تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1950
فصل ۱۹۵۰: بامزه
زندگی گراتیا، به صفحات پایانی خود رسیده بود و او، بهسادگی نمیتوانست غلبه نایت بر نور حکام را باور کند، و با زجه و آشفتگی هرچه تمام، فریادهای آخر خود را زد: «تو... چطوری این کار رو میکنی؟ چطوری داری قدرتی که مستقیماً از آسمون و زمین اومده رو اینقدر راحت از بین میبری؟ چطوری...»
نایت مانند دفعات قبل همانطور بیحرکت بود، و حملات نامرئیش همچنان از وجودش بیرون میزدند. با هر ضربه پتروداکتیل، برش و تَرَکهایی عمیق روی دنیای گراتیا باز میشد، پیکر او از هم باز شد و بازتر و بازتر؛ و درنهایت، آن تهذیبگر قدرتمند، آن مرید باایمان، آن مظهر نور و تنها امید حکام به پیروزی، سرانجام به افق پایانی خود رسید.
تلخ یا شیرین، گراتیا در چاه مرگ سقوط کرد، و از دست حکام دوست داشتنیش هم، دیگر کاری برنمیآمد، چرا که وجود او از مرز احیای مجدد، فرسنگها فاصله گرفته بود و آسمان و زمین، دیگر نمیتوانستند بدون تولدی دوباره و کامل، او را شفا دهند.
در لحظات پایانی، نایت به کفر، اکراه، و عدماراده چهره گراتیا خیره شد و برای لحظاتی در فکر فرورفت. او آن قبیل از احساسات را به خوبی میشناخت و میتوانست درک کند که حریف رو به مرگش اکنون چه حسی دارد. آنها دقیقاً مشابه احساساتی بودند که نایت در طول زندگی اول خود تجربه کرده بود، زمانی که صعود کرده بود تا بتواند به دنیایی مملو از نور برسد.
آسمان و زمین، قرار بود که مثلاً سیستم دنیا و عدالت را ایجاد و برقرار کنند، اما اولویت آنها برای انجام چنین رسالت سنگینی، صرفاً روش، منش و هدف خودشان بود، و برای همین، در هیچ کجای محاسباتشان، اثری از احساسات دیده نمیشد؛ از اینکه آفریدگانشان، حین گذراندن جبر حیات. چه حسی را تجربه خواهند کرد و چقدر از زندگیشان رضایت خواهند داشت...
برای آسمان و زمین، همه¬چیز آفرینش مخلوقات، صرفاً به دو دسته تقسیم میشد، به پتانسیل پیشرفتشان و همچنین مجازات آنها.
تنها هدف حکام نیز این بود، که تعادل را بین آن دو دسته ایجاد کنند. ولی آنها، هرگز به ایرادهای آشکار و فاحش دنیایی که ساخته بودند اهمیتی ندادند و دلیلش هم تنها در یک جمله خلاصه میشد: اصولاً برایشان مهم نبود...
سرکوب مداوم، باعث تولد موجوداتی قدرتمندتر خواهد شد؛ این اصل اول آسمان و زمین برای حکومت بود! و آنها اینکار را تا حدی از روی عمد انجام میدادند، چرا که میخواستند قوانینی را جذب کنند که به اندازه کافی قوی باشند، و بتوانند از مجازاتهای نازل شده بر سرشان، جان سالم به¬در ببرند. در نتیجه این روش، شاید حکام میتوانستند موجوداتی قدرتمند خلق کنند، اما در کنار آنها، هیولاهایی وحشتناک نیز پدید میآمدند؛ البته از دید حکام و آن هم در تعدادی کم...
همیشه در یک چرخه، خطاهایی خارج از محدوده قوانین، ناچاراً ایجاد خواهند شد، و سیستم آسمان و زمین نیز از این قاعده مستثنی نبود. در میان تمام آفریدگان، گاهی البته بسیار کمتر از گاهی، سروکله موجودیتهایی پیدا میشد، که سخت یا آسان، تنهایی یا با کمک و یا با یقین محض و یا مردد، هرطور که بود، صرفاً اطاعت نمیکردند، نقشهای از پیش تعیین شدهشان را نمیپذیرفتند، صحت و شایستگی سیستم پیش¬رویشان را به چالش میکشیدند، سؤالپیچش میکردند و در نهایت و به هر نحوی، زیر بار جبر حکام نمیرفتند. آنها، موجودیتهایی که پس از رسیدن به رتبه نهم، همچنان قادر بودند که در مقابل مجازاتهای خود و وسوسههایشان مقاومت کنند، عضوی از گروه نخبگانی میشدند، که فراتر از درک آسمان و زمین و عدالت فاسدشان پیش میرفتند.
نوآ و یاران و ارتشش، مثال بارز این مصداق بودند.
حکام از چنین موجودیتهایی، به عنوان نقصهایی غیرقابل اجتناب یاد میکردند، و اعتقاد داشتند که با تسلط کامل به جهان هستی، آن نقصها نیز در نهایت برطرف خواهند شد، و دقیقتر بخواهیم بگوییم: نابود!
با این¬حال، آسمان و زمین، هرگز احساساتی که مخلوقاتشان در مقابل آنها تجربه میکردند را در نظر نمیگرفتند. در واقع قضیه خیلی ساده بود، حکام کلاً به آن مسئله در حدی اهمیت نمیدادند که حالا بخواهند دربارهاش فکر هم بکنند و چارهای برایش بیندیشند.
در عوض، نایت در هر دو سمت آن عدالت، یعنی عدالت حکام و عدالت نخبگان ایستاده بود. او هم جایگاه جانور جادویی حیران و بیسرنخی را تجربه کرده بود، که سیستم آسمان و زمین به زندگی در دنیایی مجبورش کرده بود که نمیتوانست در آن دوام بیاورد و زنده بماند، و هم در مقام نقصی، که می...
کتابهای تصادفی
