندازه می‌گرفت.

بدن یه‌جیا کاملا سفت شده بود. چند باری به جی‌شوان نگاه کرد.

---اینجا چه خبره؟

جی‌شوان یه بو&سه براش روی هوا فرستاد.

...مواه.

یه‌جیا:《......》

با تماشای اینکه اون مرد جوان روبروش، نگاهش رو به سمت دیگه‌ای معطوف کرد، لبخند روی لب‌های جی‌شوان عمیق‌تر هم شد. اون خیلی خوشحال به نظر می‌رسید.

خیاط خیلی ماهر و کارآمد بود. خیلی زود، تمام اندازه‌گیری‌های مورد نیازش رو داشت. سپس برگشت و دوباره توی فروشگاه رفت.

یه‌جیا از این فرصت برای گرفتن جی‌شوان استفاده کرد و با صدایی سرکوب شده (جلوی بلند شدن صداش رو مثلا گرفته) پرسید:《چه نقشه‌ای تو سرت داری؟》

جی‌شوان با آرامش لبخندی زد و گفت:《دارم برات لباس می‌خرم.》

یه‌جیا که نتونست جلوی کمی بلندتر شدن صداش رو بگیره گفت:《من نمی‌تونم از پس هزینه‌ش بربیام!》

جی‌شوان:《من که می‌تونم...》

یه‌جیا:《.......》

شقیقه‌هاش تپیدن. سپس نفس عمیقی کشید و برگشت تا بره.

جی‌شوان سریع گرفتش و گفت:《کجا می‌ری؟》

یه‌جیا با دندون‌قروچه گفت:《دا.رم. می.رم.》

جی‌شوان:《مگه قول ندادی امروز تموم روز با من باشی؟ و اینکه من می‌تونم هر جا که دلم می‌خواد برم و هر کاری که می‌خوام انجام بدم؟》

یه‌جیا:《....》

اصلا یادم نمیاد همچین چیزی گفته باشم؟!

لب‌های نازک جی‌شوان که ظاهراً حالت مات و مبهوت طرف مقابل رو حس می‌کردن، کمی انحنا پیدا کردن و گفت:《امروز، فقط می‌خوام از این مغازه برات لباس بخرم.》

سپس برای نزدیک‌تر شدن بهش، به سمتش خم شد؛ نفس سردش به گوش‌های گرم مرد جوان برخورد کردن. بدون حالت زنانگی در صداش، با صدایی ملایم و شیطنت‌آمیز که کمی تنبلی و ابهام به همراه داشت گفت:《و تو امروز مال من هستی.》

گوش‌های یه‌جیا بی‌حس شدن.

اون به طور غریزی عقب رفت و با نگاهی تعجب‌آور به جی‌شوان نگاه کرد.

ولی طرف مقابل (جی‌شوان) طوری عقب رفت که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و بعد برگشت و چیزی با خیاط زمزمه کرد.

یه‌جیا با زاویه‌ای خارج از دید طرف مقابل، لاله‌ی گوشش رو نیشگون گرفت، انگار که می‌خواست اون حس عجیبِ قبلی رو از بین ببره.

یه‌جیا که دید جی‌شوان به سمتش نگاه کرد، بلافاصله دستش رو پایین آورد و برگشت و به ردیف پیراهن‌های جلوش نگاه کرد.

جی‌شوان به سمتش اومد، چشم‌های تیره‌ش (جی‌شوان) گوش‌های کمی قرمز و سپس خط دید طرف مقابل (یه‌جیا) رو دنبال کردن و روی پیراهن جلوی یه‌جیا ایستادن. در حالی که گوشه‌های لبش بالا رفتن گفت:《دوستش داری؟》

یه‌جیا ناگهان هوشیار شد:《نه......》

اما پیش از اینکه بتونه مخالفتش رو اعلام کنه، دید که جی‌شوان یه فروشنده رو صدا زد و گفت:《هر چیزی که اینجاس، رو برای من بسته بندی کنید.》

یه‌جیا:《؟》

سپس بازوی جی‌شوان رو کشید و زمزمه کرد:《من بهش نیازی ندارم!》

جی‌شوان ناگهان متوجه چیزی شد:《حق با توئه....》

یه‌جیا:《؟》

چی؟

اون برای یه لحظه نتونست وضعیت رو پردازش کنه.

سپس شنید که جی‌شوان ادامه داد:《چطور ممکنه فقط پیراهن داشته باشی؟ بدون شلوار و کفشی که بهش بخوره که نمی‌تونی اون رو بپوشی.》

یه‌جیا:《!》

یه دقیقه صبر کن ببینم!

منظور من این نبود!

جی‌شوان دستش رو که توش یه کارت طلایی و مشکی قرار داشت، بلند کرد:《همه‌ی این‌ها و مجموعه‌های کاملتون رو به آدرسی که همین الان براتون گذاشتم بفرستید.》

بلافاصله بعدش، جی‌شوان یه‌جیای شوکه شده رو از فروشگاه بیرون کشید.

یه‌جیا سرش رو برگردوند و کوچیکتر و کوچیکتر شدن فروشگاه پشت سرش رو تماشا کرد. سپس به آرومی پرسید:《ت..تو در کل چقدر خرج کردی؟》

جی‌شوان دست‌های یخیش رو دور بازوی یه‌جیا حلقه کرد و با لبخندی گفت:《می‌خوای پسش بدی؟》

یه‌جیا:《.......》

می‌خوام ولی پولش رو ندارم.

سپس گفت:《بعدا پسشون می‌دم.》

جی‌شوان چشم‌هاش رو باریک کرد، خندید و گفت:《اون‌ها پس نمی‌گیرن (جنس فروخته شده، پس گرفته نمی‌شه)...》

یه‌جیا:《پس من قبول نمی‌کنم.》

جی‌شوان بدون تغییر در چهره‌ش، سرش رو تکون داد و گفت:《باشه...اما اون‌ها طبق اندازه‌های تو خریده شدن. اگر نپوشیشون، فقط می‌تونی بندازیشون دور.》

یه‌جیا:《..........》

یه دنباله‌ی طولانی از صفر از ذهنش عبور کرد. (مثل انیمه‌ها که نقطه از بالای سر کاراکترها رد می‌شه)

گندش بزنن......

جی‌شوان برگشت و به یه‌جیا نگاه کرد:《بریم. من هنوز به اندازه‌ی کافی خرید نکردم.》

سپس به زور، اون مرد جوان رو به مغازه‌ی دوم کشوند.

.

توی فروشگاه پشت سرشون.

دوتا فروشنده که پشت پیشخون ایستاده بودن، جلو و جلوتر رفتن این زوج رو تماشا می‌کردن.

یکی از اون‌ها فریاد زد:《خداوندا. یه زن ثروتمند.》

اون یکی سرش رو تکون داد و در حالی که صداش می‌پیچید با حسادت گفت:《تازه اون یه زن ثروتمندِ خیلی خوشگلیه. خیلی قد بلند و لاغر اندامه (لاغر اندام روی فرم مثل باربی منظورشه که به انگلیسی اسلیم میگن).》

《فقط یکم زیادی قد بلنده.》

《ولی من می‌تونم قبولش کنم...》

《راستش منم همینطور.》

خیاط، سرش رو از اون پشت مشت‌ها بیرون آورد و بی‌رحمانه به رویاهاشون پایان داد:《قبول می‌کنید و کوفت. وقتی به اندازه‌ی دوست& پسرش خوش‌تیپ باشید، می‌تونید به این موضوع فکر کنید.》

دوتا فروشنده ساکت شدن:《.....》

کاملا درسته. رد کردن این مورد غیر ممکنه.

.

مهم نیست که یه‌جیا چقدر تلاش می‌کرد، جی‌شوان می‌تونست اون رو دور تا دور منطقه‌ی لباس‌های مردونه‌ی گرون‌قیمتِ مرکز خرید بکشونه. آخرش، یه‌جیا دیگه انرژی‌ای برای مقاومت نداشت.

صرف نظر از امتناع ِ ظالمانه یا مستقیمِ یه‌جیا (یعنی مستقیما مخالفتش رو برای اون‌جاها رفتن بیان می‌کرد)، طرف مقابل همیشه می‌تونست دلایل عجیب و غریبی برای تغییر شرایط (به نفع خودش) پیدا کنه.

در حالی که کیف‌های بزرگ و کوچیکی از یه‌جیا آویزون بودن، اون بطور ضعیفی از پشت سر، جی‌شوان رو دنبال می‌کرد.

کتاب‌های تصادفی