فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 670

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 670: سفر بر روی کشتی فضایی نفرین شده
چند ساعت گذشته بود و کوئین و سیل هر دو در همان نقطه نشسته و تکان نخورده بودند. در همین­حین، کوئین به همه‌ی چیزهایی که سیل می‌گفت گوش داد. شاید به این دلیل که دیگر کسی برای صحبت کردن در سرش نداشت یا فقط نیاز داشت تمام احساسات محبوس شده درونش را بیرون بریزد.
سیل همه­چیز را به کوئین گفت، حین بزرگ شدن زندگی‌اش چگونه بود، چگونه با وُردِن و راتن آشنا شد و چرا آنها در ذهنش بودند. او حتی توضیح داد که چگونه توانایی‌هایشان کار می‌کند و چگونه آنها برای نجات همه جان خود را فدا کردند.
کوئین گفت: «وُردِن و راتن، هاه. هر دوشون تا آخر، مراقب همه بودن.»
سیل گفت: «می‌دونم، من فقط می‌خوام اونا برگردن، من نمی‌تونم بدون اونا ادامه بدم.» 
 
کوئین همانطور که ایستاده بود، چند حرکت کششی انجام داد، چون بدنش احساس خواب‌آلودگی می‌کرد.
کوئین پاسخ داد: «نگرانش نباش، تا وقتی مطمئن نشیم که قطعاً هیچ راهی برای برگردوندنشون وجود نداره قرار نیست تسلیم بشیم...
خودت گفتی، درسته؟ ممکنه بتونیم کسی رو با توانایی یکسان پیدا کنیم که از دستش کاری بربیاد. یا شاید فقط توی ذهنت خواب باشن و نیاز باشه که بیدارشون کنیم. ولی تا وقتی به­طور قطع ندونیم که اونا برای همیشه از پیشمون رفتن، نگرانی و ناراحتی هیچ سودی نداره.
می‌دونم عادت کردن به این موضوع یکم زمان می‌بره، اما حداقل من و تو شانس این رو داریم که بهتر هم‌دیگه رو بشناسیم، اوه و در مورد پدربزرگت. شرمنده که این رو می‌گم، اما واقعاً یه آشغال تمام­عیاره. یرای شکست دادنش باید سخت تمرین کنی و اگر نتونستی، من با مشت‌های خودم این کار رو برات می‌کنم.»
سیل همانطور که لبخند میزد ایستاد، و شروع به تعظیم کرد: «البته...! ممنونم، خیلی ممنونم کوئین که حالم رو بهتر کردی.»
 
کوئین برای انجام چند کار دیگر از اتاق خارج شد. به هر حال، فِکس گفته بود که چند چیز اتفاق افتاده که باید درباره‌ی آن صحبت کنند. اما وقتی از اتاق خارج شد، درست بیرون از اتاق تمرین مکث کرد، پشتش را به دیوار تکیه داد و دستش را بر روی پیشانی‌اش گذاشت.
«وُردِن، توام یه عوضی تمام­عیاری، چرا به من نگفتی که همچین اتفاقی برات افتاده؟ درباره همه مشکلاتی که داشتی.» می‌دانست که نمی‌تواند آنچنان کمکی بکند، اما فکر می‌کرد شاید اگر با او می‌رفت و اگر درباره گذشته‌اش می‌دانست، شاید می‌توانست او رادمتوقف کند.
«حتی نتونستم خداحافظی کنم. بدون تو همه‌جا ساکت و یکم عجیبه و من قراره اولین دوستم رو از دست بدم.»
 
قبل از رفتن به اتاق...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی