سیستم خوناشامی من
قسمت: 662
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل۶۶۲: نوع جدیدی از مأموریت
هنگامی که لوگان از اتاق خارج شد، به پایین راهرو نگاه کرد تا شاید فردی را ببیند، اما به نظر می رسید که کل مکان تخلیه شده باشد. این موضوع عجیب بود. وسط روز بود و و اگر آنها از فرار وردن اطلاع داشتند، باید کل ساختمان در حالت آمادهباش کامل قرار میگرفت.
هنگامی که لوگان از اتاق خارج شد، به پایین راهرو نگاه کرد تا شاید فردی را ببیند، اما به نظر می رسید که کل مکان تخلیه شده باشد. این موضوع عجیب بود. وسط روز بود و و اگر آنها از فرار وردن اطلاع داشتند، باید کل ساختمان در حالت آمادهباش کامل قرار میگرفت.
در این هنگام از روز، دیدار با دیگر خدمتکاران، امری معمول بود.
تنها یک نام در ذهنش طنینانداز بود: براک. او عامل همه این رخدادها بود. چشمانش را بست و تلاش کرد خود را برای رفتن متقاعد کند. اما در اعماق وجودش، نمیخواست آنجا را ترک کند. تنها سرنخ او برای یافتن ریچارد انو، درست پشتسرش بود. اگر در این لحظه محل را ترک میکرد، آیا امکان بازگشت مجدد برای او وجود داشت و حتی اگر برمیگشت، آیا براک هنوز در آنجا حضور داشت؟
او میدانست براک سکوت خواهد کرد. با توجه به حضور فرد دیگری در این محل، امکان افشای حقیقت توسط وی همواره وجود داشت. با اینحال، تصویر دوستان عزیزش در ذهن او نقش بست.
آرامش موجود در این مکان، به معنای نبود آشوب در جاهای دیگر نبود. همه به اندازه لوگان خوششانس نبودند که با براک مواجه شوند و نجات پیدا کنند. جزیره مملو از افراد نیرومند بود و امکان داشت یکی از دوستانش با آنها برخورد کند.
لوگان، بدون هیچ گزینهای جز ترک کردن، مستقیم به سمت معبد حرکت کرد. این مکان یکی از نزدیکترین مناطق به قلعه بود. هنگام رسیدنش، اولین فردی که دید وردن بود؛ اما چیزی شبیه به یک جسد بر روی شانهاش حمل میکرد.
از آنجایی که کس دیگری در اطراف نبود، لوگان تصور کرد که صدا زدن او بیخطر خواهد بود.
لوگان گفت: «هی وردن؟»
پیتر پاسخ داد: «تقریباً درست گفتی، ولی اسمش پیتره. اگه ممکنه، اینجا وردن صدام کن.»
«یعنی چی؟»
«بهت نشون میدم.»
آنها به درون معبد قدم نهادند و راهی اتاق مراقبه شدند. پیتر در حین گشتزنی، به جز چند لکه خون، هیچ نشانهای از وجود فرد دیگری نیافت. آشفتگی محوطه، گویای درگیری شدیدی بود که پیش از این در آنجا رخ داده بود و بارزترین نشانهی آن، جسد بیجان روی شانه پیتر بود.
با ورود آنها، لوگان برای لحظهای میخکوب شد، سعی کرد خودش را با آنچه میدید وفق دهد، تا باور کند که حقیقت دارد. همهی معلمان، در صفهایی مشخص بر روی زمین خوابیده بودند و کودکان، مقابل آنها نشسته بودند تا به دعا بپردازند.
پیتر آخرین پیکر را در کنار دیگر اجساد گذاشت. او مسئول انجام تمام کارهای سنگین شده بود تا کودکان مجبور به تجربه چنین چی...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب سیستم خوناشامی من را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

