سیستم خوناشامی من
قسمت: 142
قسمت 142 تو یک چی هستی؟!
دیگر شب شده بود، اما هنوز کمی زمان باقی مانده بود تا گروه قبل از شروع منع رفت و آمد با هم صحبت کنند. بنابراین همه آنها تصمیم گرفتند به خوابگاه پسران بروند تا در مورد آنچه در جنگ با دالکی اتفاق افتاده صحبت کنند.
در این هنگام، اشک ریختن از چشمان نگران ارین متوقف شده بود، اما لایلا همچنان در طول راه به او آرامش و اطمینان بخشید. کوئین نمیدانست کی این اتفاق افتاد، اما به نظر میرسید که هر دوی آنها اکنون بیشتر از همیشه به هم نزدیک شده اند. دیدن لایلا که به ارین کمک میکرد عجیب بود.
وقتی او برای اولین بار به آکادمی رسید، این صحنهای بود که هرگز تصور نمیکرد که آن را ببیند. در کل راه راهرو که به سمت خوابگاه پسرها میرفت، همه سکوت کردند. وهمآور بود. هیچ یک از آنها دقیقاً نمیدانستند چگونه آنچه اتفاق افتاده را توضیح دهند. پیتر بخصوص درباره آنچه بعد از پریدن او بین کوئین و دالکی اتفاق افتاده بود کنجکاو بود.
در حالی که آن دو در جلو راه میرفتند و گروه را رهبری میکردند وُردن زمزمه کرد: «هی کوئین. آیا واقعاً میخوای همه چیز رو به اون بگی؟ نمیتونی فقط راجع به توانایی سایه بگی و اون چیز دیگه رو فراموش کنی؟»
کوئین جواب داد: «پس چطور میتونم توضیح بدهم که چه اتفاقی برای پیتر افتاد؟ همه خونهایی که لایلا برای من جمع میکرد چطور؟»
وردن پرسید: «نکته خوبی بود، اما اگر اون عصبی بشه و به همه بگه چی؟»
کوئین به ارین که پشت سرش بود نگاه کرد. در حقیقت، به نظر میرسید که فهمیدن موضوع بین کوئین و پیتر برایش مهم نبود، بلکه چرا او در ابتدا قدرت خود را از او پنهان کرد.
کوئین گفت: «در واقع، من بیشتر نگران اینم که پیتر در مورد کل ماجرا چطور واکنش نشون میده.»
سرانجام آنها به خوابگاه پسران رسیدند و همه آنها توانستند با آرامش وارد اتاق شوند. سه پسر به سرعت روی تخت وردن نشستند و دو دختر روی تخت کوئین نشستند.
کوئین در حین بر خواستن گفت: «من فکر میکنم من باید اولین کسی باشم که توضیحات رو شروع میکنه.» به سمت مرکز دو گروه حرکت کرد. «اخیرا، همونطور که همه میدونید، من و وردن وارد سیاره پورتال قرمز شده بودیم. وقتی ما اونجا بودیم، یک کتاب توانایی عجیب کشف کردم، کتابی که به من اجازه میداد سایهها رو کنترل کنم. اون یه کتاب عجیب بود، ...
کتابهای تصادفی

