NovelEast

سیستم خوناشامی من

قسمت: 640

تنظیمات
فصل ۶۴۰ تلاش سوم
جانور دریایی که به آن‌ها ضربه زده بود، فاصله چندانی از جزیره نداشت. پس از نابود کردن آن زیر دریایی عجیب، با خیال آسوده ماموریتش را به پایان رساند و به اعماق دریا فرو رفت. در همین لحظه، سه جسم ناشناس که از درون زیر دریایی بیرون آمده بودند، به سمت آسمان پرتاب شدند.
شدت ضربه به حدی بود که لوگان در حین پرتاب شدن به آسمان از حال رفت و تنها پیتر و کوئین هوشیار ماندند. کوئین به سمت راست نگاه کرد؛ پیتر آن‌قدر دور بود که نمی‌توانست کاری برایش انجام دهد، اما حداقل خیالش راحت بود که پیتر در صورت نیاز می‌تواند مبارزه کند. 
نگرانی اصلی‌اش لوگان بود. پیتر می‌توانست هر کجای جزیره فرود بیاید و حتی اگر به دردسر می‌افتاد، اهمیت زیادی نداشت. اما این موضوع درباره لوگان صدق نمی‌کرد. کوئین سایه‌اش را فعال کرد و سعی کرد آن را نازک و بلند کند تا شاید بتواند لوگان را بگیرد، اما همین‌که این کار را انجام داد، بدنش زودتر از بقیه به سمت پایین حرکت کرد. سرعتش کاهش یافت و در نهایت، با سقوطی ناگهانی روی ساحل فرود آمد و با سر درون شن‌ها فرو رفت. 
در حالی که آن دو نفر به دوردست‌ها پرتاب می‌شدند، کوئین با عجله سرش را از شن بیرون کشید و با تکاندن شن‌ها از موهای مجعدش، سعی کرد محل فرودشان را دنبال کند. پیتر در سمت چپ قلعه سقوط کرد، در حالی که لوگان درست در نزدیکی قلعه به زمین رسید. 
کوئین با خودش گفت: «خیلی بد شد.» 
در داخل قلعه، یکی از انبارهای قدیمی به اتاق تمرین تبدیل شده بود که در مقایسه با سایر اتاق‌ها نسبتاً ساده بود. هیلستون با سلیقه‌ای غیرمعمول خود تغییراتی اعمال می‌کرد، اما پای و ویکی تلاش می‌کردند همه‌چیز را ساده و معمولی نگه دارند. 
در حال حاضر، هر دوی آن‌ها خیس عرق بودند؛ پای بدون پیراهن، عضلات شش‌تکه‌اش را به نمایش گذاشته بود و ویکی نیز تنها سوتین و شلوار ورزشی پوشیده بود. آن‌ها در حال انجام مبارزه روزانه خود بودند؛ عادتی که از کودکی با آن‌ها همراه شده و تا به امروز ادامه داشت. 
آن‌ها در حال استراحت کوتاهی بودند. پای جلو رفت، از بطری آب نوشید و گفت: «خواهر، فقط می‌خواستم بگم، وقتی به همه چیزایی که سر وُردن اومد فکر می‌کنم، خوشحالم که با هم از پس اون رویداد بر اومدیم و تمومش کردیم.» 
ویکی بلافاصله خنده‌ای کرد و گفت: «ولی من خوشحال نیستم، بعضی وقتا دلم می‌خواد دیوونه‌بازی دربیارم، هر کاری که عشقم می‌کشه بکنم، ولی بعدش تو میای و با اون حرف‌های منطقیت همه‌چیو خراب می‌کنی.» 
در اتاق تمرین به‌سرعت باز شد و پیرمردی با یک چشم‌بند، قدم به داخل گذاشت. 
ویکی گفت: «بگو بروک.» 
بروک سرپیشخدمت قلعه بود و مدیریت خدمه‌ای را بر عهده...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی