تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 753
فصل ۷۵۳ ۷۵۳. تجربه
وقتی نوآ در حالی که شمشیرهایش را در دست داشت به جون و فیث نزدیک شد جون چهره ی سردی به خود گرفت. او باید طوری رفتار میکرد که انگار نگران خطر در راه است.
با این حال فیث به سادگی لبخندی زد و نوآ و جون را با حرف خود غافلگیر کرد. «شما با همید، مگه نه؟»
با صحبتهای او، منطقه در سکوت فرو رفت.
نوآ از قبل برنامه ریزی کرده بود که باید چه چیزی بپرسد و چگونه زندگی شان را در بیابان اداره کند. با این حال، همه اینها با سوال فیث ناپدید شد. در عوض، با نشان دادن یک هاله سردتر که او را در برگرفت و تهدید به شکستن منطقه ذهنی فیث کرد، واکنش نشان داد.
فیث انتظار چنین عکس العملی را داشت و در حالی که کریستال و دفتری که در دستانش محکم گرفته بود را آشکار میکرد، به لبخند زدن ادامه داد.
هم نوآ و هم جون آن آیتمها را میشناختند. کریستال یک طلسم رتبه ۵ بود که قبل از ماموریت در قلعه به گروه آن ها داده شده بود و دیگری وسیله ای بود که اکتشافات گروه آن ها را فهرست میکرد.
ژست ساده ی فیث این تهدید را در برداشت که میتواند چیزی را که الان گفته بود برای تمام تهذیبگران در دنیای جدید آشکار کند.
نوآ وقتی نیت او را فهمید، مسیر خود را متوقف کرد. ذهنش با تمام سرعت کار میکرد تا ببیند آیا راهی برای خروج از آن وضعیت وجود دارد یا نه، اما حتی وقتی تکنیک قضاوتآسمانی را فعال کرد، چیزی پیدا نکرد.
طلسم در برابر اولین حمله نوآ از فیث دفاع میکرد و دفترچه یادداشت هم منحصر به فرد بود. جلوگیری از رسیدن اطلاعات به سایر دفترچه ها، در سطح فعلی او غیرممکن بود.
نوآ بدون اینکه هالهاش را عقب زند پرسید.«دقیقاً داری سعی میکنی به چی برسی؟»
او فهمیده بود که فیث سرنخهایی در مورد رابطهاش با جون بهدست آورده است، اما اقدامات او هیچ معنایی نداشت. حتی اگر نوآ به آن حقیقت اعتراف میکرد، فیث نمیتوانست چیز زیادی به دست آورد.
اخم، جایگزین لبخند فیث شد، اما نگاهش را از نوآ نگرفت و در آن حال توضیح داد: «آرامش بدون تجربه برای من ارزشی نداره.»
نوآ جواب داد: « پس برو و تجربه جمع کن. فقط با چندتا حدس بقیه رو تهدید نکن.»
...کتابهای تصادفی
