فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 576

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۵۷۶ پشت سر گذاشتن

با دیدن صفحه اعلان، کوئین خودش را برای بدترین حالت آماده کرد. همیشه این احتمال وجود داشت که کسی به موجودی متخاصم تبدیل شود. اگر حدس کوئین درست بود، او می‌دانست که لیندا به چه چیزی ممکن است تبدیل شده باشد.

قبلاً هم چنین وضعیتی پیش آمده بود، وقتی که پیتر در آستانه مرگ بود. او به غولی تبدیل شد که برای زنده ماندن و تکامل، مجبور بود از زنده‌ها تغذیه کند.

لیندا روی زمین حرکت می‌کرد و در نگاه اول هیچ تفاوتی نداشت. بدنش به خوبی حرکت می‌کرد، اما کوئین نمی‌توانست صدای ضربان قلبش را بشنود.

[شما یک دراوگر ابتدایی ایجاد کرده‌اید.]

[دراوگر: موجودی نامیرا که قدرت فوق بشری دارد. آن‌ها توانایی‌های شفا دهندگی فوق‌العاده‌ای دارند و ممکن است در آینده تکامل پیدا کنند که به آن‌ها اجازه می‌دهد توانایی‌های جدید مخصوص دراوگر را به دست آورند. طبیعت آن‌ها تندخو و عصبی است.

قدرت آن با خالقش برابر است، اما با قوی‌تر شدن خالق، قدرت آن افزایش نمی‌یابد. همه‌ی آمارهای دیگر آن نصف خالقش است. برای تکامل و شفا باید گوشت انسان بخورد، اما برای بقا لازم نیست. اگر هرگز تغذیه نکند، تا زمانی که آسیب نبیند، به زندگی ادامه می‌دهد.]

همان‌طور که کوئین حدس زده بود، این هم یکی از زیرشاخه‌های رده B بود. اما خیالش راحت شد. او توانسته بود او را نجات دهد و به نظر می‌رسید که دیگر قصد کشتن همه را در محل نداشت.

اکنون که لیندا از زمین برخاسته بود، دستش را روی گردنش گذاشت. زخم به‌کلی بهبود یافته بود. لحظه‌ای کوتاه به کوئین نگاه کرد و سپس دست دیگرش را به جستجو در جیب‌هایش برد. پیش از آنکه دیگران متوجه شوند، خنجرش را بیرون کشید و به سوی کز حمله‌ور شد.

فکس سریع واکنش نشان داد و نخ قرمزش را به دور بازوهای او پیچید تا او را متوقف کند. اما خیلی زود فهمید که او حتی با نخ قرمز هم قدرت زیادی دارد. او همچنان به جلو حرکت می‌کرد و فکس را روی زمین با خود می‌کشید.

فکس با طعنه گفت: «آره، همون‌جوری بِروبِر نگاه کنید. اینجا سیرکه، منم دلقکشم. کمک می‌خوام چیکار!»

با وجود قدرت غیرعادی لیندا، سرعت دیگر بهترین دوستش نبود و ریسمان‌های فکس نیز به این موضوع دامن می‌زدند. بالاخره کوئین به اندازه‌ای بهبود یافته بود که بتواند جلوی لیندا بایستد و او را متوقف کند.

کوئین پرسید: «لیندا، مشکل چیه؟ خوبی؟» او با خود فکر می‌کرد که آیا چیزی در صفحه اطلاع‌رسانی جا افتاده بود. چرا ناگهان سعی کرد به کز حمله کند؟

لیندا با خشم فریاد زد: «کوئین، بهت مدیونم. همه حرف‌هات رو شنیدم، کاملاً حس می‌کنم تغییر کردم. می‌دونم چه بلایی سرم اومده، ولی نمی‌تونم تو رو مقصر بدونم. تو اون جانور رده امپراتور رو کشتی و بعدشم جون منو نجات دادی.»

در صدایش هیچ اشکی یا غمی نبود. به جای اون، انگار فقط خشم خالص ازش بیرون می‌ریخت. «ولی اون، اون سعی کرد منو بکشه! گلومو برید. چطور می‌تونم اینجا وایستم وقتی کسی که به من صدمه زده درست همین‌جاست! چطور به برادرم توضیح بدم که چی سرم اومده!»

کز رو به لیندا پاسخ داد: «خیلی پیچیده نیست. هیچی بهش نمی‌گی، وگرنه همون بلایی که سر تو آوردم، سر اونم میارم.»

نگاه خشمگین کوئین به سمت کز برگشت، حالا از لیندا هم عصبانی‌تر بود. با تمام قدرت فریاد زد: «اون دهنتو ببند!»

فریاد او آنقدر شدید بود که کز عقب پرید و دست‌هایش را به نشانه تسلیم بالا برد. در ذهنش تصور کرد که کوئین حمله می‌کند، اما هیچ اتفاقی نیفتاد.

کز با تعجب در افکارش فرو رفت: -این دیگه چی بود؟

کوئی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی