سیستم خوناشامی من
قسمت: 573
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۵۷۳ هر آنچه داریم!
لحظهای که ترک بر روی زره سينهای لیندا ظاهر شد، او بلافاصله اشتباه رخ داده را فهمید. غیرممکن بود یک هیولای ردۀ پادشاهی به زرهی درجۀ امپراتوری آسیب برساند. تنها چیزی که قادر به انجام چنین کاری بود، موجودی همتراز یا بالاتر از درجۀ امپراتوری بود. این همان چیزی بود که او را در یک لحظه متوجه قضیه کرد.
لیندا اندیشید: -تیم شناسایی حتما اشتباهی کرده. اونا با یه هیولای سرخ درگیر شدن و به خاطر شباهت ظاهری، دوتا هیولا رو اشتباهی یکی فرض کردن. قسم میخورم وقتی که برگردم، اونایی که همچین خطایی کردن رو مجازات کنم و سر رو تنشون نمونه.
پس از آنکه لیندا همه را از آنچه در پیش رویشان قرار داشت، آگاه کرد، گروه بلافاصله از آن محل خارج شدند، حتی آنهایی که در منطقه دو بودند. هر بار که در مرحله جدیدی شرکت میکردند، قدرت جانورها به طور قابل توجهی افزایش مییافت.
این سطح از تهدید، فراتر از توانایی مقابلهی افراد با درجه CوD بود. آنها قدرت یک هیولای ردۀ پادشاهی را دیده بودند و بدون لیندا، حتی آن هم برایشان بیش از حد دشوار بود. بنابراین، مطیعانه غار را ترک کردند.
با این حال، چند نفر تصمیم به ماندن گرفتند. تمام اعضای تیم کوئین هنوز آنجا بودند. فکس به هیولا نگاه میکرد، اما بدنش از هیجان میلرزید. او همان احساسی را داشت که هنگام مواجهه با هیولای ردۀ پادشاهی تجربه کرده بود. با این حال، اگر کوئین نمیرفت، او هم میماند.
پائول از قدرت یک هیولای ردۀ امپراتوری مطلع بود. او در گذشته، زمانی که نیرومند بود با آنها روبرو شده بود. از یک جهت، این نشاندهندهی تضعیف قدرت او بود. او همچنین میدانست که لیندا به تنهایی نمیتواند این هیولا را شکست دهد. اگر پائول میماند، کَز هم میماند. هر کجا که او میرفت، کَز هم همراهش بود.
در مورد سَم، او نمیفهمید چرا تصمیم به ماندن گرفته است. آیا به خاطر تیمش بود؟ یا واقعاً فکر میکرد میتواند کمکی کند؟ برخلاف فِکس، احساس میکرد هر لحظه ممکن است پاهایش سست شده و زمین بخورد. او واقعاً ترسیده بود.
در کنار همه اینها، یکی از اعضای کروها هنوز آنجا بود؛ کونگ، که پس از برخورد با گوی سیاه کوئین، بیهوش افتاده بود.
کوئین میدانست که با توجه به پاداشِ ارتقای فوری رتبه، نبرد سختی در پیش خواهد داشت. هرگاه چنین وضعیتی پیش میآمد، بدین معنا بود که سیستم اعلام کرده است یکی از دو طرف برنده خواهد بود. پس کوئین میبایست از تمام توان خود، حتی سایهاش، استفاده کند.
اما او تنها نبود و سیستم ظاهراً این موضوع را در نظر نگرفته بود.
لیندا با استفاده از بالهایش به هوا برخاست. هنوز هم درد شدیدی در قفسه سینه احساس میکرد و سرعتش به اندازه قبل نبود. با این حال، تا زمانی که در ارتفاع بود، میتوانست از رویارویی با هیولا اجتناب کند.
او به سمت افراد روی زمین، فریاد زد: «شماها دارین چیکار میکنین؟ فرار کنین!» اما آنها به او اهمیت نمیدادند.
لیندا دندانهایش را به هم فشرد و بلافاصله دستگاه ارتباط خود را روشن کرد. «بلیپ، بلیپ، جواب بده، وضعیتمون اضطراریه. یکی از هیولاها ردهی پادشاه، نه، در واقع در ردهی امپراتوریه! الو، الو!»
بلیپ نفسزنان جواب داد: «صداتو میشنوم، خواهر! خودمون هم تو دردسر بزرگی هستیم. فقط از اونجا برو.»
او میتوانست آنجا را ترک کند، اما اعضای گروهش در غار مانده بودند. با اینکه مدت زیادی با یکدیگر نبودند، و نجات جان کونگ ارزشی نداشت، قادر نبود آنها را رها کند.
اما خیلی زود متوجه شد که حتی اگر بخواهد، هیولا اجازه رفتن به او نمی...
کتابهای تصادفی


