تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1947
فصل ۱۹۴۷: ایده
سفیدی منعکسشده از وجود گراتیا مانند یک دامنه بود، اما نوآ میتوانست حس کند، که توانایی حریفش عمیقتر از هر زمان دیگری شده است. او دیگر صرفاً ماده را تغییر نمیداد تا آن را به دنیای شخصی خود تبدیل کند، بلکه آن انرژی، دقیقاً متعلق به خود دنیایش بود، و از موجودیت او نشأت میگرفت.
تنها یک تفاوت در وضعیت او وجود داشت، اینکه موجودیت او نه از خودش، بلکه متعلق به آسمان و زمین بود، برای همین، دنیای گراتیا کاملاً با اطراف همخوانی داشت، و به بهترین نحو ممکن با آن ترکیب شد. او شخصاً بخشی از سفیدی حکام بود. و لبههای فضای شخصی او، در مقابل نور طبیعی منعکس شده از آسمان باز شد.
گراتیا بیخودی و از روی باد هوا ادعا نمیکرد که آواتار آسمان است، سفیدی او صرفاً یک نفوذ ساده نبود، و میتوانست تمام مادهای که به دستان نوآ آلوده شده بود را جذب خود کند، و به سیستم آسمان و زمین بازگرداند. کار گراتیا تقریباً مانند یک پردازش پاکسازی عمل میکرد، اما یک پاکسازی منحصر به¬فرد، طوری که مثلاً با تطهیر ارشدی مانند دنیل بسیار متفاوت بود.
تهذیبگران نیز از همان روش جذبی استفاده میکردند که آسمان و زمین روی هر قانون اعمال کرده بودند. و روند بِده¬وبِستان انرژی میان آن دو جبهه این گونه انجام میشد، که وقتی یک تهذیبگر مقداری از انرژی زمین را از آن خود و آنها را طبق نیاز خود دستکاری و آلوده می¬کرد، اگر آسمان و زمین موفق میشدند که آن انرژی را به هر نحوی پس بگیرند، گرچه عملیات پاکسازی را برایش انجام میدادند، اما آن انرژی، دیگر هرگز مثل اولش نمیشد، و جای دستان تهذیبگر و رد آلودگی رویش باقی میماند. انرژیهای پس گرفته شده در نهایت به چیزی تبدیل میشد که شبیه به حالت ابتداییش، اما در عین¬حال متفاوت بود. طوری که بیشترین سازگاری را با شرایط فعلی جهان داشته باشد.
گراتیا، همانطور که در حال قدرتنمایی بود، به نوآ اعتراف کرد: «درسته، قدرت تو میتونه با سطح من دربیفته، ولی اون موقعی که کیفیتش نتونه به چیزایی که واسه پیروزی لازم داری برسه و ناامیدت کنه، اون موقع میخوای چیکار کنی؟ خودت که تا الان شاهد احیای دو ارشد رتبه نهم بودی، پس دیگه در جریان هستی، که اگه پاش بیفته، ما چقدر میتونیم منعطف و مقاوم باشیم!»
نوآ، در تمام مدت احیای مجدد و رجزخوانیهای گراتیا ساکت بود، و همچنان به سکوتش ادامه داد.
ذهن او در حال بررسی نفوذ جدید آزاد شده توسط حریفش بود، و به دنبال سوراخ و نقطه ضعفی میگشت که بتواند از آنجا پایه نقشهاش را بریزد، اما بیفایده بود. نوآ حس کرد که با قدرت معمولی خود، نمیتواند چارهای برای غلبه بر آن نفوذ عجیب پیدا کند. تنها کاری که از دستش برمیآمد این بود که با نیروی تخریبش، یک سوراخ داخل آن ایجاد کند، آن هم خیلی لاکپشتوار و به آهستگی هرچه تمام! اگر این کار را هم میکرد، گراتیا میتوانست مستقیماً آن فضا را پر کند، با سرعتی بسیار بیشتر، مثل یک خرگوش زبل...
با این¬حال، نوآ تماماً هم حیران نماند که چه باید بکند، و برای حل آن بحران چند چاره¬ی دست¬وپا شکسته به ذهنش رسید.
او میتوانست با قدرت پایه خود به¬راحتی از پس دنیاهای متعلق به تهذیبگران مرحله گازی بربیاید، اما آن قدرت به تنهایی برای از پا درآوردن حریف فعلیش کافی نبود. نوآ در عمل توانش را داشت که به او صدمه بزند، اما تا زمانی که گراتیا به قدرت اهداییش تکیه میکرد، صدمات وارد شده به او از سمت نوآ، نمیتوانست به اندازه کافی و آنطور که شایسته شکست دادنش است عمیق باشد. البته، نوآ به بنبست کامل نخورده بود و احساس کرد که برای دور زدن این مشکل، چند راه و میانبر وجود دارد.
مثلاً، نوآ میتوانست منتظر بماند، تا گراتیا انرژی داخل دنیایش را تخلیه کند. چرا که حریفش قبل از نبرد فعلی، هرگز از آن استفاده نکرده بود، پس خود گراتیا نیز در عمل، هنوز زیروبم انرژیش را نمیشناخت، و احتمالاً آن قدرت دارای محدودیتهایی بود که نوآ میتوانست از آنها به نفع خودش بهره ببرد. او آن مشکلات را نیز بهطور مبهم به شباهتشان با آسمان و زمین ربط میداد.
بهنظر میرسید که گراتیا، آن تواناییها را از حکام قرض گرفته باشد، این امر میتوانست توجیه کند، که چرا ...
کتابهای تصادفی
