فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 688

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل۶۸۸: جناح سوم
کوئین چندین بار تلاش کرد تا از نقشه و دستگاه ارتباطی روی ساعتش استفاده کند، اما هیچ نتیجه‌ای نگرفت. اگر تنها نقشه مشکل داشت، شاید آن‌قدر نگران نمی‌شد؛ اما خراب شدن ساعتش تیر آخر بود. این وسایل طوری ساخته شده بودند که برای یک عمر دوام بیاورند و هرگز نیازی به شارژ نداشتند.
بااین‌حال، ساعت حتی روشن هم نمی‌شد، انگار که باتری‌اش تمام شده باشد. لحظه‌ای از ذهنش گذشت که شاید بهتر باشد برگردد؛ شاید واقعاً همین حالا اتفاق مهمی در حال رخ دادن بود.
- "اونا خودشون از پس کاراشون برمیان، لازم نیست همش بالای سرشون باشم."
جناح او پر از مبارزان قوی بود و این فقط ظاهر کار بود؛ افراد قوی‌تری همچون کز در خفا بودند. کوئین تصمیم گرفت به دیگران اعتماد کند و به سفرش ادامه دهد. در طول مسیر، او سعی کرد مکان‌ها و راه‌هایی که از آن می‌گذشت را به خاطر بسپارد تا در نبود نقشه‌اش بتواند راهی برای بازگشت داشته باشد. از آنجا که دیگر نیازی به شکار جانور خاصی از رده‌ی امپراتوری نداشت، مسیرش باید آسان‌تر می‌بود.
در فاصله‌ای دورتر از کوئین، سه مرد با اضطراب حرکت می‌کردند. یکی از آن‌ها چشمانش را بسته بود، درحالی­که دو نفر دیگر با قدم‌های آهسته در میان سبزه‌ها پیش می‌رفتند و با دقت اطراف را زیر نظر داشتند.
مردی که چشمانش را بسته بود، آن‌ها را باز کرد و گفت: «دوباره راه افتاده.»
یکی از آن‌ها با صدای آرام اما عصبی زمزمه کرد: «هی، تا کی باید این کار رو ادامه بدیم؟ این دیوونگیه، باورم نمی‌شه زنده‌ایم.»
مردی که چشمانش را بسته بود، به سمت دستگاه عجیبی رفت که روی زمین قرار داشت و یک آنتن کوچک در وسط آن نصب شده بود. این وسیله یک مسدودکننده بود و باعث می‌شد تمام دستگاه‌های الکترونیکی در شعاع پانصد متری از کار بیفتند.
این دستگاه‌ها به‌ندرت استفاده می‌شدند، زیرا به‌محض دیده‌شدن به‌راحتی قابل تخریب بودند و برد محدودی داشتند. با این‌حال، برای به تأخیر انداختن بازگشت کوئین کاملاً مناسب بودند.
یکی دیگر از مردها گفت: «واقعاً داره اینجا تنهایی با این موجودات می‌جنگه؟ مگه می‌شه کسی این‌قدر قوی باشه؟ اگه مانتیس مجبورمون کنه با جناحش دربیفتیم، کار هممون تمومه.»
سپس دیگری پاسخ داد: «فکر کردی ما برای چی اومدیم اینجا؟ فکر کردی برای چی داریم این کارها رو می‌کنیم؟»
در همان لحظه، یکی از مردها دستش را روی شکمش گذاشت و چهره‌اش از شدت درد در هم پیچید.
«وقتش شده؟»
درست در همان لحظه، صدای خش‌خشِ برگ‌ها از دور به گوش رسید؛ چیزی به سمت آن‌ها نزدیک می‌شد.
یکی از مردها که وحشت کرده بود، گفت: «صدای چیه؟ یه جونور دنبالمون کرده؟!» 
مرد دوباره چشمانش را بست و سعی کرد با توانایی‌اش ببیند که چه چیزی به سمت‌شان می‌آید. به محض اینکه آن مهاجم را دید، فوراً چشمانش را باز کرد.
آن مرد با ناباوری زیر لب گفت: «چطور ممکنه!» اما دیگر خیلی دیر شده بود.
سایرین با وحشت پرسیدند: «اون چیه؟ چی داره میاد سمتمون؟»
مهاجم مرموزشان از میان درختان ظاهر شد و دو مرد، با چشمانی مات و مبهوت به او خیره ماندند؛ این یک جانور نبود، بلکه همان کسی بود که تمام این مدت در تعقیبش بودند.
کوئین انگشتش را روی گوشش گذاشت و در سکوت به دستگاه عجیب و سه مرد مقابلش نگاهی انداخت.
کوئین گفت: «شماها چقدر پرسروصدا از آب درومدین. این همون ماسماسکیه که برای من این‌همه داستان درست کرده؟»
 
*****
 
 
اعلامیه‌ی دوئل به هر دو پناهگاه ارسال شده بود و به نظر می‌رسید تأثیر خود را گذاشته است. مأموریت‌ها معل...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی