تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 123
قسمت ۱۲۳: لعنت
نوآ وارد ساختمان شد و روی یکی از دورترین صندلی ها، نسبت میز معلم نشست.
مگان قبلاً آنجا بود و منتظر بود تا همه دانش آموزان جمع شوند.
جون بلافاصله از راه رسید و کنارش نشست.
«چرا با دنیل نرفتی؟»
نوآ با لحنی آرام پاسخ داد:
«چون درس داشتم.»
«اما مگه اون مشهورترین فرد آکادمی نیست؟»
نوآ شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
«باید اهمیت بدم؟»
«خب، چهره، واقعا برای اشرافیا مهمه. احتمال زیادی وجود داره که گروه اون این کارتو تلافی کنن.»
نوآ دوباره شانه هایش را بالا انداخت و روی مگان متمرکز شد.
این دوره چند ساعتی ادامه یافت و پروفسور، رایج ترین کاربرد مراکز مختلف قدرت را به آنها توضیح داد.
پس از آن، نوآ به اقامتگاه خود بازگشت و متوجه شد که اخطار جون درمورد قضیه تلافی کردن دور و اطرافیان دنیل، یک حقیقت بود...
دو دانش آموز پسر با پوزخندی در مقابل خوابگاه او ایستاده بودند.
«فکر می کنی که شکستن رکورد لرد دنیل به تو این حق رو میده که اونو نادیده بگیری؟»
دیگری ادامه داد:
«لرد دنیل خیلی مهربونه و به این چیزها اهمیت نمیده، اما تو امروز صبح به وضوح به اون بی احترامی کردی. بهتره ما رو دنبال کنی و در مقابل اون عذرخواهی کنی.»
نوآ بخشی از وضعیت را درک کرد.
اونا می خوان با استفاده از من به عنوان یک قربانی، امتیازاتی برای رابطه خودشون با اون فرد به دست بیارن...
نوآ سرش را تکان داد و با لحنی بی توجه صحبت کرد...
«هی، بر اساس قوانین آکادمی منظور از "جراحت شدید" چیه؟»
{منظورش قوانین آکادمیه...}
دو دانش آموز از سخنان او کمی تعجب کردند و صادقانه پاسخ دادند:
«خب، مسلما هر گونه آسیب دائمی میشه آسیب جدی.»
نوآ سری تکان داد و شمشیرهایش را به دست گرفت.
«من فقط میخوام توی آرامش تهذیب کنم، اما اگه مجبورم کنید، هر دو دستتون رو میشکنم و شماهارو به صورت لخت به تخته این طرف رودخانه آویزون میکنم.»
دو دانش آموز برای لحظه ای لال ماندند و سپس در خنده ای بلند فرو رفتند...
...کتابهای تصادفی


