سیستم خوناشامی من
قسمت: 343
چپتر ۳۴۳ هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه
وقتی که همه به سلامت به مدرسه بازگشتند، کار زیادی برای انجام دادن وجود نداشت. رویداد درغروب روز جمعه به اتمام رسید، پس هنگامی که دانش آموزان از اثر گاز به هوش آمدند تقریبا شب شده بود. مدرسه به آن ها گفته بود تا وسایل خود را مرتب کنند، هرچند، چیز زیادی با خود نبرده بودند که بخواهد آنقدر طول بکشد.
وقتی که کوئین وارد اتاقش شد، احساس غیر منتظره ای از آرامش به او دست داد. او هرگز جایی را نداشت که “خانه” صدایش کند. از وقتی که کوچک بود، همواره در حال نقل مکان از جایی به جای دیگر بود.
کسی را نداشت که در خانه منتظرش باشد و مقری دائمی هم نداشت، پس هیچ وقت آن جملهٔ معروف « هیچ جا خونهٔ خود آدم نمیشه » را درک نکرد. اولین بار، وقتی با وردن وارد اتاقش شد، آن احساس را تجربه کرد.
شبی کوتاه برای پسرها به حساب می آید. به محض مرتب کردن وسایلشان به خواب رفتند. اما لایلا هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن داشت. او مطلع شد که سیا، ماموری از طرف خالص است. پس این به آن معنا ست که ابزار های زیادی را هم با خود آورده و در اتاقش پنهان کرده. اگر در اتاقش نبودند، پس باید در جایی دیگر قایمشان کرده باشد.
خوشبختانه، به نظر میرسید که سیا باید چند روز دیگر را هم تحت نظر پزشکان باشد؛ قبل از اینکه به اتاقش برگردد. این به لایلا فرصت این را میداد که کاملا وسایلش را بگردد.
بعد از بازگشت دوباره اش به اتاق سیا، شروع به کند و کاو کرد، این بار دقیق تر از گذشته. وقتی که برای اولین بار به اینجا آمده بود، دور و اطراف را چک کرد تا دوربین یا میکروفونی نباشد. اما هرگز فکرش را هم نمیکرد که یکی از هم کلاسی هایش، جاسوسی اش را بکند.
بعد از یک جست و جوی دقیق در لا به لای وسایل سیا، چیز های مختلفی پیدا کرد. از جمله یک توپ ارتباطی. از همان هایی که خودش هم قبلا داشت. مدام به رنگ آبی چشمک میزد که نشان دهندهٔ پیام های خوانده نشده بود.
لایلا در حالی که به آن نگاه میکرد، با خودش گفتیعنی باید نابودش کنم و همه چی رو در مورد گذشته فراموش کنم؟».
دستش را کمی بلند کرد و بالای توپ گذاشت. آماده بود تا از قدرت هایش برای نابود کردن توپ استفاده کند. اما بعد، پشیمان شد.
« نه هنوز نمیتونم نابودش کنم، یه نفر هست که باید از اونجا نجاتش بدم، اِرین.»
اگرچه لایلا تمام ارتباطات خود را با خالص قطع کرد، اما بهترین دوستش هنوز دست آنها گرفتار است. شاید این وسیلهٔ ارتباطی، روزی به درد بخورد. لایلا مال خودش را عجولانه نابود کرده بود. در آن زمان، احساساتش بر او غلبه کرد، اما الان او فرصت کافی برای فکر کردن و گرفتن یک تصمیم منطقی را داشت. بهتر بود که فعلا دستگاه را نگه دارد.
« اِرین، قول میدم که یه روز نجاتت بدم.»
آخر هفته است و دانش آموزان، دو روز آتی را از درس و مدرسه معاف هستند. بعد از آن ترم دوم شروع می...
کتابهای تصادفی

