NovelEast

سیستم خوناشامی من

قسمت: 562

تنظیمات

فصل ۵۶۲: دیگر هیچ ماموریتی وجود ندارد

چهار نفرشان، مدتی بیرون از ساختمانِ آپارتمان ایستادند. پیدا کردن محل زندگی فِردی کار دشواری نبود زیرا فردی و خانواده‌اش در همان ساختمانی که کوئین و تیمش اقامت داشتند، ساکن بودند. به هرحال، رتبه‌ی او «دی» بود.

فِکس گفت: «چرا بلیپ ما رو مجبور کرد این کارو بکنیم؟ ما با اون به تازگی آشنا شده بودیم. بهتر نبود این خبر رو کسی بهشون می‌داد که به فردی نزدیکی بیشتری داشت؟» کوئین پاسخ داد: «چون تقصیر ما بود.»

پل گفت: «باید این کار رو بکنیم نه فقط به خاطر اونا، به خاطر خودمون هم باید انجامش بدیم. لازمه که بفهمید، درک کنید که وقتی برای کسی چنین اتفاقی میوفته، عزیزانش چه احساسی دارن و چه دردی می‌کشن. اینطوری بیشتر از اطرافیان‌مون مراقبت می‌کنیم.»

به نظر‌ می‌رسید پُل چندین باراین کار را انجام داده است. در حقیقت، تجربه‌ی تلخِ رساندنِ خبر مرگ هم‌رزمانش به خانواده‌هایشان، از وظایف ناخوشایند او، به عنوان سرگروه ارشد بود. حس سنگین و دردناکی که الان همه داشتند، دلیلی بود بر اینکه پُل حاضر شود هر کاری انجام بدهد تا سربازانش به آغوش‌ خانه و خانواده‌هایشان بازگردند.

وقتی کوئین به سمت در رفت، صحنه‌ای دلخراش در ذهنش تکرار شد. او قبلاً در چنین موقعیتی قرار گرفته بود. افرادی کاملاً غریبه به خانه‌اش آمده و خبر درگذشت والدینش را داده بودند.

«گفته ‌بود دخترش پنج سالشه.» کوئین در فکر فرو رفت. زمانی که از خبر مرگ پدر و مادرش مطلع شد، ده ساله بود، اما آن‌ها او را در سن پنج سالگی ترک کرده بودند.

صدای شیرینِ دخترکی از پشت در شنیده شد: «مامان، لطفا غذا رو آماده کن، بابا ممکنه هر لحظه برای شام بر‌گرده.»

این کلمات آن‌ها را درهم شکست، شاید دنیا می‌خواست حالشان را بدتر کند. کوئین آرام به در کوبید. زنی میان‌سال با چهره‌ای خسته در را باز کرد. او سه فرزند داشت که باید از آن‌ها مراقبت می‌کرد و این کار انرژی زیادی می‌گرفت.

او چند ظرف‌ غذاخوری را در دست گرفته بود و قصد چیدن میز را داشت.

زن گفت: «آم، فکر نمی‌کنم تا حالا شما رو دیده باشم.» اما نگاه هر‍‌کدام‌شان، گویای همه چیز بود. او همچنان به لبخند زدن ادامه داد، درست مانند فِردی، با این حال اشک روی گونه‌هایش سرازیر شد

کوئین گفت: «فردی...» همان لحظه زبانش قفل شد. او لبش را به حدی محکم گاز گرفت که آن را برید و قطره‌ای خون چکید.

پُل که متوجه شد کوئین حال خوبی ندارد و نمی‌تواند حرفی بزند، گفت: « بهتره تنها درباره این موضوع حرف بزنیم. خانم.»

به کودکان گفته شد به اتاق نشیمن بروند و باقی افراد، در اتاق غذاخوری صحبت می‌کردند.پیش از رفتن به اتاق، دخترک دلنشین که دو موی بافته شده را روی شانه‌هایش رها کرده ‌بود، به سمت کوئین دوید و با کشیدن لباسش گفت: «آقا اینجا!»

دخترک درحالی که به لب کوئین اشاره می‌کرد، دستمالی به او داد و گفت: «داره خونریزی می‌کنه.»

کویین دستمال ‌را در دستش فشرد و دخترکوچک، ب...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی