NovelEast

سیستم خوناشامی من

قسمت: 449

تنظیمات

تکامل جدید

درخواست احساسی و ناگهانی سیا در زمان غیر منتظره‌ای بیان شد، ولی مانند بقیه نبود، همچون کوئین، هرگز انتظار وقوع چنین اتفاقی را نداشت. هر چه زمان بیشتری با آن‌ها می‌گذارند، همیشه محتمل‌تر می‌شد که دیر یا زودتر بفهمد.

با این حال، کوئین پس از دیدن سیا این فکر را سرکوب کرده بود. هنگام نگاه کردن به او احساس گناه می‌کرد و نمی‌توانست مستقیم به چشمان‌اش خیره شود. ولی دلیل آن احساس بدی که به او دست می‌داد نبود، نه به‌خاطر این بود که هنگام نگاه کردن به او در حقیقت احساس بدی نداشت. گویی که کار درست را انجام داده بود. حس می‌کرد نسبت به کل ماجرا احساسات‌اش خنثی بود، و هراس داشت که به‌خاطر تغییرات خود باشد.

با این حال، ذهنی صریح داشت. حتی اگر سیا شکسته شده بود، و زیر بار این اتفاقات خم شده بود، کوئین تا حدی عاری از احساسات بود. می‌دانست که سیا درست می‌گوید، و حق داشت که حقیقت را بداند.

کوئین گفت: « آره. من بودم که خاطرات تو رو پاک کردم، ولی قبل از اینکه به من، یا هر کس دیگه‌ای ری اینجا حمله‌ور شی باید حقیقت رو بدونی، یا اینکه چرا تصمیم به انجام این کار گرفتم.»

با شنیدن این کلمات، اشک در چشمان سیا جمع شد. دو فرد حاضری که هیچ شناخت یا اطلاعی نداشتند سردرگم بودند. تیمی هنوز در فکر بود که چه اتفاقی دارد میفتد، و احساس کرد که نمی‌تواند در چنین لحظه‌ی بزرگی دخالت کند، در حالی که ادوارد گمان می‌کرد که چه نیازی بوده که خاطرات خون آشام دیگری را پاک کنند. امکان‌اش وجود داشت که یک خون آشام خاطرات دیگری را از بین ببرد، ولی او باید بسیار قوی‌تر از دیگری باشد.

کوئین گفت: « خواهش می‌کنم سیا. به نظرم بهتره که کل ماجرا رو از لایلا بشنوی. شما دو تا بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کنید با هم ارتباط نزدیکی دارید.» کوئین تمام تلاش خود را کرد تا او را آرام کند. او بر زمین زانو زده بود و از میان دستانی که صورت‌اش را پوشانده بود اشک‌هایش به چشم می‌آمد.

احساس گمشدگی داشت. در تمام این مدت در فکر هویت خویش بود، چه اتفاقی برایش افتاده بود و چرا، و تنها افرادی که به نظر می‌رسید به او اهمیت می‌دهند یا مراقب‌اش هستند، در پاکسازی خاطرات او دخیل بودند.

شروع به جیغ زدن کرد: « نه! نه! نه! نه!»

گریه و زاری و ضجه زدن‌ ها داشت از کنترل خارج می‌شد‌.

پیتر در حالی که دست‌ هایش را روی گوش خود می‌گذاشت گفت: « کسی لطفا می‌تونه خفه‌اش بکنه! اگر همینجوری ادامه بده، پس شاید راجب‌اش کاری انجام بدم.»

با دیدن از کنترل خارج شدن وضعیت، مشخص بود که دیگر هیچ کلمه یا حرفی به گوش او نمی‌رسید. لایلا، که هنوز نزدیک او قرار داشت، سعی کرد او را به آغو*ش بکشد، ولی سیا، او را کنار زد.

سیا فریاد زد: « از من دور شو، چطور می‌تونم الان به حرف‌هات اعتماد کنم.»

...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی