تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1394
فصل 1394: وسوسه
نوآ و شیطان آسمانی پس از شنیدن سخنان او احساس کردند که مجبورند مودبانه تعظیم کنند.
پس از تعظیم، نوآ و شیطان آسمانی بدن خود را صاف کردند سپس رهبر گفت: «انسان، کارم با تو تمومه و میتونی بری. من میخوام با نوآ تنهایی صحبت کنم.»
سخنان زن موجی از شوک را در ذهن این دو ایجاد کرد. آنها هرگز نام واقعی نوآ را برای ایان و دیگر افراد فاش نکرده بودند. پس تنها احتمالی که باقی میماند، همین بررسی دریای ذهنی بود که میتوانست مشخصات او را فاش کرده باشد.
شدت تابش هاله لاجوردی از چشمان زن کمتری شد و به دو نفر اجازه داد دوباره درست فکر کنند.
شیطان آسمانی که کمی آرام شد بود، قبل از ترک اتاق نگاهی به زن متخصص انداخت و سپس به سمت نوآ چرخید تا چشمکی به او بزند.
پس از ترک شیطان آسمانی، نوآ به سمت متخصص چرخید. او نمیدانست که چگونه صحبت را باز کند؛ چرا که نمیدانست ذهنش تا چه قدر برای او فاش شده. با این حال، نوآ مشکوک بود که دلیل درخواست او مربوط به خاطراتش باشد.
زن، پس از چند ثانیه سکوت گفت: «اسمم تئودورا است. الان که صحبت میکنم از زبان کل ارتش دورگهها میگم، باعث افتخارمونه که تو رو توی رو رتبه بندیمون داشته باشیم. هرچی از دستاوردهات بگم کمه، حداقل اینو میتونم زباناً بگم که واقعاً چشمگیره.»
نوآ با صدای که در آن ناچاری و ناراحتی دیده میشد گفت: «چقدر دیدید؟»
نوآ از بررسی خاطراتش توسط تئودورا ناراحت و ناراضی بود. او صحنههای ارزشمند زیادی را در آنجا ذخیره کرده بود و بیشتر روابط ارزشمندش نیز در آنجا بود. بنابراین لژیون میتوانست پس از آن تعامل کوتاه، در مورد کل هایو بداند.
تئودورا پاسخ داد: «نگران نباش. قسم خوردم که استعدادم رو فقط علیه دشمنان لژیون به کار ببرم و قرار نیست که چیزی رو که از ذهنت فهمیدم رو جار بزنم. مگه اینکه به سازمانم آسیب بزنی.»
هیچ نیت بدی در سخنان او دیده نمیشد، با این حال سخنان او خبر از یک تهدید روشن میداد؛ خاطرات نوآ تا زمانی در امان بود که به عنوان یک دشمن قلمداد نمیشد.
نوآ پرسید: «استعداد؟»
برای نوآ جمع آوری اطلاعات به امری عادت تبدیل شده بود. هر وقت که وجود جدیدی میدید، شروع به جمع آوری اطلاعت مربوط به او میکرد. اطلاعاتی که به نظر بیارزش میرسیدند میتوانستند در یک موقعیت خاص به یک برگ برنده تبدیل شوند، به همین دلیل همیشه سعی میکرد که حریف احتمالیاش را ارزیابی کند.
تئودورا که لبخندی آگاهانه بر صورتش ظاهر شده بود، گفت: «چیزی برای پنهان کردن ندارم. من خون ماهیهای کپور رو تو رگهام دارم او...
کتابهای تصادفی
