فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تناسخی که نمی‌خواستم

قسمت: 14

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
" هومم..خب به نظر میرسه که قصد اذیت کردنش رو نداشت." بهتره منم به تمرینات خودم رسیدگی کنم." 

[قابلیت جدید: از این به بعد شما میتوانید در بخش ماموریت های سیستم، ماموریت های روزانه ای را پیدا کنید.] 

" هوم..به نظر میرسه این سیستم قراره بالاخره بدرد بوخوره." 

[ ماموریت های روزانه: 

1_ ده کیلومتر بدوید. (پاداش: افزایش چابکی 10%) 

2_ صد بارفیکس بروید.(پاداش: افزایش قدرت 10%) 

3_ دزدیدن لباس زیر سِرا وارگاس.(پاداش: افزایش             جذابیت 10%)   ] 

دامیان در حالی که به صفحه معلق رو به رویش خیره شده بود زیر لب زمزمه کرد. 

" اومم..ماموریت های قابل انجام با پاداش های مناسب..البته به جز آخرین مورد.." 

دامیان آهی از افسوس می‌کشد و بعد از اتاق تمرین خارج می‌شود..به هر حال چند دقیقه ای بود که کلاس عملی تمرین تمام شده بود. 

" خب..مثله اینکه باید یکم بدوم." 

بعد به آرامی از باشگاه تمرین شمشیر زنی خارج شد. 

××× 

با اینکه کلاس تمرینی تمام شده بود اما من هنوز در حال تمرین بودم..مدام گلوله های آتشینی می‌ساختم و به سمت هدف های که در فاصله های مختلفی از من قرار داشتند شلیک می‌کردم. 

الان حدود چند ماهی بود که به این دنیا آمده بودم..حس عجیبی داشت. 

" صفحه وضعیت." 

با گفتن این جمله یک صفحه معلق سرخ رنگ و نوشته های طلایی رنگ رو به روی من ظاهر شد. 

______________________ 

نام: سِرا وارگاس 

نژاد: انسان 

استعداد:_جادو(S)_جادوی آتش(SS) 

توانایی: رقص شعله(A) 

موهبت: _تناسخ زیبا(A)_پرنسس آتش(S) 

نفرین: هیچ 

________مشاهده ادامه_______ 

[ نتیجه گیری: اوه شما بانویی به شدت زیبا و فرهیخته، با استعدادی شگفت انگیز و بی‌همتا هستید، مطمئنا در آینده یکی از قویترین و برترین افراد این جهان خواهید شد.] 

" هو هو..مثله اینکه من تبدیل به یه قهرمان افسانه‌ای تناسخ یافته شدم." با غرور خاصی این جملات رو به زبان آوردم. 

وقتی در حال افتخار کردن به خودم بودم، صدای قدم هایی را شنیدم..نمیدونم چرا اما هر بار که صدای این قدم ها را می‌شنیدم بدنم ناخواسته واکنشی نشان می‌داد..طوری که انگار صاحب آن قدم ها را می شناخت. 

به آرامی به عقب می چرخم و .. 

" درست حدس زدم." 

موهای نقره ای با کمی سایه خاکستری در بخش هایی از آن و چشمان سرخ رنگی که نمی‌شد اونها رو نادیده گرفت..دامیان ون آرکان..پسری که میخواست به صاحب اصلیه این بدن *** کنه..ولی این باعث نمیشه ظاهر جذابش رو نادیده بگیرم... 

" دامیان..من تو رو هم تبدیل به یکی از اعضای حرمسرای خودم خواهم کرد...چون تو مطمئناً یکی از اون پسر های خاصی..." 

[ هدف تناسخ شما: صد پسر خاص عاشق شما شوند.]

کتاب‌های تصادفی