فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 693

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
قسمت ۶۹۳: پخش شدن ویروس
چیزی که مستقیماً از دهان دِنیس بیرون پاشید و بر روی میز پخش شد، خون بود. با وارد شدن بوی خون به بینی دو نفر خاص از میان جمع، باعث شد تا آنها حس عجیبی پیدا کنند. مخصوصاً پائول که حس می‌کرد بدنش دارد به آرامی به سمت خون کشیده می­شود.
کز گفت: «اینجا نه، از فکرش بیا بیرون، دلم نمی‌خواد بکشمت.»
همان چند کلمه کافی بود تا دوباره  پائول حواسش را جمع کرده و قادر باشد در برابر کِشش خون مقاومت کند. از آنجایی که تا به الان مجبور شده بود چندین بار با خون سر و کله بزند، این بار برایش آسان‌تر بود.
ولی جریان برای سم متفاوت بود، ناگهان شروع کرد به تلو­تلو خوردن و مجبور شد تا سرش را پایین بگیرد. قبلاً از کوئین شنیده بود که وقتی یک خون‌آشام نتواند جلوی کشش خون مقاومت کند، رنگ چشمانش شروع به تغییر می‌کند. 
دستش را بر روی میز کوبید تا جلوی خودش را بگیرد. بقیه نیز کم‌کم متوجه آن شده و نگران شده بودند.
نیت گفت: «سم، حشره‌ای چیزی داره اذیتت می‌کنه؟ حالت خوبه؟!» و به طرف او حرکت کرد، هر چند کوئین راهش را سد کرد و مقابلش ایستاد.
کوئین دستور داد: «سریع دِنیس رو ببر درمونگاه، مطمئن شو حالش خوبه...» 
نِیت پرسید: «پس سم چی؟!» 
زمانی که کوئین راه نِیت را سد کرده بود، سم فلاسک جیبی‌اش را که همیشه همراه خودش نگه‌­می‌داشت، بیرون آورد و جرعه­ای از آن نوشید که به سرعت عطشش را کاهش داد.
«نگران نباش نِیت.» سم این را گفت و سپس سرش را بلند کرد. «من فقط نگران دنیس بودم، بزار ببینیم حاش خوبه!!»
دکتری بر روی عرشه‌ی کشتی نفرین شده نبود، هر چند، چند پرستار نقش درمانگر را ایفا می‌کردند و تمام تلاششان را برای درمان دنیس به‌کار گرفته بودند. پوست او کم‌کم رنگ‌پریده‌تر می‌شد و خودش خیلی ضعیف به‌نظر می‌رسید.
با اینکه برای بار دوم استفراغ نکرده بود، ولی می‌گفت که در شکمش احساس درد می‌کند. و با این‌که درمانگر‌ها هر کاری از دستشان برمی‌آمد انجام دادند، ولی باز هم نتوانستند درد او را آرام کنند. با تمام شدن کار درمانگرها کوئین تصمیم گرفت تا به ملاقات او برود. امیدوار بود تا با استفاده از *چی* بتواند به درمان او کمک کند.
وقتی وارد اتاق شد دید که دنیس بر روی تخت بیمارستان دراز کشیده، چشمانش خسته و نیمه­باز بود، حالتی که کوئین هیچ­وقت دنیس را در آن ندیده بود.
دستش را بر روی سینه‌ او گذاشت و دنیس می­دانست که کوئین در واقع مشغول انجام چه کاری است. قبلاً هم او را در حال انجان آن دیده بود. نوعی گرمای درخشان را درون بدنش حس کرد و بعد از آن درد شروع به محو شدن کرد.
«ممنونم کوئین...» دنیس این را گفت و بعدش چندین‌بار سرفه کرد.
کوئین پرسید: «می‌دونی چه اتفاقی برات افتاده؟» 
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی