فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 533

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 533: هیچ­جا خونه­ی آدم نمیشه - قسمت 1 معرفی شوالیه خون­آشام جدید در خانواده دهم موفقیت­آمیز بود. به­نظر می‌رسید که به نحوی از طریق روش­های دیوانه­وار آنها، توانسته بودند مورد لطف خون­آشام­ها قرار گیرند. اخبار کارهایی که لئو انجام داده بود، منتشر شد و این موضوع فقط بین خانواده دهم نبود. هنگامی که خون­آشام­ها به محل تجمع بازگشتند، آنها شروع به تعامل با خانواده­های دیگر کردند و داستان دیوانه کننده و اعلامیه‌ای را که به تازگی پخش شده بود را به آنها می‌گفتند. بعضی از آنها نتوانستند چیزی را که می­شنوند، باور کنند. حتی برای خون­آشام­ها، شنیدن این که کسی دست­های مردم را قطع می­کند، دیوانه کننده بود، به­خصوص که این کار را با افراد خانواده خودش کرده بود. یک خون­آشام پرسید: «یه ذره نگران نیستی؟» «نگران؟ این بهترین اتفاقیه که تو سال­های اخیر واسه خانواده دهم افتاده!» خانواده­های دیگر درک نمی­کردند که خانواده دهم چه چیزی را پشت­سر گذاشته، اما می­دیدند که آنها بیش از حد خوشحالند. با اینکه هنوز رهبری نداشتند اما وضعیت همانطور باقی­ماند. هنوز هم بهتر بود سعی کنند تا به یکی از خانواده­های دیگر وارد شوند تا فرصتی برای یادگیری مهارت آنها، موقعیتی بهتر و آینده­ای درخشان پیدا کنند. آنها فقط فکر کردند که شاید ماندن ایده­ی بد یا حداقل ناامید کننده‌ای نیست. با پایان یافتن روز، زمان استراحت همه فرارسیده بود، اما برای برخی سخت بود که بخوابند. این تعطیلات تابستانی حداقل برای همه آنها پر حادثه بود. برخی از آنها تغییرات کاملی را پشت­سر گذاشته بودند و هیچ حسرتی برای انسان نبودن نداشتند. دیگران، مانند لوگان فهمیده بودند که خانواده، رازی را بین خودشان پنهان می­کنند و بیش از آنچه که فکر می‌کردند درگیر این آشفتگی بودند. و وِردن، او از تمام چیزی که به شکل بوردن بود، فقط توانست برادر کوچکی را به دست بیاورد. همه آنها هیجان­زده بودند که بالاخره این محل را ترک می­کنند، این احساس عجیبی داشت و حتی یکی از آنها نمی‌توانست این مکان را خانه بنامد. با این­حال، کسانی بودند که دلشان برای اینجا تنگ میشد. ادوارد و کوئین در حال گفتگو در مورد چیزی در داخل تالار سلطنتی بودند. کوئین پیش­نویسی آماده کرده و زیر آن لیستی درست کرده بود. لیست شامل انواع مختلف کریستال‌های جانوری بود که از رده ابتدایی تا رده پیشرفته ادامه داشت اما چیزی بالاتر از این رده وجود نداشت. ادوارد پرسید: «این دیگه چیه؟» کوئین توضیح داد: «این لیستی از کریستال­هاست که اگه بتونی، می‌خوام برام جمعشون کنی. من داشتم فکر می­کردم که چطوری به این مردم کمک کنم. به این که چطور خانواده دهم مثل قدیم بشه. من مثل وینسنت نیستم، مهارت­های اون رو ندارم، پس نمی­تونم سلاح­هایی که اون می­ساخت رو بسازم. ...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی