تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 2045
فصل ۲۰۴۵: ترس
غرش خشمگین هیولا در سراسر محیط تحت نفوذش پیچید، و به همه حضار هشدار داد: مراقب باشید، چیزی درونم تغییر کرده است! حتی تهذیبگران ممتاز هم متوجه شدند که گویا حمله نوآ آن هیولای توخالی را متحول کرده است، انگار که پس از تحمل کردن حملهی نوآ، چیزی به او اضافه شده باشد...
موجود توخالی برای لحظاتی از حرکت ایستاد، و تهدید نابودی قریبالوقوع را تا موقتا عقب انداخت. اما با این حال دینیا و یارانش همچنان از مسیرشان، در تکنیک سپونیا عبور کردند، تا آن محیط ملعون را ترک کنند! آنها نه میدانستند که نوآ دقیقا چه کرده است و قصدش چه است و نه حتی اینکه قدم بعدی آن هیولای ترسناک چیست. اکنون اولویتشان تنها این بود که خود را به مکانی امن برسانند، و بعد با دقت هر چه تمامتر محیط احاطه شده توسط آن هیولا را بررسی کنند.
پادشاه الباس در تمام آن مدت آمادهباش ایستاده بود، تا در صورت لزوم از سلاحهای بیشتری رونمایی کند، اما موقتا آنها را از وجودش بیرون نیاورد، و نگاهش همانطور بین نوآ و هیولا درحال حرکت بود؛ نوآ! واقعا قصد چنین دیوانگیای را داری؟. اکنون که آن هیولا ایستاده بود و درحال حرکت به سمت جلو نبود، درگیری و متوقف کردن دینیا و یارانش کار سختی بود. به همین علت پادشاه الباس تصیم گرفت که قبل از وسط گذاشتن منابعش کمی صبر کند، اوضاع را به دقت بررسی کند، و دقیقا بفهمد که چه اتفاقی در شرف رخ دادن است.
ماده تاریک، سراسر سینه نوآ را پوشاند تا جراحات ناشی از آخرین حملهاش را ترمیم کند، و نوآ نیز در همان حال مشغول بررسی هیولا بود، تا ببیند چقدر در رسیدن به هدفش موفق بوده است. او همانطور به هیولا نگاه میکرد، و لبخند سرد روی لبانش به تدریج پهن و پهنتر شد؛ موفق شدم! نوآ دیگر کاملا میتوانست تایید کند که از پروژهاش کاملا سربلند بیرون آمده است. اکنون تنها مسئلهاش زمان بود، تا بتواند به انرژی مورد نیازش دست پیدا کند.
اخمهای پادشاه الباس در هم رفت، گویا مانده بود که سلاحهایش را بیرون بیاورد و دوباره به جان دینیا و یارانش بیفتد، یا به نوآ و نقشه عجیبش اعتماد کند، و فعلا از سر راهش کنار برود... با این حال، او نهایتا تصمیم گرفت که بگذارد رهبرش کارش را انجام دهد. به همین علت تمام نیروهایش را درون خود نگاه داشت و به مناطق دوردست قفس عقبنشینی کرد؛ نوآ! میدان نبرد فعلا در اختیار توست! ببینم که چه میخواهی بکنی... سپونیا و اژدها نیز به دنبال پادشاه الباس راه افتادند، سردرگمی در چهرهشان مشهود بود، انگار دقیقا نمیدانستند چه دارند میکنند. با این حال، بهتر بود که به تصمیم نوآ و انتخاب پادشاه الباس اعتماد کنند. برای همین چیزی نگفتند و منتظر ماندند تا نتیجه مشخص شود.
اکنون که سپونیا دیگر کاری به کار تکنیکش نداشت، دینیا و سایر تهذیبگران ممتاز، موفق شدند که خود را سریعا به مناطق عادی برسانند. گویا نوآ و گروهش فعلا توجهی به آنها نداشتند و هیچ حمله یا حیلهای نیز حوالهشان نمیکردند. این امر میتوانست یک فرصت طلایی برای دینیا و یارانش باشد، تا بر سر حریفانشان نازل شوند و حملهای جانانه نثارشان کنند. اما با این حال، رفتار عجیب هیولا و نوآ تمام توجه آنها را به خود جلب کرده بود، طوریکه نهایتا بیحرکت ماندند، تا ببینند نوآ واقعا چه میخواهد بکند...
نوآ، دوستان و دشمنان خود را غرق پرسشهای بیشماری کرده بود، اما هنوز وقت پاسخ نبود...
دینیا دوباره از نوآ پرسید: «چرا جواب نمیدی؟ باهاش چیکار کردی؟» اما غرشی دیگر از دهان هیولا خارج شد، و دنییا و یارانش را مجبور کرد که فعلا بازجویی نوآ را فراموش کنند، و روی هیولا تمرکز کنند؛ نوآ که پاسخ نمیدهد، خودت بگو که دقیقا چه مرگت شده است!
بدون شک و قطعا، فعل و انفعالاتی درون آن موجود توخالی درحال رخ دادن بود، اما دقیقا چه فعل و انفعالاتی؟ هیچکدام از تهذیبگران ممتاز نمیتوانستند آن اتفاق عجیب را بررسی کنند، چرا که ساختار منحصر به فرد و ناشناخته هیولا این اجازه را به آنها نمیداد. حتی پادشاه الباس، سپونیا، و اژدها هم هیچ سر نخی از ماجرا نداشتند. انگار در آن جمع، تنها نوآ بود که دربارهی آن اتفاق چیزهایی میدانست، اما او نیز کاملا سکوت کرده بود و جواب کسی را نمیداد! مشخص بود که تا واکنش هیولا را به چشم نمیدید و خیالش کاملا راحت نمیشد، هیچ حرفی نمیزد!
غرش مجدد هیولا همچنان خشمگین بود، اما اینبار چیز دیگری هم همراهش بود، چیزی متفاوت، حسی که انگار نباید برای او باشد، اما همچنان بود؛ حس آزادی! شاید عجیب بهنظر میرسید که موجودی به ناشناختگی و خطرناکی او، اصولا بتواند چنین حسی را تشخیص بدهد، چه برسد که آن را بروز بدهد! اما دقیقا این اتفاقی بود که رخ داد! احساسی از آزادی محض در سراسر آن رویداد و غرش پر کرده بود، و این باعث شد تا مخاطبانش تنها گیجتر از قبل بشوند؛ آزادی؟ غیرجهان؟ برای چه او باید چنین چیزی را بخواهد؟ هیولا با رفتار عجیبش همه را درگیر خود کره بود، البته به جز نوآ! نوآ کاملا ...
کتابهای تصادفی
