سیستم خوناشامی من
قسمت: 460
تا روز اعدام فقط 2 روز باقی مانده.
این کلمات به طور منظم در ذهن سیلور تکرار می شدند و هرچه روزها نزدیکتر میشد، همه چیز واقعیتر به نظر میرسید.
به همین دلیل او در جایی بود که میتوانست پاسخ خود را بیابد. برای به دست آوردن آنچه که باید انجام میداد.
او در زیر زمین و در تونلهای عمیقی قرار داشت.
این تونلها عریضتر از تونلهایی بودند که در زیر قلعه سیزدهم قرار داشتند.
دلیلش هم این بود که در حال حاضر، سیلور در زیر قلعهی پادشاه بود.
مکانی که به ندرت استفاده میشد، حتی برای خوناشامهایی که خشونت زیادی به خرج داده بودند.
واقعا آنچه فکس انجام داد، انقدر بد بود؟
آیا ارزش داشت که او را در اینجا قرار دهند، یا واقعیت این بود که او نسل مستقیمی بود که جرم را بزرگتر میکرد؟
کاری از دستش برنمیآمد اما حس میکرد همه چیز اشتباه است، به نظر میرسید که خون آشامها از چیزی میترسند.
به نظر میرسید که آنچه سالها پیش اتفاق افتاده، به شدت بر خون آشامها تأثیر گذاشته است.
به نظر میرسید که شورای خارجی و کنسول خون آشامها، اتحاد و همبستگی را در تصمیمات خود نشان داده بودند.
اما در واقع، نظرات آنها از هم گسسته بود.
چیزی که دیگران نمیدیدند و هیچ وقت نشانش نمیدادند.
به مرور زمان، سیلور به یک غار وسیع با چند در رسید.
هر کدام دارای مکانیزم قفل دایرهای بودند و یک شکاف بسیار کوچک برای تامین هوا به داخل و بیرون وجود داشت.
هیچ شکافی که به اندازه کافی بزرگ باشد و به یک نفر اجازه دهد بیرون را به وضوح مشاهده کند وجود نداشت.
مانند سلولهای دیگر.
دو نگهبان در جلوی همه آنها ایستاده بودند که لباس خانواده نهم را میپوشیدند، نگهبانان تونلها.
برای سیلور سخت نبود که حدس بزند درب فکس کدام است، زیرا جلوی در او نه تنها نگهبانان عادی، بلکه شوالیههای خون آشام خانوادهی نهم هم حضور داشتند.
از زمانی که ناشنوایان موفق شدند یکی از زندانیان را نجات دهند، تصمیم گرفتند حفاظت از فکس را افزایش دهند، حتی اگر فکر میکردند که دو مسئله ممکن است مرتبط نباشد.
این بیشتر بهخاطر طبیعت محتاطانهی رهبر اول بود.
اگرچه لی، سیزدهمین رهبر تا کنون مایل بود هر کاری که خواسته شده را انجام دهد، در پایان روز، فکس پسر او بود.
کمی ترس وجود داشت که شاید او فکس را نجات دهد.
سیلور وقتی به در نزدیک میشد پرسید:
«اومدم زندانی رو ببینم.»
نگهبان پاسخ داد:
«متأسفم، حتی شوالیهی خون آشام هم دیگه اجازهی ملاقات با زندانی رو نداره. ما تحت دستورات سختی هستیم که به هیچکس اجازه نمیدیم اونو ببینه.»
این برای سیلور غیرمنتظره بود.
او هرگز از این امتیازات محروم نشده بود، بالاخره، او از درجهی بالاترین مقام بود.
سیلور پرسید:
«خیلی سریع تموم میشه و حتی خ...
کتابهای تصادفی


