تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 2041
فصل ۲۰۴۱: تموم شد؟
پس از گذر از سطحهای مکرر، دنیای تاریک نوآ دیگر تکنیکی نبود که ارشدهای رتبه نهم بتوانند به راحتی از پسش بربیایند و نابودش کنند. آسمان و زمین نیز بهخوبی از این امر آگاه بودند، و برای همین تعداد زیادی از مریدان خود را به سراغ او و دوستانش فرستادند؛ به امید آنکه فکر و قدرتشان را روی هم بگذارند، و دستهجمعی چارهای پیدا کنند. نوآ و گروهش نگاهی به جبهه دشمن کردند، آنها دینیا را بلافاصله شناختند، که رهبر آن ارتش بود، و سه تهذیبگر مرحلهی مایع ممتاز دیگر هم همراهیاش میکردند. همچنین، حدود بیست نیروی ارتقا یافته در سطوح قدرت مختلف نیز با آنها بودند.
آن ارتش نمایندهای از قدرت کلان حکام بود. و از فرسنگها دورتر هم میشد عظمتش را تشخیص داد. فرستادن چنین ارتش تراز اولی نشان میداد، که چقدر آسمان و زمین به غیرجهان و به دام انداختنش اهمیت میدادند. گروه حکام شامل نُه تهذیبگر مرحله مایع و پانزده تهذیبگر مرحله گازی بود. این ارتش بهقدری قوی بود که بتواند در کسری از ثانیه، تمام تکههای مناطق طوفانی را تغییر شکل دهد. اما گویا آنها هدف دیگری داشتند، چون اکنون در میان خلا ایستاده بودند و به گروه چهار نفره نوآ مینگریستند. گروه نوآ نیز آنها را بررسی کردند؛ دو جبههی تشنه به خون هم، و چشم در چشم هم...
نوآ پوزخندی زد و با تمسخر گفت: «هه! چی شد یهو؟ چرا آسمون و زمین همه ایل و طایفه رو فرستاده دنبالمون؟ چرا انقد زیادین مگه چه خبره! منو باش که کمکم داشتم باور میکردم که اونا نمیخوان نیروهای باارزششونو فدای غیرجهان کنن، هه!» لحن تحقیرآمیز نوآ با اتفاقات اخیر واقعا جور در میآمد.
دینیا در واکنش پوزخندی متقابل زد، دعوت حریفش به رجزخوانی را پذیرفت و پاسخ داد: «هه! حنات دیگه واسه هیچکی رنگ نداره نوآ بالوان! ما که میدونیم داری خودتو پشت لاف زدنات قایم میکنی تا مثلا نفهمیم که تمام وجودت تو آستانه فروپاشیه! تو واسه دَک کردن ما همه چیتو گذاشتی وسط، و تا آخرین قطره قدرت گذر از سطحهاتو هورت کشیدی و جرزنی کردی! ولی الان دیگه کارت تمومه! الان دیگه هممون تو خلا هستیم. و خبری از انرژی باداورده نیست، دیگه هیچ انرژیای در دسترست نیست... تازه هنوز تلفات کارات سراغت نیومده و وضعت اینه... اصن الان برنامت واسه تلفاتی که به زودی به جون تکنیکات میفتن چیه؟ چهجوری میخوای این بهای سنگین رو پرداخت کنی؟ اونم تو خلا؟»
متلکهای دینیا تنها لبخند سرد نوآ را پهنتر کرد، اما پاسخی نداد و خاموش ماند. حق کاملا با حریفش بود. جبههی دشمن مملو از ارشدهای قدرتمند بود، و درگیری و نبردی همه جانبه با آنها حتی در شرایط عادی چالش بزرگی بود، مخصوصا در این شرایط... بدن نوآ در حال حاضر در نحیفترین حالت ممکن خود بود، و هیچ شانسی برای جنگیدن نداشت.
اما پادشاه الباس پشت رهبرش را خالی نکرد! جلو آمد، دست راستش را بلند کرد، و با آمادهسازی مجموعهای از حکاکیهای درون بدنش، نورهایی طلایی رنگ از کف دستش ساطع و در محیط درخشیدند. او قطعا متشنج بود و تلاطم نبرد در بندبند وجودش غوغا میکرد، اما چهرهاش هیچ ترسی نشان نداد؛ چرا که نمیترسید! پادشاه الباس تا آن لحظه کاملا متوجه شده بود که چه نقش پررنگی در نبرد قریبالوقوعشان دارد. چرا که نوآ در بهترین شرایط ممکنش نبود، و اکنون او میبایست جای خالی قدرت رهبرش را پر میکرد، و به او اطمینان میداد که از پسش برخواهد آمد. پادشاه الباس در آن نبرد طاقتفرسا مهرهی اصلی جبهه نوآ بود، و نتیجهی این نبرد سهمگین، به احتمال زیاد به او و عملکردش بستگی داشت...
سپونیا نیز قصد داشت که تمام تلاشش را برای پیروزی وسط بگذارد. او به پادشاه الباس ملحق شد. خندهای ظریف و زنانه بر روی لبانش نشست و همزمان، هالهای صورتی رنگ از وجودش خارج شد و میان خلا ناپدید شد. سپونیا خود را برای نبرد آماده کرد و قدرت جهانش را گسترش داد و حین انجام این کار، تمام بدنش شکلی محو و گنگ به خود گرفت؛ توهم جهان او، مانند پنبهی لطیفی بود که سَر میبرید!
شاید در آن شرایط بحرانی کار خاصی از دست اژدها برنمیآمد، اما این امر باعث نشد که کلا بیخیال نبرد بشود. چون تحت هر شرایطی، در آخر او یک اژدها بود، و جنگیدن در ذاتش! خصوصا اگر حریفش بویی از حکام داشت! پس آن جانور نیز خیز برداشت، و تصمیم گرفت که فعلا فقط پنجههای ترسناکش را بهسوی تهذیبگران آسمان و زمین نشانه بگیرد، و مایع تاریکش را بهسمتشان تف کند! اژدها بهخوبی میدانست که ضعیفترین شخص گروه چهار نفرهشان است. اما حضورش قطعا میتوانست تاثیر بهسزایی در پیروزی داشته باشد، و توانایی ذاتیاش نیز قادر بود که ترازوی نبرد را به نفع خودش و جبههاش سنگینتر کند.
در همان حال که افراد نوآ برای نبرد آماده میشدند، دینیا و سایر تهذیبگران همراهش آنها را زیر نظر داشتند، و با سردی هر چه تمامتر بررسیشان میکردند. قدرت ارتش حکام به وضوح به گروه نوآ میچربید، و به قولی دست بالاتر را داشت، اما این قطعیت نمیتوانست خیال هیچ کدام از مریدان را آسوده کند! ...
کتابهای تصادفی
