تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 2044
فصل ۲۰۴۴: رها سازی
با بیداری غیرجهان، نوآ همان طور حیران ماند، او راه افتاد بود، چرا؟! نوآ نمیدانست که آیا جاه طلبی خودش ربطی به پیشروی ناگهانی آن هیولا داشت، یا که او صرفا با دیدن کشته شد تهذیبگران ارتقایافته به وجد آمده بود، و عزمش را جزم کرده بود که بجنگد! با این حال، دلیل و چرایی این اتفاق در حال حاضر خیلی مهم نبود، مهم این بود که غیرجهان خود را آزاد کرده بود، و در کسری از ثانیه شرایط نبرد از این رو به این رو شد! دیگر نه عروسکهای پادشاه الباس و سلاحهایش اهمیتی داشتند و نه دینیا و جهانی که نمیشد بررسیاش کرد! سیاهی محض لحظه به لحظه به میدان نبرد نزدیک میشد، و هیچ چیزی و هیچ کسی نمیتوانست جلویش را بگیرد. حتی حکاکیهای پادشاه الباس....
همه چیز ناگهان خراب شد، قفس باز شد! چرا که غیرقانون تمام حکاکیهای درخشانش را نابود کردند. پادشاه الباس میتوانست قدرت بیشتری برای آن خطوط طلایی رنگ بفرستد تا تقویتشان کند، اما با این کار تنها میتوانست کمی زمان بخرد، او تا ابد نمیتوانست در برابر غیرقانون مقاومت کند، بعد از آن را چه میکرد؟ از طرفی هم، پادشاه الباس اکنون هیچ علاقهای نداشت که بخشی از انرژیاش را سمت آن هیولا منحرف کند، چرا که هیولاهای نزدیکتری تهدیدش میکردند! او اکنون چهار تهذیبگر ممتاز را علیه خود داشت!
لایهای صورتی رنگ سر راه سیاهی محض سبز شد، اما بهنظر میرسید که هیچ چیز قادر به متوقف کردن غیرقانون نیست، حتی قدرت توهمزای سپونیا! آن زن هم نتوانست کاری علیه غیرجهان انجام دهد، و حس کرد که در آن شرایط، کاملا دست و بالش بسته است، اما او برای این ناتوانی سرزنش نمیشد، هیچ کس در برابر غیرجهان نمیتوانست سرزنش شود...
غیرجهان، آن هیولای تاریک، نماینده دشمنی محض با هرچه که وجود داشت بود! و قدرت عظیم آسمان و زمین علت اصلی آن ویژگی حیرتآور بود! حکام اکنون، از طریق مسیری، که ترکیبی از سفر تهذیبگری و جهانهای واقعی بود، مرزها را در هم شکسته بودند، و در آستانه ورود به رتبه دهم بودند، و این دستاورد باورنکردنی دلیل اصلی تواناییهای عجیب و غیرقابل درک غیرجهان بود.
پادشاه الباس با پوزخند به دینیا گفت: «هه، میبینین که چهجوری خودشو آزاد کرد و چهجوری میخواد هممونو نابود کنه! هنوزم نقشتون اینه که دنبال غیرجهان بگردین و گیرش بندازین؟ بیا! مال خودتون!» او با تمام وجود سعی میکرد که ظاهر را حفظ کند، علیرغم آنکه کاملا در ذهنش نگران شده بود.
زمانی که گروه نوآ غیرجهان را گیر انداختند، آن موجود در وضعیت کشیدهای قرار داشت. برای همین آنها موفق شدند که در شرایطی نسبتا ایمن به او نزدیک شوند. اما اوضاع اکنون کاملا با قبل فرق می کرد، چون آن هیولا نفوذش را با شدت هر چه تمام متراکم کرده بود! اکنون لایهی غیرقانون به قدری زخیم شده بود که ارشدها دیگر باید راه خودشان را از میانش حفر میکردند تا به هستهی آن موجود توخالی برسند، و برای انجام اینکار، هیچکدامشان نمیتوانستد روی آسمان و زمین و کمکشان حسابی باز کنند. نه نوآ و دار و دستهاش و نه حتی دینیا و یاران ممتازش...
دینیا، اینبار از تمسخر بیپایان پادشاه الباس به ستوه آمد، و به او توپید: «اصن تو کی باشی که راجب نقشهی ما اظهار نظر میکنی؟ هان؟» سپس اشارهای به نوآ کرد و ادامه داد: «یه جوری حرف میزنی که انگار نه انگار که این رهبر عزیز خودته که هنوزم داره جاهطلبیشو این ور و اون ور پخش میکنه! اون این هیولای کوفتی رو بیدار کرد!»
نوآ توجهی به اتهامات دینیا نکرد، و وانمود کرد که کر است و نمیشنود! در نهایت ناباوری، او نه به قصد و غرض آسمان و زمین اهمیتی میداد، و نه به خطر قریبالوقوعشان، یعنی این غیرجهان عجیب! هر چه که میشد و میخواست بشود، نوآ باید به نقشهاش پایبند میماند، تا بتواند مشکلات مربوط به بدنش را حل کند!
در همان حال که ترس غیرجهان امان اعضای دو جبهه را بریده بود، اژدها نگاهی به نوآ انداخت، و با زبان اژدهایی خود، طوریکه تنها او متوجه حرفش بشود غرید: «الان باید چیکار کنیم؟»
اژدها از قصد به زبان اژدهایان صحبت کرد تا هیچکس بهجز نوآ متوجه حرفش، و یا شاید بهتر است بگوییم متوجه ترسش نشود، اما بیفایده بود. نگرانی بهوضوح در اژدها دیده میشد. و وضعیت احساسیش کافی بود تا تمام افراد منطقه حال آشفتهاش را حس کنند. نیازی به فهمیدن مفهوم آن غرشها نبود. همگی میتوانستند حدسهایی بزنند و تقریبا درک کنند، که محتوای سوال اژدها چیست: ترس! مثل خودشان... با این حال، نوآ اشتباه اژدها را مرتکب نشد، و با غرشهایی خالی از احساس، طوریکه آشفتگیاش را کاملا از دید همه پنهان میکرد پاسخ داد: «فعلا هیچی! نه تکون بخور و نه هیچ ترسی از خودت نشون بده! ما فعلا صبر میکنیم که ببینیم این هیولا دقیقا میخواد چیکار کنه! و آیا قانونای واقعی رو ایجاد میکنه یا نه!»
پاسخ نوآ، ایدهآلترین پاسخ در آن شرایط فوق بحرانی نبود، آنهم برای زیردستانی که کاملا ترسیده بودند! برای همین اژدها واقعا از آن پاسخ خوشش نیامد، اما از طرفی جرئت اعتراض و یا مخالفت را نداشت. نوآ دیگر غرورش را برای مهار کردن اژدها بهکار نمیگرفت، اما این موضوع اساس رابطه آن دو را تغییر نمیداد. دیگر همه چی بین نوآ و آن موجود تثبیت شده بود. نوآ در تمام شرایط همچنان رهبری باقی میماند که اژدها هیچ ...
کتابهای تصادفی

