تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1193
قسمت 1193: فرود
وقتی خاندان سلطنتی دیدند که نیزهها دو نیم شدند، از ترس به خود لرزیدند. آن حملات قدرت خود را از دست دادند و در ابری از انرژی طلایی ناپدید شدند.
شاهزادهی سوم و پرنسس دوم به خوبی مهارت نوآ را به یاد داشتند. هنگامی که او شهر بازار آسمانی را فتح کرد، آنها شاهد ارادهی او بودند و از شاهکارهایش در جریان نبرد با پادشاه الباس شنیده بودند.
نوآ یک هیولا بود، اما ضعفی مهلک داشت. او خیلی جوان بود! در گذشته، قدرت مبارزهی قبلیاش برای کسی در سطح او معجزه آسا بود.
هرچند که قدرت فعلیاش هم بیحد و مرز به نظر میرسید. خاندان سلطنتی دیده بود که چگونه نوآ برای دفع حملات ساختار دفاعیشان حتی نیازی به حرکت کردن هم ندارد.
پانصد سالی که در بُعد جداگانه سپری کرده بود، چیزی را به او داده بود که به دلیل رشد سریعش هیچوقت آن را نداشت. او اکنون قدرتش را اصلاح کرده بود تا بتواند پتانسیل واقعیاش را نشان دهد.
ارشد دیانای بزرگ و دست چپ خدا هم شگفت زده شده بودند. آنها در طول پانصد سال گذشته هرگز نوآ را در حین نبرد ندیده بودند، اما غریزهشان همیشه به آنها میگفت که او با سرعتی بالا در حال پیشرفت است.
با این حال انتظار نداشتند که سطحش تا این حد بالا باشد. دو رئیس فهمیده بودند که نوآ چطور از نیزهها مراقبت کرده است، اما آن اتفاق همچنان آنها را شگفت زده کرده بود.
آنها زیاد به نوآ خیره نشدند. به سرعت برگشتند تا دوباره به نیروگاههایی بپیوندند که به پرواز خود به سمت خط ساحلی ادامه داده بودند.
آنها در آن تهاجم ماموریتی حیاتی داشتند. قبل از اینکه نوآ تصمیم بگیرد که به میدان نبرد بپیوندد، دو رئیس باید تا جایی که میتوانستند، اوضاع را ایمن میکردند.
نوآ به عنوان رهبر هایو کنترل کامل قویترین سازمان جهان را در اختیار داشت. او همچنین یکی از قدرتمندترین موجودات در آن رده بود و فقط ارشد دیانای بزرگ همتایش بود.
شورا و امپراتوری شاندال حتی با پیوستن به نیروهایشان هم نمیتوانستند با ارادهی هایو مخالفت کنند، بنابراین قبل از اینکه او بتواند چیزی در موردشان بگوید، مجبور بودند خود را در قاره جدید مستقر کنند.
نوآ از آن باخبر بود. تصمیمش برای به تاخیر انداختن حضورش در میدان نبرد هدیهی شرافتمندانهای به سازمانهایی بود که در کنارش با پادشاه الباس جنگیده بودند.
دلیل دیگری هم داشت. زیردستان نوآ نیاز به مبارزه داشتند و او نمیخواست مانع از این فرصتشان برای به دست...
کتابهای تصادفی
