سیستم خوناشامی من
قسمت: 493
فراخوان
بالاخره زمان این رسیده بود که کوئین وضعیت خود را توضیح دهد. دوستان نزدیک او قبلا این داستان را شنیده بودند، اما افرادی وجود داشتند که حقیقت پشت ماجرای کوئین را نمیدانستند. افرادی همچون سیلور، فِکس و آرتور.
مانند آرتور، کوئین نیز از نقطهی آغازین شروع کرد. گفت که چگونه به کتابی از طریق والدیناش دست پیدا کرد، و زمانی که قطرهای از خون او از انگشتاش کتاب را لمس کرد، به چیزی که امروز بود تبدیل شد. نیازی به توضیح بخش سیستم و هوش مصنوعی درون سرش نبود. بخشهای مهمتری وجود داشتند.
هر چند، توضیح داد زمانی که پیتر را تبدیل کرد، جرقه خوردن چیزی خاص را درون خود حس کرد، و همان اتفاق دوباره به وقوع پیوست. و پس از تبدیل شدن به رهبر خاندان دهم با اتمام آیین خونین متوجه آن موضوع شد.
کوئین، در این حین اطلاعاتی که سیستم به او میداد و مواردی که به ذهناش خطور میکرد را برای دیگران تعریف میکرد. اولین بار که زمان تبدیل کردن پیتر بود. اطلاعات طوری وارد ذهن او میشد که انگار از قبل آن را میدانست. سپس گفت که به محض ورود به قصر همان اتفاق رخ داد. اطمینان داشت که رهبر خاندان دهم است و ادوارد که شوالیهی رهبر کهن بود این موضوع را تایید کرده بود.
فِکس فریاد زد: «وایسا! پس داری میگی که واقعا رهبر دهم هستی! فکر کردم داری اونو میگی تا فقط برامون یکم وقت جور کنی، تا شاید بیخیالت بشن.»
سیلور گفت: «حالا با عقل جور در میاد که چجوری قادر بودی بدون اینکه تاثیری روت بمونه این همه آدم رو به خون آشام تبدیل کنی. پیشرفت سریع و تمام این موارد به خاطر تبدیل شدنت به یک خون آشام از طریق روشی غیرعادی بود.»
با شنیدن داستان کوئین و چگونگی تبدیل شدن او به یک خون آشام، آرتور را به یاد وضعیت خودش انداخت. یقین داشت که چیزی مشترک بین خودش و پسرک حس کرده بود، اما دقیق نمیدانست که چه. صرفا از طریق قدرت سایه به یکدیگر مرتبط نبودند، بلکه این موضوع هم بود که کوئین یک قلب انسانی داشت.
آرتور پرسید: «پی بردی که اون کتاب از کجا اومده؟»
کوئین به نشانهی مخالفت سرش را تکان داد. فرضیههایی در ذهن داشت، اما اطمینان نداشت.
«با در نظر گرفتن چیزایی که تا الان بهم گفتی، به نظر میاد که اون کتاب در ابتدا توسط یکی از قدرتهای خاندان دهم به وجود اومده. شبیه چیزیه که اون مهارت قادر به انجام دادنشه. به خاطر همینه که، وقتی به یک خون آشام تبدیل شدی، همزمان به رهبر دهم هم تبدیل شدی. آیا مادر یا پدرت خون آشام بودن؟»
کوئین در جواب گفت: «نه، خون آشام نبودن و من در گذشته صد در صد انسان بودم، از این بابت مطمئنم. مشکلی که هست، حالا دیگه حتی نمیشه ازشون پرسید که این کتاب رو از کجا گیر آوردند.»
با این وجود که کوئین این حرف را زده بود، شخصی وجود داشت که میتوانست از او بپرسد. و قول داده بود که پس از تمام شدن این ماجرا حقیقت را در اختیار او بگذارد.
فِکس و سیلور رضایتمند و لبخند زنان در گوشهای ایستاده بودند، از زمان ورود به قصر این خشنودترین حالتی بود که نزد یکدیگر داشتند.
لایلا پرسید: «اونجا چخبره؟»
فِکس گفت: «شماها متوجه نیستید. اگه کوئین واقعا رهبر دهم باشه، به احتمال خیلی زیاد از شدت مجازات من کم بشه، بالاخره امید دارم.»
سیا پرسید: «اما، اگه کوئین از همون اول ماجرا رهبر بوده، پس چرا...
کتابهای تصادفی


