سیستم خوناشامی من
قسمت: 635
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۶۳۵: مانعی بزرگ
دیل احساس کرد چیزی دستش را لمس کرد. وقتی سر بلند کرد، لبخند شیرین معلمش را دید. نور سبزرنگی که در کف دستش بود، کمکم محو شد.
دیل گفت: «وُردِن...» و بینیاش را بالا کشید.
راتن جواب داد: «نزدیک بود بچه، ولی برای این یکی باید خودم وارد شم.»
بچهها گیج شده بودند و نمیدانستند چه کار کنند. همان کسی که دیل را متوقف کرده بود کسی بود که چند لحظه پیش گفته بود همه باید تا سر حد مرگ بجنگند.
یکی از معلمها پرسید: «بابِل، چیکار کنیم؟ اون مراسم رو بههم زده. ولی از قلعه اومده، واقعاً اجازهی همچین کاری رو داره؟»
بابِل پاسخ داد: «اگر قرار بود مراسم متوقف بشه، به من اطلاع داده میشد. این کاریه که خودش تصمیم به انجامش گرفته. حالا فعلاً دستگیرش کنید، بعداً سؤالاتمون رو میپرسیم.»
راتن مچ دست دیل را گرفت و به سمت بچههای دیگر پرتاب کرد. چون پرتاب خیلی محکم بود، دیل بهشدت زمین خورد و کمی غلتید. راتن میدانست که معلمها هر لحظه وارد عمل خواهند شد و میخواست دیل را سریع از سر راه دور کند.
راتن گفت: «مدتها بود منتظر همچین فرصتی بودم. شماهایی که فقط وایستادید و تماشا میکنید این بچهها همدیگه رو بکشن، به همون اندازه مقصرید.» نور سبزرنگ در دست راتن شکل گرفته بود. و از آن مثل یک لیزر قدرتمند استفاده کرد تا زمین را منفجر کند.
سنگهای کوچک و خردهریزه کندهشده از زمین به همهطرف پرتاب شدند. و بعضی از آنها به چیزی برخورد و از مسیرشان منحرف شدند. با اینکه همگی نامرئی شده بودند، راتن از مکان بعضیهایشان خبر داشت.
سپس با دست دیگرش، کاری کرد تا نوک انگشتانش هم بتوانند لیزر شلیک کنند. او یک لیزر به سمتی شلیک کرد که سنگها از مسیرشان منحرف شده بودند. لیزر در هوا متوقف شد، اما کمی بعد مردی دیده شد که در اثر حمله به زمین افتاد.
راتن گفت: «فکر میکنین واقعاً میتونید با من مقابله کنید؟ حتی وقتی همسن این بچهها بودم، برام مشکلی نبود چه برسه الان. یه دلیلی هست که شماها هیچوقت برای این مراسم انتخاب نشدین.»
با حرکت جزئی باد، راتن حس کرد کسی به سمتش لگدی پرتاب کرده است. ساعدش را بالا آورد و جلوی ضربه را گرفت، سپس با دست دیگرش پای حریف را گرفته و او را به زمین انداخت.
حرفهای راتن درست بود و به همین دلیل بود که فکر میکرد نقشهشان در بچگی، ممکن بود جواب دهد. معلمها و خدمتکاران اطراف سالن، همگی فقط توانایی کپی یک توانایی را داشتند، درست مثل وردن. آنها آنقدر بیاستعداد و بدون پتانسیل بودند که هیچوقت زندگی در معبد را تجربه نکرده بودند.
بله، آنها بزرگسالانی آموزش دیده بودند، ولی برای کسی مثل راتن، این کار مثل آب خوردن بود.
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب سیستم خوناشامی من را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی
