بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 139
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۱۳۹
پس از اینکه تونست اوضاع رو کنترل کنه، یهجیا به انفجار نگاه کرد و گفت:«در ضمن، من برای یه چیزی به کمکت نیاز دارم.»
انفجار:«بابت چی؟»
یهجیا چشمهاش رو باریک کرد و نور زیرکانهای در چشمهاش تابیده شد.
«وقتی که به بوریاو برگشتی، به من کمک کن چک کنم که چه کسی این قانون رو وضع کرده که ما باید همهی موجودات غیر زنده از جمله ارواح رو بکشیم.»
کشتن ارواح مردم عادی منجر به شکلگیری نیروی پلیدی میشه.
اون مایعات تیرهای که در اعماق و زیر مکانهای مختلفِ شهر ام مدفون شده بودن، احتمالاً دلیل باز بودن درب در تموم این مدت بودن.
وییوییچو با شنیدن این حرف ناراضی از جا پرید:«چرا اون میتونه برگرده؟!»
انفجار با لبخند پیروزمندانهای پرسید:«غبطه خوردی؟ حسودیت شده؟»
وییوییچو چشمهاش رو به طرز خطرناکی باریک کرد.
برای جلوگیری از وقوع دعوای سوم، یهجیا برای از بین بردن تنش گفت:«جیشوان تموم اشباحی که انفجار رو دیده بودن رو کشته، و انفجار هم زمانی اومده بود که مادر در شهر نبوده، اما مرگ وییوییچو توسط افراد هر دو جبهه مشاهده شده. به محض برگشتن تو، دیگه نمیشه حقیقت رو کتمان کرد.»
وییوییچو با ناراحتی آهی کشید و گفت:«باشه.»
انگار انفجار ناگهان به چیزی فکر کرد و به یهجیا نگاه کرد و گفت:«اوه راستی.»
بلافاصله پس از اون، هر چیزی رو که در مسیرش به شهر ام دیده بود رو بهش گفت.
یهجیا گفت:«پس داری میگی .....دارن چشمه حفر میکنن؟»
انفجار سری تکون داد و گفت:«این چیزی بود که شبحه گفت.»
سپس ادامه داد:«مایعی که از زیر زمین بیرون میاومد و تاریک و چسبناک و مملو از صورتهای انسان بود، فوراً روح کسانی که اون چشمه رو حفر میکردن رو بلعید.»
بهش غذا میدادن.
یهجیا برگشت و به جیشوان نگاه کرد.
دلیل اینکه 'مادر' مایل بود به انسانها یه ماه فرصت بده قطعاً از سر حسن نیت نبود، بلکه افزایش تمرکز پلیدی در دنیای واقعی در این مدت بود که بهش اجازه میداد کاملاً آزاد بشه.
یهجیا برگشت به انفجار نگاه کرد:«تو باید برگردی. چیزی از مکالمهی الان ما فاش نکن.»
انفجار سری تکون داد و گفت:«البته!»
حتی اگر هم خیلی باهوش نبود، میتونست از مکالمهی الانش با یهجیا بفهمه که پدیدار شدن مادر احتمالاً چیزی بود که بیش از سی سال برنامهریزی شده بوده و کسی یا چیزی وجود داشت که کل این وضعیت رو در پشت صحنه هدایت میکرده، ولی چهرهش رو آشکار نکرده بود. به همین دلیل، اونها باید مخفیانه عمل کنن تا اونها خبردار نشن.
هنوز ..... یه ماه مونده.
در هر صورت باید ظرف این ماه این معما رو حل کنن.
وییوییچو ناگهان خندید و گفت:«این من رو یاد زمان توی بازی میاندازه.»
آره، یا حل معما در یه زمان مشخص، یا مرگ در انتظارشون خواهد بود.
بنا به دلایلی، وییوییچو در واقع کمی حس نوستالژیک بهش دست داد.
یهجیا دستش رو بالا برد و پیش از اینکه لبخند ملایمی بزنه، روی شونهی انفجار زد و گفت:«اگر اینطوریه، پس از تموم مهارتهایی که توی بازی یاد گرفتی، استفاده کن.»
انفجار با اطمینان به سینهش زد و گفت:«بسپار به من.»
«اوه، راستی.»
پیش از رفتن، انفجار ناگهان چیزی رو به یاد آورد و به یهجیا نگاه کرد و گفت:«من توی شهر ام متوجه چیزی شدم چونکه داشتم مکالمهی بین دو شبح درنده رو میشنیدم ... اونها گفتن که بعد از یه ماه دیگه به فرزندان نسل مستقیم نیازی نخواهد بود.»
سپس به اختصار ظاهر دو شبح درنده رو توصیف کرد و گفت:«تو یه نسل مستقیمی، درسته؟»
یهجیا چشمهاش رو کمی باریک کرد و سری تکون داد.
انفجار جدی هشدار داد:«فکر کنم مادر ممکنه بخواد با شما دوتا کاری کنه. شما دوتا باید مراقب باشید.»
یهجیا گوشههای لبش رو بالا برد و چشمهای قرمزش رو باریک کرد:«البته که همینطوره.»
انفجار تعجب کرد و گفت:«هاه؟ تو قبلا میدونستی؟»
یهجیا سرش رو تکون داد و گفت:«فقط یه حدسی زده بودم.»
سپس گفت:«نگرش مادر نسبت به ما بیش از حد با مدارا بوده. این مدارا به حدی بود که اون دیگه مانند مادر همهی اشباح و هیولاهای درنده به نظر نمیرسید.»
حتی پیش از باز شدن درب، جیشوان بیش از یه بار از دستوراتش سرپیچی کرد و حتی آشکارا در کنار یهجیا ایستاد، اما مادر جز تنبیههای سبک کاری انجام نداده بود. و هنگامی که جیشوان بیان کرد که هر کاری که انجام داده بود برای تبدیل یهجیا به یه شبح درنده بوده، اون به سادگی تموم اقدامات سرکشانهی گذشتهی اون رو نادیده گرفت.
برای وجودی همچون 'مادر' که پر از پلیدیه، این فقط یه مهربونی معمولی نبود.
در مورد یهجیا، این موضوع حتی بیشتر هم بود. مادر نه تنها محل رو تقسیم کرد و منطقهای نزدیک پایتخت رو به یهجیا داد، بلکه حتی زمانی که یهجیا تمایلی به ترک شهر ام نشون داد، مادر خیلی دخالت نکرد.
برای یه شبح درنده، آیا واقعا چیزی شبیه 'عشق مادری' وجود داره؟
پاسخ به اون سوال احتمالا منفی هستش.
'مادر' برنامههای دیگهای برای این دو 'نوادهی مستقیم' داشت.
جیشوان متفکرانه سرش رو تکون داد و گفت:«من زیردستهام رو میفرستم تا اون مورد رو بررسی کنن.»
سپس به سمت انفجار نگاه کرد:«این یه هیولای ژلهای با چهار یا پنج تا صورته، درسته؟»
انفجار سری تکون داد و گفت:«بله.»
جیشوان گوشههای لبش رو بالا برد و گفت:«پس میدونم کجا پیداش کنم.»
یهجیا:«خیله خب.»
پس یهجیا به رمزگشایی دفترچه ادامه خواهد داد.
.
داخل پناهگاه زیرزمینی بوریاو.
انفجار با عجله برگشت و ووسو و چنشینگیه ازش استقبال کردن:«چطور بود؟ آسیب دیدی؟»
انفجار موهای آشفتهش رو مالید و گرد و غبار رو به اطراف پراکنده کرد:«فقط چندتا خراش خفیف.»
چنشینگیه عینکش رو بالا زد و گفت:«جسد رو پیدا کردی؟»
انفجار به زور گفت:«......بله.»
ووسو اولش شوکه شد. سپس چهرهش به حالت رسمی و غمانگیزی تبدیل شد.
اگرچه میدونست که شانسش خیلی کمه، اما نمیتونست جلوی امیدواریش رو بگیره.
اگر...؟
اگر حق با طرف مقابل باشه چی؟
اما حالا که جسد وییوییچو پیدا شده، حقیقت آشکار شده.
ووسو آهی کشید و دستی به شونهی انفجار زد و گفت:«تسلیت میگم.»
انفجار نفس عمیقی کشید و گفت:«فقط یکم بهم فرصت بدید.»
ووسو:«باشه. اگر بخوای...»
انفجار:«اتاق مرجع ما کجاس؟»
ووسو:«؟؟؟»
چهرهی انفجار دردناک بود:«میخوام برای مدتی تنها باشم.»
....با کاغذبازی؟
ووسو پیش از اینکه به سمت خاصی اشاره کنه، چند بار با سردرگمی پلک زد.
انفجار با عجله تشکر و حرکت کرد و گفت:«با تشکر فراوان.»
پشت سرش چنشینگیه چشمهاش رو باریک کرد. اون معمولاً عینکش رو که از روی بینیش لیز میخورد رو بالا میکشید، لنزهای عینکش نور درخشانی تابوندن.
در اتاق مرجع.
انفجار به صورت ضربدری روی زمین نشست و با احتیاط، پشتهای از اسناد رو مرو کرد. ناگهان احساس کرد که انگشت شستش احساس خارش میکنه.
بهش نگاه کرد و تقریباً روحش رو از دست داد.
یه حشرهی سیاه بزرگ روی انگشت شستش نشسته بود و چشمهای مهرهای کوچیکش مستقیم بهش خیره شده بودن. انفجار فریاد زد:«آهههههه----»
اون حشرهی سیاه رنگ به سمتش پرواز کرد و بار دیگه روی انگشت پینه بستهی مرد جوان فرود اومد.
جیغ انفجار در گلوش گیر کرد. از اونجایی که قادر به بالا و پایین رفتن بردن جیغش نبود، درد شدیدی رو تجربه کرد.
چنشینگیه پیش از خم شدن و نگاه کردن مستقیم به چشمهای انفجار، چشمهاش رو کمی باریک کرد.
انفجار چنان تعجب کرده بود که تموم موهای بدنش سیخ شده بودن. کمی به عقب خم شد و گفت:«چ..چیکار میکنی؟»
چنشینگیه لبخند ملایمی زد و گفت:«تو جسد وییوییچو رو پیدا نکردی، درسته؟»
انفجار:«!!!!!»
لعنتی!!!
انگار چنشینگیه اطلاعاتی که دنبالش بود رو از واکنش طرف مقابل دریافت کرده بود. آرومآروم کنار انفجار نشست.
«به من بگو. دنبال چی میگردی؟»
انفجار:«....»
انفجار به لجبازی ادامه داد:«این چه حرفیه؟ من که نمیفهمم......»
چنشینگیه دستهای از اسناد رو برداشت و بیعجله عینکش رو بالا برد:«فکر میکنی خیلی از این چیزها سر درمیاری؟»
انفجار:«....»
لعنتی مستقیم زد به نقطه ضعفش.
چنشینگیه نگاهی کرد و لبخندی زد:«اگر ما دوتایی جستجو کنیم، سریعتره، درست نمیگم؟»
.
داخل اتاق.
یهجیا در حالی که سرش در بین کاغذهای پراکنده خم شده و چیزی رو مطالعه میکرد، نشسته بود.
جیشوان در کنارش نشست و با لحنی که حس حسادت داشت پرسید:«اشکالی نداره که این کار رو به اون بسپاریم؟ این آدم شخصیتی بیپروا داره ومعمولا پیش از اینکه فکر کنه، عمل میکنه و ممکنه خیلی حس لمسی داشته باشه[1].»
یهجیا:«....»
تمرکز تو بیشتر روی بخش لمس هستش، مگه نه.
سپس گفت:«انفجار کسیه که همه چی رو در صورتش نشون میده. بقیهی اعضای دفتر ممکنه که فریب بخورن، اما از چشم چنشینگیه دور نمیمونه. احتمال زیادی وجود داره که اون به موضوع پی ببره.»
یهجیا به آرومی با انتهای خودکارش به لبهاش زد:
«چنشینگیه توی بررسی کاغذبازی خیلی خوبه. اگر به کسی نیاز داشته باشیم که چیزی از بین اون همه اسناد پیدا کنه، متاسفانه فقط میتونه اون باشه.»
جیشوان ابرویی بالا انداخت و گفت:«پس چرا به انفجار اجازه ندادی به همه بگه؟»
یهجیا به آرومی خندید:«ما همچنان باید تموم مراحل عادی مخفی نگه داشتن مسائل رو طی کنیم، درست نمیگم؟»
جیشوان:«.....»
تو این کار رو صرفاً برای ارضای لذت خودت انجام دادی، مگه نه؟
سپس لبخند روی لبش عمیقتر شد و به تیکه کاغذی که در دست یهجیا بود نگاه کرد.
«خب؟ رمزگشایی چجوری پیش میره؟»
یهجیا:«این قسمت اینجا حتما داره در مورد شرایط رهاسازی کامل مادر از پشت درب صحبت میکنه. در کل چهار تا هست. من هنوز دارم مهمترین قسمت رو رمزگشایی میکنم ولی باید بتونم زود تمومش کنم.»
سپس سرش رو پایین انداخت و به نوشتن روی کاغذ ادامه داد.
اولاً، باید تمرکز کافی برای پلیدی وجود داشته باشه – چشمههایی که در زیر شهر ام حفاری میشن، احتمالاً برای رسیدن به این هدف انجام شدن.
بعد، یه قربانی ... هر بخشی از اون چشمه باید آلوده به نیروی قوی پلیدی باشه.
خودکار یهجیا لحظهای مکث کرد چراکه صحنهی خوابیدن مادرش در حوض خون در ذهنش پدیدار شد.
......پس اینطوری بود.
قسمتهایی که میتونستن بخشی از 'مادر' بشن، احتمالاً پیش از اینکه بتونن به عنوان یه بخش واجد شرایط در نظر گرفته بشن، باید از چنین مرحلهای عبور میکردن.
بابت دو مورد باقی مونده.......
.
داخل اتاق مرجع بوریاو.
جدا از صدای خشخش کاغذ، صدای دیگهای در اونجا شنیده نمیشد.
چنشینگیه ناگهان صحبت کرد و سکوت مرگبار رو شکست:«به این نگاه کن.»
انفجار اومد و پرسید:«چی شده؟»
چنشینگیه یه تیکه کاغذ زرد رو بالا گرفت و محتویات اون رو به انفجار نشون داد:«این لیست افرادیه که برای اولین بار بوریاو رو تأسیس کردن.»
انفجار با بیتفاوتی پاسخ داد:«اوه...خب که چی؟»
چنشینگیه آهی کشید. به یه خط روی اون اشاره کرد و گفت:«اینجا رو نگاه کن.»
این لیستی از افرادی بود که در بوریاو سرمایه گذاری کرده بودن.
در بین اونها، ۸۰٪ از وجوه سرمایه گذاری از یه خانواده بودن و اون خانواده اتفاقا نام خانوادگی خیلی غیر معمولی داشتن----نام خانوادگیِ جی.
انفجار با تعجب گفت:«.....جی؟ این نام خانوادگی رایجه؟»
چنشینگیه چشمهاش رو کمی باریک کرد:«..... نه، رایج نیست.»
.
یهجیا در نهایت دو شرط آخر رو رمزگشایی کرد.
شرط سوم ---- اولاد مستقیم باید درب رو باز کنه.
کسی که آخرین بار رسماً دربی رو باز کرده بود، شیشنگزه بود، بنابراین این نسل مستقیم احتمالاً به خودش[2] اشاره داره.
یهجیا در موردش فکر کرد و به آخرین شرط نگاه کرد.
شرط چهارم -----
یهجیا کمی غافلگیر شده بود. اون انتظار نداشت پس از این همه رمزگشایی، چنین پاسخی ظاهر بشه.
غرق در فکر به کلمات روی کاغذ خیره شده بود.
شرط چهارم این بود -----
شخصی که درب رو ایجاد میکنه هم باید از نسل مستقیم باشه.
[1] - چون یهجیا رو لمس کرده بود.
[2] -یهجیا.
کتابهای تصادفی
