تناسخی که نمیخواستم
قسمت: 17
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
"سِرا... چه سعادتی! بازم اومدی که یه کم سر به سر من بزاری..مگه نه؟" این را با یه لبخند مصنوعی میگم و سعی میکنم نفسنفس زدنم رو کنترل کنم. نمیخوام جلوش ضعیف به نظر بیام، حتی اگه واقعاً ضعیفم.
سِرا یه قدم به سمت من میاد و با همون لبخند تمسخرآمیز میگه: "سر به سر گذاشتن؟ نه نه، فقط داشتم از منظره لذت میبردم. یه پرنس که حتی نمیتونه درست یه میله رو نگه داره... خب، این یه نمایش کمدیه، مگه نه؟"
دندونهام رو روی هم فشار میدم. این دختر واقعاً رو اعصابمه.
اما نمیتونم الان باهاش درگیر بشم. باید خونسرد باشم. به هر حال، هدفم چیز دیگهایه. به جای جواب دادن، فقط یه لبخند کج میزنم و میگم: "خوشحالم که سرگرمت کردم، آتیش کوچولو. حالا اگه اجازه بدی، من یه کم کار دارم."
سِرا یه ابرو بالا میندازه و با کنجکاوی میپرسه: "کار؟ تو و کار؟ این خودش یه جوک جدیده. داری چیکار میکنی اصلاً؟"
نزدیک او می روم و با انگشم چانه اش را کمی بالا میآورم و صدایی آرام اما عمیق میگویم:
" بهتره زیاد کنجکاوی نکنی..میدونی..من هنوزم میتونم اون کاری که قبلا قصد انجامش داشتم رو ادامه بدم آتیش کوچولو." در حالی که توی چشماش زل زده بودم این رو زمزمه کردم.
چهره سر سخت و اون لبخند تحقیر کننده سِرا ناگهان ناپدید میشه و ترکیبی از ترس و چیز دیگری که نمیفهمم در چهره اش نمایان می شود..اما سریعا کنترل خودش را به دست می آورد و همان چهره سرسخت قبلی اش را به خودش می گیرد
وقتی او خواست چیزی بگوید، من سریعتر اقدام کردم ک حرفش را قطع کردم.
"و بهتره توی چیزی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی." این رو با لحن سردی میگم و دوباره به سمت میله برمیگردم.
نمیخوام بیشتر از این باهاش حرف بزنم. هر چی بیشتر حرف بزنیم، احتمال اینکه اعصابم خورد بشه بیشتره. دستهام رو دوباره دور میله میپیچم و خودم رو بالا میکشم. بیست و دو... بیست و سه...
اما حس میکنم سِرا هنوز داره به من نگاه میکنه. یه جور نگاه عجیب که نمیتونم درست معنیاش کنم. انگار داره یه چیزی رو توی ذهنش سبک و سنگین میکنه. نمیدونم چرا، ولی این حس من رو بیشتر عصبی میکنه. با خودم فکر میکنم: 'این دختر چرا انقدر به من گیر داده؟'
[ هشدار سیستم: سِرا وارگاس در حال تحلیل رفتار شماست. مراقب باشید، ممکن است هدف تناسخ او به شما مرتبط باشد. ]
"هاه؟ هدف تناسخ؟" این رو زیر لب زمزمه میکنم و برای یه لحظه حواسم پرت میشه. دستم شل میشه و از میله پایین میافتم. با یه صدای خفه روی زمین فرود میام و یه درد تیز توی باسنم حس میکنم. "لعنتی..."
سِرا با یه خنده کوتاه میگه: "وای، پرنس، تو واقعاً یه دلقکی! مراقب باش، یه وقت خودت رو نکشی." بعد بدون اینکه منتظر جواب من بمونه، چرخیده و با قدمهای آروم از من دور شد.
موهای سرخش توی باد ت*** میخوره و برای یه لحظه، یه حس عجیب توی دلم ایجاد میشه. نمیتونم بگم چیه، ولی یه جور حس خطرناکه.
به آرامی از جا بلند میشم و گرد و خاک رو از روی لباسام پاک میکنم. "این دختر... یه چیزی پشت این رفتاراشه. این سیستم عوضی درست میگه، باید مراقب باشم." این رو با خودم زمزمه میکنم و دوباره به میله نگاه میکنم. هنوز کلی بارفیکس مونده که باید انجام بدم.
اما توی ذهنم، یه سوال مدام تکرار میشه: هدف تناسخ سِرا چیه؟ و چرا سیستم فکر میکنه ممکنه به من ربط داشته باشه؟...و مهمتر از همه..حالا میدونم که سِرا هم یکی از اون تناسخ یافته هاست، پس باید ازا ین به بعد چطور باهاش رفتا کنم؟.
[ ماموریت روزانه شماره 2: 23 از 100 بارفیکس انجام شده. ادامه دهید. ]
"تچ... باشه، باشه. ادامه میدم." با یه آه بلند دوباره خودم رو بالا میکشم. ولی توی دلم، یه حس بد دارم. انگار این فقط شروع یه دردسر بزرگتره...مثله اینکه قرار نیست یه رابطه صلح آمیز با سرا داشته باشم.
سِرا یه قدم به سمت من میاد و با همون لبخند تمسخرآمیز میگه: "سر به سر گذاشتن؟ نه نه، فقط داشتم از منظره لذت میبردم. یه پرنس که حتی نمیتونه درست یه میله رو نگه داره... خب، این یه نمایش کمدیه، مگه نه؟"
دندونهام رو روی هم فشار میدم. این دختر واقعاً رو اعصابمه.
اما نمیتونم الان باهاش درگیر بشم. باید خونسرد باشم. به هر حال، هدفم چیز دیگهایه. به جای جواب دادن، فقط یه لبخند کج میزنم و میگم: "خوشحالم که سرگرمت کردم، آتیش کوچولو. حالا اگه اجازه بدی، من یه کم کار دارم."
سِرا یه ابرو بالا میندازه و با کنجکاوی میپرسه: "کار؟ تو و کار؟ این خودش یه جوک جدیده. داری چیکار میکنی اصلاً؟"
نزدیک او می روم و با انگشم چانه اش را کمی بالا میآورم و صدایی آرام اما عمیق میگویم:
" بهتره زیاد کنجکاوی نکنی..میدونی..من هنوزم میتونم اون کاری که قبلا قصد انجامش داشتم رو ادامه بدم آتیش کوچولو." در حالی که توی چشماش زل زده بودم این رو زمزمه کردم.
چهره سر سخت و اون لبخند تحقیر کننده سِرا ناگهان ناپدید میشه و ترکیبی از ترس و چیز دیگری که نمیفهمم در چهره اش نمایان می شود..اما سریعا کنترل خودش را به دست می آورد و همان چهره سرسخت قبلی اش را به خودش می گیرد
وقتی او خواست چیزی بگوید، من سریعتر اقدام کردم ک حرفش را قطع کردم.
"و بهتره توی چیزی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی." این رو با لحن سردی میگم و دوباره به سمت میله برمیگردم.
نمیخوام بیشتر از این باهاش حرف بزنم. هر چی بیشتر حرف بزنیم، احتمال اینکه اعصابم خورد بشه بیشتره. دستهام رو دوباره دور میله میپیچم و خودم رو بالا میکشم. بیست و دو... بیست و سه...
اما حس میکنم سِرا هنوز داره به من نگاه میکنه. یه جور نگاه عجیب که نمیتونم درست معنیاش کنم. انگار داره یه چیزی رو توی ذهنش سبک و سنگین میکنه. نمیدونم چرا، ولی این حس من رو بیشتر عصبی میکنه. با خودم فکر میکنم: 'این دختر چرا انقدر به من گیر داده؟'
[ هشدار سیستم: سِرا وارگاس در حال تحلیل رفتار شماست. مراقب باشید، ممکن است هدف تناسخ او به شما مرتبط باشد. ]
"هاه؟ هدف تناسخ؟" این رو زیر لب زمزمه میکنم و برای یه لحظه حواسم پرت میشه. دستم شل میشه و از میله پایین میافتم. با یه صدای خفه روی زمین فرود میام و یه درد تیز توی باسنم حس میکنم. "لعنتی..."
سِرا با یه خنده کوتاه میگه: "وای، پرنس، تو واقعاً یه دلقکی! مراقب باش، یه وقت خودت رو نکشی." بعد بدون اینکه منتظر جواب من بمونه، چرخیده و با قدمهای آروم از من دور شد.
موهای سرخش توی باد ت*** میخوره و برای یه لحظه، یه حس عجیب توی دلم ایجاد میشه. نمیتونم بگم چیه، ولی یه جور حس خطرناکه.
به آرامی از جا بلند میشم و گرد و خاک رو از روی لباسام پاک میکنم. "این دختر... یه چیزی پشت این رفتاراشه. این سیستم عوضی درست میگه، باید مراقب باشم." این رو با خودم زمزمه میکنم و دوباره به میله نگاه میکنم. هنوز کلی بارفیکس مونده که باید انجام بدم.
اما توی ذهنم، یه سوال مدام تکرار میشه: هدف تناسخ سِرا چیه؟ و چرا سیستم فکر میکنه ممکنه به من ربط داشته باشه؟...و مهمتر از همه..حالا میدونم که سِرا هم یکی از اون تناسخ یافته هاست، پس باید ازا ین به بعد چطور باهاش رفتا کنم؟.
[ ماموریت روزانه شماره 2: 23 از 100 بارفیکس انجام شده. ادامه دهید. ]
"تچ... باشه، باشه. ادامه میدم." با یه آه بلند دوباره خودم رو بالا میکشم. ولی توی دلم، یه حس بد دارم. انگار این فقط شروع یه دردسر بزرگتره...مثله اینکه قرار نیست یه رابطه صلح آمیز با سرا داشته باشم.
کتابهای تصادفی


