سیستم خوناشامی من
قسمت: 347
چپتر 347- یک اشتباه
«با اینکه سعی کردم جلوشو بگیرم، ولی بازم نتونستم، من دقیقا چیکار کردم؟» کوئین در حالی که به پیامی که در مقابلش ظاهر شد نگاه می کرد، فکر کرد.
[آیین خون موفقیت آمیز بود]
[انسان با موفقیت 2/3 تبدیل به خون آشام شده است]
[یک عضو جدید از خانواده نفرین شده ایجاد شده است]
[لئو سوئیان اکنون یک خون آشام است]
[اطلاعات اضافی در هنگام استفاده از سیستم بازرسی در دسترس است!]
وقتی کوئین دید که لئو به عنوان یک زیر مجموعه تبدیل به یک خون آشام شده، تا حدی آرامش پیدا کرد. این مشکل به مراتب کوچکی به حساب می آمد که می توانست با آن کنار بیاید.
«ممکنه ارتباط با قدرتی داشته باشه که از قبل داشتم.» اما باز هم فقط می توانست در این مورد حدس بزند، چون واقعا نمی فهمید که کل قضیه چطور اتفاق افتاده.
با این وجود، به هیچ عنوان نمی توانست بابت همچین موضوعی خوشحال باشد، او فقط ناخواسته همچین کاری انجام داد، این قضیه مثل پیتر نبود که تنها راه نجاتش باشد یا مثل لایلا نبود که خودش همچین درخواستی را داده باشد.
[بررسی]
[لئو سوئیان]
[توانایی: هیچ]
[کلاس: خون آشام (ناتوان در زمینه ی تکامل)]
[حواس خون آشام و آمار کلی بهبود یافته است. کاربر قوی تر و سریع تر خواهد بود. هنگامی که در معرض نور خورشید است، قدرت تا حد زیادی کاهش پیدا میکند. او در حال حاضر می تواند توانایی های خون آشامی خود را فعال کند. استفاده از توانایی های خون آشامی می تواند باعث شود که سلامت کاربر با سرعت بیشتری کاهش پیدا کرده و گرسنگی او افزایش پیدا کند. کاربر باید در صورت نیاز، خون مصرف کند.]
[تکامل کلاس بیشتر در دسترس است: خون آشام اصیل، خون آشام شوالیه (خطا!)]
[خون آشام در این لحظه و زمان قادر به تکامل نیست، خون آشام نمی تواند از نظر رتبه از رهبر خود پیشی بگیرد.]
«این یکم عجیبه.» هوش مصنوعی در حالی که به همراه کوئین مشغول خواندن پیام شد گفت. «معمولا خون آشاما تا زمانی که به اندازه ی کافی قدرت داشته باشن، می تونن تکامل پیدا کنن. همچین محدودیتایی وجود نداره. هرچند حدس میزنم که این واقعا یه موقعیت منحصر به فرده. چون قبلا شاهد یه رهبر خون آشام نبودیم که به طور همزمان در حال طی کردن مراحل تکاملی خودش باشه. فکر میکنم همینه که وضعیتو پیچیده کرده.»
با این وجود، کوئین فعلا به این موضوع اهمیتی نمیدهد. اون بیشتر نگران واکنش لئو است. چون نه تنها او را تبدیل به یک خون آشام کرده بلکه باعث شده است تا او برخی از توانایی های خود را از دست بدهد. قدرتی که لئو برای جبران نابینایی خود به آن تکیه میکرد.
«لئو، تو ... چه احساسی داری؟» کوئین با احتیاط این سوال را پرسید چرا که برای یک حمله ی احتمالی پر از خشم آماده میشد.
«حس خوبی دارم، توپ توپم!» لئو این حرف را با لحنی شگفت آور که پر از حس خوشحالی است گفت. چیزی که به زبان آورد، حاکی از حقیقت است و فقط برای این نیست که کوئین احساس بهتری پیدا کند. او واقعا احساس میکند که بدن کاملا جدیدی به دست آورده. شنوایی او پیش از این حساسیت زیادی داشت، اما حالا حتی بهتر هم شده چون او در این وضعیت، قادر نبود که بینایی خود را متکامل کند و گویا در زمینه ی شنوایی، برای او جبران شده است. او همچنان، قادر به دیدن نیست.
«تواناییتون چی میشه؟» کوئین پرسید.
لئو در این زمان، چشمان خود را بست و سعی کرد تا توانایی اش را فعال کند اما تغییری را مشاهده نکرد. هاله ای که او پیش از این می توانست ببیند و الگویی که به کمک آن همه چیز را میدید، از بین رفته است. دیوار ها دیگر قابل مشاهده نیستند. با این وجود، او وحشت نکرد، صرفا نفس عمیقی کشید و به زمانی که در معبد بود فکر کرد.
او تمرکز کرد تا انرژی «چی» خود را در اطراف بدنش پراکنده کند. در نهایت، چشم ها را هدف قرار داد، درست مثل کاری که در دوران کودکی انجام داد و در نتیجه...
«فکر کنم بدونی که چه اتفاقی برام افتاده. قدرتم در نهایت خیلی زیاد شده، انگار به زم...
کتابهای تصادفی


