تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 89
قسمت 89: لو
نوآ تصمیم گرفت همه چیز را به جز لباسها را به حلقه فضایی خود منتقل کند و سپس حلقه ترک خورده لنا را بین اجساد انداخت.
او سپس یک حلقه خالی و یک حلقه با چیزهایی برای ارزیابی داشت.
من باید اول مراقب این چیزها باشم.
او به گوشه غاری که اجساد مرده را در آنجا جمع کرده بودند نگاه کرد. به اجساد نزدیک شد و وقتی دستش را به سمت آنها دراز کرد، انرژی ذهنیاش شروع به تحلیل رفتن کرد. دود سیاه از دستش خارج شد و اجساد را فرا گرفت.
در حالی که همه چیز توسط طلسم او نابود میشد، نوآ اثرات آن را تجزیه و تحلیل کرد.
«اگه فاصله بین من و دود کم باشه، قدرت خوردگی در واقع قویتر میشه. آسه.»
همراه خونیاش از دست دیگرش بیرون آمد و نوآ روی آن تمرکز کرد. مصرف انرژی ذهنیاش بیشتر شد، زیرا بدن مار زیر دود سیاه پوشانده شده بود.
در ابتدا به نظر میرسید که بدن آسه در حال قویتر شدن است، اما سپس آن قدرت را رد کرد و او هم شروع به خوردگی کرد.
نوآ طلسم را متوقف کرد و در حالی که سرش را تکان میداد، همراه خونی خود را پس گرفت.
«آسه نمیتونه شکل اهریمنی رو تحمل کنه، باید به این دلیل باشه که هسته اون از یک جانور جادویی عنصر زمینه...»
او مشتاق بود که همراه خود را تغییر دهد و به همین دلیل چهره آسه در دریای هوشیاریاش کمی ترک خورده مانده بود.
او ترمیم آن را در اولویت قرار نداد زیرا هنوز تا حدی قابل استفاده بود.
دود سیاه باعث شد همه چیز اجساد ناپدید شوند و نوآ تصمیم گرفت مخفیگاه دیگری پیدا کند تا بقیه موارد را مرتب کند، آن غار خیلی بد بو شده بود.
نوآ حدود سی دقیقه بعد روی شاخه بزرگ یکی از درختان نشسته بود. همانطور که به عمق جنگل نزدیکتر میشد، درختان بزرگتر میشدند و در طول راه حتی تنههای بلندتر از دویست متر را هم پیدا کرد.
«همه چیز توی این دنیا بزرگتره، مثل ایکنه استفاده از نفس به هر موجود زندهای پتانسیل بی حد و حصر میده. با دیدن همچین قدرت معجزهآسایی، من تعجب میکنم که واقعاً اوضاع تو دنیای قبلیم چطوری بود. شاید نفس اونجا اونقدر ناچیز و رقیق بوده که نمیشد بهش توجه کرد.
گهگاه او هنوز رشد انسانها را در دو زندگی متفاوت خود مقایسه میکرد. مطمئناً، دنیای قبلی او هر روز سلاحهای مرگبارتری ایجاد میکرد، اما آیا میتوانست در برابر هجوم بیپایان جانوران جادویی مقاومت کند؟
قدرت شخصی همیشه بر قدرت جمعی جوامع یا دولتها برتری داشت. پادشاه یک دره میتوانست به تنهایی کل شهرها را ویران کند.
نوآ سرش را تکان داد و دوباره تمرکز کرد و طومار کوچکی در دستانش ظاهر شد.
[رودخانه مواج، طلسم آب، قابل ارتقاء تا رتبه چهارم، جریان دائمی آب را با فشار بالا ایجاد کرده که هدف را خرد میکند.]
«تا رتبه 4؟ یعنی این محدودیتهای قدرت طلسم جادوییه؟ دانش من واقعا سطحیه...»
طومار را دوباره در حلقه گذاشت و شمشیرهای نقرهای را بیرون آورد.
این سلاحها کاملا جدید بودند، اما در نبردی که قبلا او انجام داده بود، کمی ضعیف شده بودند.
نوآ نفس خود را به آنها تزریق کرد و حکاکیهای سبز رنگ روشن شدند.
فرورفتگیها و قطعات خورده شده شروع به درست شدن کردند و در عرض پنج دقیقه شمشیر به خوبی اول شدند.
«این معجزهآساست! من حدس میزنم که رعد دیوانه این شمشیرها رو به من داد، چون از مضرات شکل اهریمنی خبر داشت.»
او تنها کسی بود که از دود سیاه طلسم مصون بود، سلاحهایش مثل باقی چیزها از خوردگی رنج میبردند و هر چیز دیگری را که لمس میکرد، فشار ضعیفتری را تجربه میکردند.
«من نمیخوام به اونا آسیب برسونم. نمیدونم که راهی برای اجتناب از این مشکل وجود داره یا نه، همونطور که برای همراه خونیم ممکن بود...»
او شمشیرها را غلاف کرد و آخرین مورد نیاز به بررسی را بیرون آورد.
معرف و قرص زمین اقلامی یکبار مصرف بودند و نیازی به کنترل نداشتند، استفاده از آنها بسیار ساده بود.
معجونها و قرصهای موجودی لنا همگی به روشی منظم با توضیحاتشان دستهبندی شده بودند، استفاده از آنها اساساً معطوف به جنگ بود و شامل بالا بردن لحظهای روند بهبودی یک مرکز قدرت تعیینشده بود.
با این حال، طوماری که او بیرون آورد، در حال حاضر برای نوآ اهمیت حیاتی داشت.
[گرداب تاریک، تکنیک تهذیب رتبه 2، محدود به عنصر تاریکی. تهذیب در شب باعث تسریع تجمع نفس میشود.]
در طومار فقط این توضیح و شرح فرمهای تنفس وجود داشت.
«با این تکنیک، قرص زمین و معرف، راه من به رتبه 2 دانتیان هموار میشه. اون واقعاً به همه چیز فکر کرده.»
نوآ با فکر کردن به پیرمرد دیوانه لبخند زد.
واقعا برام سواله که اون چرا این همه چیز بیربط به عنصر خودش جمع کرده. الحق که پیرمرد عجیبی بود...
خورشید طلوع کرده بود و او تصمیم گرفت این تکنیک را امتحان کند.
پاهایش را روی هم گذاشت و دستانش را به هم چسباند تا دایرهای تشکیل دهد که درون آن دانتیانش بود.
یک قطره از مایع نفس او برای مشتعل کردن گردابی در مرکز دایره مصرف شد. نفس شروع به جمع شدن در داخل مارپیچ چرخان کرد و آن را سیاه رنگ کرد.
به نظر میرسید قطرهای که او استفاده کرده بود، نفس همان نوع انرژی را جذب میکرد.
از آنجایی که نفس قبل از ورود به دانتیان نباید فیلتر میشد، فرآیند انباشت سریعتر و روانتر بود.
در طول تهذیب، بهطور ناگهانی گرداب بزرگ شد و با سرعت بیشتری چرخید، نیازی به گفتن نیست، حتی مقدار نفس تجسم یافته نیز بیشتر بود.
نوآ تعجب و چشمانش را باز کرد. متوجه شد که خورشید غروب کرده و شب فرا رسیده است.
فکرش رو بکن که میشد اینکار رو تا این حد اثربخش انجام داد. دیگه تهذیب در طول روز برام مثل یه اتلاف وقته...
او کمی در ذهن خود حساب و کتاب کرد و معتقد بود که اگر هر شب زمانی که آسمان تاریک است مراقبه کند، در کمتر از دو سال میتواند به مرزهای مرحله مایع برسد.
«تصمیمم رو گرفتم. شبهام رو با تهذیب سپری میکنم و صبحهام رو بین تمرین روی رون دوم کسیر و خوابم میگذرونم. همونطور که از خواب بیدار میشم، بعضی از فرمها رو تکرار میکنم و بعد از ظهر به سمت شهر ایبونرست حرکت میکنم.»
او هنوز چهار ماه تا آزمون آکادمی فرصت داشت و حالا که امکانات و زمان لازم برای تمرین را داشت، میخواست تا قدرتش را افزایش دهد.
«همچنین تلاشم رو برای پیدا کردن یک جانور نوع تاریکی رتبه 3 بکنم، هر چی نباشه این عنصر اصلی منه...»
{پایان چپتر 89.}
کتابهای تصادفی

