سیستم خوناشامی من
قسمت: 326
دو تا نتیجه بین وُردن و کوئین وجود داشت. از نظر وُردن، بهترین نتیجه این بود که از کوئین خیلی آروم بخواد که خونش ـو بریزه توی فلاسک. اگه کوئین میپرسید برای چی، ساده بهش میگفت که بهش اعتماد کنه، و فرداش بهش جزئیات ـو میگه.
اگرچه، با شناختی که از کوئین داشت، هرجور شده میخواست درگیر قضیه بشه. به اضافه اون، سعی میکرد دنباش بیفته. اگه بخش اول نقشه درست پیش میرفت، و وُردن فلاسک ـو وقتی حواسش به کوئین هست به لایلا میداد، و مطمئن میشد تا همه چیز انجام نشده اون از اتاق نره. خوشبختانه، با اینکار از جنگ با کوئین جلوگیری میشد.
حالا دوباره، این وُردن بود که همش باید خودشو آماده تمام سناریوهای ممکن میکرد. احتمال زیادی وجود داشت وقتی خون کوئین ـو میخواست، کوئین بدون سوال پرسیدن سریع بهش تحویل بده، که یعنی مجبور میشد از هر دو قابلیتش استفاده کنه.
همون موقع که وُردن کوئین رو به اتاق برد. با سیل هماهنگ کرده بود، پس اگه اتفاقی میفتاد، هردوشون آماده بودن.
«باشه، پس یادته نقشمون چی بود؟» وُردن درحالی که کنارش وایستاده بود پرسید. سیل نشسته بود و راتن دور وایستاده بود و با یه لبخند رو لبش منتظر بود.
«اگه یه دیقه هم فکر میکنی نقشه جز اونی که فکر میکنی پیش میره، پس دیوونهای.» راتن این حرفو بلند با یه خنده ریز گفت، و منتظر بود که دردسر شروع بشه.
«با من تکرار کن. نیاز دارم بهم اعتماد کنی کوئین، و ازت میخوام یه لطفی در حقم کنی. ازم نپرس چرا، اما به خونِت نیاز دارم.» وُردن گفت.
اگرچه، تمام این حرفا همون موقع که سیل تصمیم گرفت طبق نقشه خودش عمل کنه به فنا رفت.
«اما من وُردن نیستم. اسمم ـو یادت رفته؟ من سیل ـَم.» سیل خیلی مستقیم با نگاه به کوئین این حرفو زد.
با شنیدن حرف وُردن، برای کوئین عجیب به نظر میرسید. با اینکه به نظر خودش میومد، بازم، خودش نبود. تشدید روی یه سری کلمات خاص، و همینطور نوسانات توی صداش، یه جوری بودن.
نه تنها اون، مدلی که وایستاده بود. همه چیز یه جوری بود، و حالا هم داره میگه اسمش سیل ـه؟
«داری چیکار میکنی سیل؟!» وُردن نمیتونست کاری جز داد زدن بکنه. «نباید بفهمه تو هم اینجایی!»
سیل قبل جواب دادن به عقب نگاه کرد، «خفه شو. هرکاری بخوام میکنم. بدن خودمه.»
وُردن وقتی به عقب میرفت آب دهنش ـو قورت داد. وقتی سیل همچین کاری کرده بود دیگه کاری از دستش بر نمیومد. پس تصمیم گرفت ببینه نتیجه چی میشه.
«از آخرین باری که همو دیدیم چند وقتی میگذره.» سیل ذره ذره خندید و اینطور گفت. «بزار یه چیزی ازت بپرسم. ماها با هم دوستیم؟»
از اونجایی که کوئین میخواست بفهمه اوضاع از چه قراره یه توقف کوچیک به وجود اومد.
«البته که هستیم، وُردن،» کوئین اینط...
کتابهای تصادفی


