NovelEast

تولد شمشیر شیطانی

قسمت: 58

تنظیمات

نوآ با دو دست شمشیرش را گرفت و نوک آن را به سمت سینه اش گرفت.

محکم فشار داد و تیغه به پوستش خورد.

خون تیره از زخمش ریخت و با بدن او مخلوط شد و رد سیاهی به جا گذاشت.

دوباره!

شمشیر را بیرون آورد و در کاسه فرو برد و دوباره به سینه اش ضربه زد.

همانطور که او این روند را تکرار می کرد، یک شکل روی بدنش ظاهر می شد.

دو ساعت طول کشید تا نوآ نقاشی را کامل کرد و وقتی کار او تمام شد تمام ناحیه سینه سمت راست و نیمی از شانه‌اش را پوشاند، اما دردی که در طول این کار احساس کرد، حتی او را به لرزش در نیاورد...

تا آن زمان، نوآ از شش مرحله »جعل هفت جهنم «جان سالم به در برده بود، چند بریدگی‌ بر روی پوست او چیزی نبود که او نتواند از پسش برآید...

سپس از مایع تیره باقیمانده در ظرف برای اضافه کردن جزئیات به شکل مار استفاده کرد و این روند یک ساعت دیگر طول کشید...

وقتی خون تمام شد نقاشی روی بدنش شروع به سنگینی کرد، مثل اینکه نوعی بار به آن قسمت اضافه شده بود.

نوآ به شانه اش خیره شد و سرش را به علامت رضایت تکان داد.

بخش اول کامله، حالا قلب.

قلب مار در دستش پدیدار شد و او چشمانش را بست تا دوباره «نفس» را در بدنش پر کند و انرژی ذهنی اش را تیز کند.

بعد از نیم ساعت، او آماده بود!

قلب موجود سه برابر بزرگتر از دستش بود، هیچ راهی نبود که بتواند قلب را در یک لقمه بخورد.

نوآ با قاطعیت اولین گاز را زد و بلافاصله آن را قورت داد، طعم هولناکی به دهانش هجوم آورد و حرارت شدیدی از تکه گوشت خارجی در بدنش پخش شد، اما تمام آن ناگهان جذب نقاشی شد.

نوآ دوباره خورد و همان اتفاق افتاد.

هنگامی که آخرین گاز را زد و قلب به طور کامل ناپدید شد، دمای نقاشی شروع به بالا رفتن کرد تا اینکه نوآ فکر کرد که شانه اش آتش گرفته است...

شکل مار شروع به حرکت کرد و فشار شدیدی بر دریای هوشیاری نوآ آورده شد.

در درون کره ذهنی او تصویر نیمه­ شفاف مار شاخ­دار ظاهر شد و فشار دیوانه­ کننده­ای بر آن آورده شد.

مار مستقیماً با سر به کره ضربه­ زده­ بود و آن را می لرزاند، به نظر می رسید که می خواست به هر قیمتی از آن حبس بیرون بیاید.

نوآ دردی باورنکردنی در سرش احساس کرد. روی دریای هوشیاری خود تمرکز کرد و درد روی شانه اش را نادیده گرفت.

شکل او در داخل کره، چشمانش را باز کرد و مستقیم به سمت مار پرواز کرد، دو گلوله آب از دریا در زیر او به هوا برخاستند و به شکل شمشیرهایی در آمدند که توسط دستان نیمه شفاف او محکم گرفته شدند...

نوآ مستقیماً بر روی تصویر مار برشی ایجاد کرد و مار از درد به خود پیچید، اما به درد اهمیتی نمی­داد و همچنان با تمام بدنش به کره ضربه می زد.

موج دیگری از درد از ذهن او بیرون آمد که نوآ را مجبور کرد تا حمله خود را آرام کند.

مار دوباره حمله کرد و این بار شکاف کوچکی روی کره ظاهر شد.

نوآ قبل از اینکه دوباره تمرکز کند، احساس کرد که هوشیاری او برای یک لحظه محو می شود...

اگه اجازه بدم همینطوری ادامه پیدا کنه، مطمئناً میمیرم!

او روی رون کسیر در مرکز دریا تمرکز کرد که زمزمه بلندی را به عنوان پاسخی به دعوت نوآ منتشر می کرد.

مار این بار از شدت درد تکان می‌خورد، چون در دریا به خود می­لرزید نتوانست دوباره روی دیوار تمرکز کند.

نوآ به سرعت دنبالش رفت و در جهت آن حرکت کرد.

دریا مظهر افکار و انرژی ذهنی اش بود، اصلا نمی توانست اجازه دهد که به آن آسیب برسد.

با زمزمه مداوم رون و حمله بی امان نوآ، شکل مار کمتر و کمتر جسمانی می شد تا اینکه کاملاً خرد شد و جذب دریا شد...

تکه‌های تصویر قبلی مار دوباره ترکیب شدند و در کنار حلقه فضایی ظاهر شدند، نوآ وقتی ارتباطی با آن احساس کرد، آرام شد.

مار شاخ­دار با تنبلی روی دریا پیچیده می شد و از مار قبلی که نوآ با آن جنگید کوچکتر بود.

نوآ به آن نزدیک شد و آن را به دقت بررسی کرد.

مار که حضور او را حس کرد چشمانش را باز کرد و سرش را بلند کرد تا به چهره نوآ خیره شود.

بعد از چند ثانیه که نگاه هایشان را به همدیگر دوختند، مار سرش را پایین انداخت و نوآ احساس کرد که مار تسلیم شده است...

رضایت بر صورتش نمایان شد و از دریای هوشیاری اش بیرون آمد.

در همین حال، نقاشی مار از سوختن خودداری کرده بود اما اکنون آزادانه در طول بدن او حرکت می کرد.

نوآ حرکت همراهش را احساس کرد و سعی کرد با انرژی ذهنی خود آن را کنترل کند.

مار به دستور او عمل کرد و به سمت قفسه سینه حرکت کرد اما مقداری از «نفس» درون بدنش وارد بدن مار شد و شکاف در کره بدنش به دلیل استفاده از انرژی ذهنی موجی از درد را آزاد کرد...

من بعداً قدرت این مار رو آزمایش میکنم، الان باید از جراحات بهبود پیدا کنم. خوشبختانه، در آخرین لحظه به فکر استفاده از رون افتادم وگرنه...

موج دیگری از درد از ذهنش بیرون آمد، به نظر می رسید که ترک به کره اش فشار می آورد.

نوآ تصمیم گرفت در غار بماند از آنجایی که داشت در ذهنش دریا را استفاده می کرد تا شکافش را پر کند و آن را ببندد.

در این دوره تمام انرژی ذهنی را که برای محکم کردن زخم داشت، مصرف کرد و سپس برای پر کردن آن خوابید.

یک هفته طول کشید تا کره خود را به طور کامل بهبود ببخشد.

زخم های روی دریای هوشیاری مطمئناً دردسرسازن، من مجبور بودم تموم مدت روی شکاف تمرکز کنم و قادر به انجام هیچ کار دیگه ای نباشم. خوب، حداقل در حال حاضر موفق شدم مگه نه؟

«نفس» از بدن و انرژی ذهنی او صرف شد تا مار نیمه شفافی به طول دوازده متر در مقابل او ظاهر شود...

مار شبیه به یک اکسیر به نظر می رسید، فقط لبه های بدن آن کاملاً مادی بود، و داخل بدنش پر از دود سیاه بود.

دم آن از پای چپ به بدن نوآ متصل بود.

به من حمله کن.

نوآ این دستور را داد و در همان زمان انرژی ذهنی بیشتری صرف شد.

مار سرش را بلند­ کرد و به سمت نوآ حمله کرد. نوآ شمشیر خود را بیرون آورد و جلوی ضربه را گرفت، چند متری قبل از توقف به عقب رانده شد.

وقتی دوباره روی مار تمرکز کرد، حالتی ناامیدانه ای در صورتش بود.

یک رتبه 3 قوی اما در مرحله اولیه، در حالی که اون مار شاخ­دار قطعا یکی از مرحله های آخر بود... مارهای شاخ­دار متعلق به عنصر زمین ان، پس الان می تونم مطمئن باشم که با اون نیستم...

{پایان چپتر 58.}

کتاب‌های تصادفی