تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1715
چپتر 1715: دیوار
نوآ در ذهنش فریاد زد:
-این قدرت آتشیه که نیاز داشتیم.
قدیس شمشیر یک هیولا بود. قدرتش پس از رسیدن به مرحله جامد تکامل پیدا کرده بود. او دیگر فقط برش نمیداد. خوش تبدیل به برندگی شده بود.
پس از ملحق شدن قدیس شمشیر به مبارزه، مرگ تهذیبگرهایی که در کنارههای ارتش بودند متوقف شد. نور و وجودهای درخشان با وجود سه هیولا که حملات را کنترل میکردند قادر به نزدیک شدن به گروه نبودند.
برشهای نوآ بدترین دشمن آسمان و زمین بودند. آنها به صورت ذاتی قوانینی را حمل میکردند که با حاکمان مخالف بود و دارای قابلیتهای ویرانگر شدیدی بودند.
افکار خشونت آمیز انباشته شده در ذهن او حتی باعث افزایش ویرانی ناشی از حملاتش شده بود. فردیتها به صورت غریزی میدانستند قدرتشان را کجا آزاد کنند که بهترین تاثیر را داشته باشند. نور و وجودهای درخشان در برابر حملات بیامان راهی جز فرو ریختن نداشتند.
رابرت به نظر میرسید دیوانه شده باشد. او درحالی که توده بنفش بالای بدنش متراکم میشد و به سمت نور پرواز میکرد هرگز دست از خندیدن بر نمیداشت. قانون او نیز تاثیر ذاتی بر قانون آسمان و زمین داشت، در نتیجه پتانسیل ویرانگر او بسیار زیاد بود.
قدیس شمشیر هیچ برتری نسبت به قانون آسمان و زمین نداشت. جاهطلبی نوآ حتی نمیتوانست روی حملاتش تاثیری بگذارد. به نظر میرسید ارشد عمداً از هر چیزی که بر خلوص موجودیتش تاثیر بگذارد اجتناب میکرد.
با این حال، حملات او از حملات همراهانش چیزی کم نداشت. برعکس، از نظر قدرت تخریب آنها را سرکوب میکرد. برشهای قدیس شمشیر دقیق اما عظیم بودند. میتوانستند هرچیزی را در مسیرشان قطع کنند، حتی وقتی پای نور آسمان و زمین در میان بود.
نوآ از نواحی پاکسازی شده توسط همراهانش برای درمان بدنش استفاده میکرد. او از دامنه سایه برای انتقال ماده تاریک آتشین به آن نقاط و در اختیار گرفتن هر میزان انرژی موجود استفاده میکرد.
ارشدهای دیگر ارتش خودشان را به کنترل تمام نورها و وجودهای درخشانی که از سه نفر جان سالم به در برده بودند محدود کرده بودند. آنها همچنین از خطوط پشتی محافظت میکردند تا اطمینان حاصل کنند که سفیدی به گروه نرسد.
شیطان آسمانی به تنهایی پیشتاز بود. او به شکل دنباله داری به رنگ آبی تیره در آمده بود که آسمان و زمین قادر به متوقف کردنش نبودند. انرژی بالایی جدید او به چیزی شبیه قانون آشوب تبدیل شده بود. متولد شده بود تا نور را نابود کند.
نوآ از احساس اینک...
کتابهای تصادفی

