فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 652

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل ۶۵۲ پسرک زخمی
آخرین باری که دانکن و بُردن با هم روبه‌رو شدند، اوضاع این‌طور نبود. آن زمان، دانکن تنها یک توانایی داشت، اما قدرت ذاتی‌ و تجهیزات جانوری‌ای که همراه داشت، به او قدرتی می‌داد که می‌توانست با بُردن برابری کند.
میان آن دو ضربات سنگینی رد و بدل شد، اما هیچ‌کدام به‌طور جدی صدمه ندیدند. به‌ظاهر نیروهایشان هم‌تراز بود، تا اینکه ناگهان بُردن پا به فرار گذاشت. زمان محدودی که در اختیار داشت، رو به پایان بود و ادامه دادن این نبرد، چیزی جز هدر رفتن نیروی ارزشمندش به همراه نمی‌آورد.
سلول‌های اضافی ام‌سی به دانکن این توانایی را می‌دادند که توانایی ویژه‌اش، یعنی باد، را به شکل چشمگیری تقویت کند. مبارزه کاملاً به نفع او پیش می‌رفت و هنوز زمان زیادی از آغازش نگذشته بود. حالا که به بُردن می‌نگریست، همان احساسی را داشت که پیش‌تر در قلعه تجربه کرده بود.
اما ناگهان ورق برگشت؛ چیزی به وضوح تغییر کرده بود.
دانکن تنها یک پلک زد و وقتی دوباره چشمانش را گشود، مرد کوچک را درست مقابل خود دید، انگار که تلپورت کرده باشد. با این حال، واکنش‌هایش به‌قدری سریع بود که بدنش فوراً وارد حالت بقا شد؛ تغییر ناگهانی را حس کرد و توانست مشت بُردن را دفع کند.
- سرعتش بیشتر شده و مشت‌هاش محکم‌تر شدن!
اما تلاش‌هایش بی‌ثمر بود. مشت‌های بی‌امان بُردن ادامه داشتند. او با سرعت به دفع آن‌ها پرداخت؛ بیشترشان را مسدود کرد، اما هر بار که دفاع می‌کرد، انگار ضربه‌ای سنگین به او وارد شده و یک قدم به عقب پرت می‌شد. دیگر از برابری قدرت‌ خبری نبود.
دانکن گفت: «صبر کن تا اینو برای بچه‌ها تعریف کنم؛ وقتی بشنون، حتماً فکر می‌کنن که از قبل هم دیوونه‌تر شدم!»
دانکن باید برای فرار و دور شدن از بُردن سریع‌تر عمل می‌کرد. دست‌هایش را محکم بر زمین کوبید؛ صدای مهیبی برخاست و تندبادی زیر پایش شکل گرفت که او را با شتاب به هوا پرتاب کرد. هم‌زمان، سکویی از دل زمین بیرون زد و دانکن بر آن فرود آمد. اکنون، از ارتفاع بالا، بر میدان نبرد مسلط بود.
از آن بالا، دانکن زمین زیر پای بُردن را به حرکت درآورد و او را درون یک گوی خاکی به دام انداخت. این بار، با استفاده از سلول‌های ام‌سی، هر دو قدرتش را در هم آمیخت. توانایی او اکنون از یک کاربر زمین سطح هشت هم فراتر رفته بود.
-این باید گیرش بندازه. اگه حدسم درست باشه، تنها کاری که باید بکنم اینه که طاقت بیارم تا زمان تغییر شکلش تموم بشه.
کاری که می‌کرد ناجوانمردانه بود، اما برایش اهمیتی نداشت. تنها دغدغه‌اش این بود که به اهالی روستا ثابت کند اشتباه می‌کردند و آن مرد کوچک واقعاً وجود دارد.
او اهمیت نمی‌داد چطور این مبارزه را به پایان برساند؛ تصمیمش برای بردن بُردن کوچک قطعی بود و این فکر برایش به نوعی وسواس ذهنی‌ تبدیل شده بود.
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی