سیستم خوناشامی من
قسمت: 247
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۲۴۷: انفجار
پیتر و سیا به طور طبیعی لوگان را دنبال کردند.
انتظار میرفت که بالاخره توسط او راهنمایی شوند.
سیا نمیدانست چرا به او اعتماد کرده بود، شاید از لحن صدایش که با اعتماد به نفس میدرخشید یا شاید چون تنها منبع نوری بود که میتوانست وابستهاش باشد، به هر حال بین این همه راه، این نجات دهنده میتوانست راهی را نشان دهد که همین حالا در آن قدم میزدند.
همچنین او میترسید با دوری از لوگان، پیتر هر لحظه دوباره به او حمله کند.
سیا کار خاصی نکرده بود اما دلایل زیادی برای عصبانیت از پیتر داشت.
در ابتدا فکر نمیکرد چیز خیلی مهمی باشد.
با وجود اینکه تواناییهایش بیشتر برای پشتیبانی به کار میرفتند، باز همچنان میتوانست در مقابل افراد همسطح از خودش مراقبت کند اما چیزی در پیتر باعث ترس او میشد.
با این وجود او حتی میترسید از پیتر مشعلهایی را که در کیفش داشتند را درخواست کند.
اگرچه او میتوانست موقعی که یکی از آنها را برای خود بیرون کشید از او هم بپرسد که نیازی دارد یا نه، اما این کار را نکرد.
لوگان با اعتماد به نفس به راه خود ادامه میداد و راهنمایی میکرد، او وقتی بدون نگاه کردن به راه های دیگر به یکی از تونلها وارد شد، میدانست که دقیقا به کجا میرود.
در آنجا به هر دلیلی اسکنرها کار نمیکردند، اما او با استفاده از حافظهی قابل اطمینان خود، میدانست که به کجا برود.
به هر حال تصمیم سختی برای او نبود.
تمام تونلهای این طرف به اتاقهایی مانند این اتاق میرسیدند در حالی که تمام تونل های دیگر به یک مکان مشترک راه پیدا میکردند.
او همچنان لباس مخصوصش را به تن داشت و حتی هنگام عبور از تونل از سرش محافظت کرد.
حین این سفر، گروهشان کریستالهایی از دیوار هم کشف کردند.
طبیعتا لوگان تصمیم گرفت یکی را برای تحقیق انتخاب کند اما او با نگاه کردن به آنها نیز میتوانست بگوید که چه هستند.
پیتر خیلی به این موضوع اهمیت نمی داد و سیا با وجود علاقه مندیاش در حال حاضر نگرانی های بیشتری در ذهن داشت.
پس از خروج از تونل نیز می توانستند منظرهی باشکوه شهر عجیب را ببینند و اگرچه برای آن دو شوکه کننده بود، لوگان کاملا انتظارش را داشت.
این دقیقا همان چیزی بود که روی اسکنر ظاهر شده بود.
او قبل از بالا رفتن و خارج شدن از اینجا، نیاز داشت تا این محل را آنالیز کند.
چطور میتوانست فرصت بررسی معماری دالکیها را از دست بدهد؟
کریستالهای آبی پراکنده به نظر میرسیدند.
و چراغ یکسری از ساختمانها هم روشن بودند.
برای سیا این روشنایی به اندازهی کافی نبود اما او میتوانست با همی...
کتابهای تصادفی

