تناسخی که نمیخواستم
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
نسیم خنکی میان شاخههای درختان باغ رُز میپیچید، اما گرمای سوزانی که در وجود سِرا شعلهور شده بود با هیچ نسیمی خاموش نمیشد. انگشتانش هنوز روی لبهایش بود، جایی که لحظاتی پیش لبهای دامیان آن را لمس کرده بود.
"عوضی... عوضی..." زیر لب تکرار میکرد، در حالی که مشتهایش را گره میکرد.
آتشی در کف دستانش شکل گرفت که با افزایش خشمش، شعلهورتر میشد. "چطور جرأت کرد... چطور جرأت کرد با من اینطور رفتار کنه..."
احساساتی متضاد درونش در جنگ بودند. از یک طرف، خشم سوزانندهای که تمام وجودش را فرا گرفته بود و از طرف دیگر، حسی عجیب و ناشناخته که هرگز قبلاً تجربه نکرده بود.
"لعنتی... این نباید اینطوری میشد..."
[ سیستم: تبریک میگویم! شما اولین پسر خاص را جذب کردهاید. 99 مورد دیگر باقی مانده است. ]
"خفه شو !" سِرا غرید. "اصلاً فکر کرده کیه؟ من باید اون رو جذب کنم، نه اون منو..."
اما سیستم به حرفش توجهی نکرد و ادامه داد:
[ توجه! دامیان ون آرکان به فهرست پسران خاص شما اضافه شده است. خصوصیات منحصر به فرد: مرموز، غیرقابل پیشبینی. نکته: او احتمالاً خطرناکترین هدف شماست. ]
"خطرناکترین؟ هه! اون فقط یه پرنس پست و حقیره..." اما ته دلش میدونست که چیزی در مورد دامیان فرق میکرد. چیزی که نمیتوانست درست توضیح بدهد.
با قدمهای محکم شروع به راه رفتن کرد، هر قدمش انگار روی زمین حک میشد. افکارش به هم ریخته بود.
"من سِرا وارگاس هستم... قویترین جادوگر آتش نسل خودم... من قراره صد پسر رو عاشق خودم کنم، نه اینکه اجازه بدم یه پرنس عوضی منو گیج کنه..."
اما هر چقدر سعی میکرد افکارش را مرتب کند، تصویر چشمان سرخ دامیان و آن لبخند شیطانیاش جلوی چشمانش میآمد.
×××
در همین حال، دامیان با قدمهای سبک و لبخندی پیروزمندانه از باغ دور میشد. هر چند قلبش تند میزد، اما ظاهرش آرام و مسلط بود.
"هه، نمیدونم چرا اینکارو کردم... ولی دیدن اون چهره شوکهشدهاش واقعاً ارزشش رو داشت."
[ ماموریت سوم تکمیل شد: کسب اطلاعات در مورد هدف تناسخ سِرا وارگاس. مهارت جاسوسی درجه F به شما اعطا شد. ]
[ نکته اضافی: اولین بوسه یک دختر را دزدیدید. افزایش جذابیت +5% ]
"هاه؟ اولین بوسهاش؟ مسخرهست..." دامیان زیر لب غرید، هرچند ته دلش حس عجیبی داشت.
"اون دختر انقدر حسابشده و مرموز به نظر میرسه که بعیده تا حالا کسی رو نبوسیده باشه..."
اما سیستم همچنان پیام میداد:
[ احتمال 99.9% که آن بوسه، اولین تجربه سِرا بوده است. او یک استراتژیست است، نه یک عاشق! ]
"خب، حالا حدودا فهمیدم که هدف تناسخش یه جورایی به پسر های بالارتبه مربوطه..." دامیان دستی میان موهای نقرهایاش کشید.
در همین افکار غرق بود که صدای آشنایی از پشت سر شنید.
"ارباب جوان! بالاخره پیداتون کردم!"
آرل بود که با نفسنفس به سمتش میدوید.
"آرل، مگه نگفتم بری استراحت کنی؟" دامیان با لحنی آمیخته به سرزنش اما نرم پرسید.
"ب-بله... اما... نگرانتون شدم... خیلی دیر کردین..." آرل در حالی که سعی میکرد نفسش را تنظیم کند، پاسخ داد.
دامیان لبخند کمرنگی زد. "نگران نباش، فقط داشتم کمی قدم میزدم."
آرل با دقت به چهره دامیان نگاه کرد. "ارباب جوان... اتفاقی افتاده؟ شما... یهجوری هستین..."
"هیچی نیست آرل. فقط..." دامیان لحظهای مکث کرد. "فقط فکر میکنم بازی جالبی شروع شده."
آرل گیج به نظر میرسید. "بازی؟"
"آره، یه بازی که قواعدش رو هنوز کامل نمیدونم. اما مطمئنم قراره خیلی سرگرمکننده باشه." دامیان با لبخندی که حالا عمیقتر شده بود، گفت.
همانطور که به سمت خوابگاه قدم برمیداشتند، دامیان در ذهنش صحنههای امروز را مرور میکرد. سِرا وارگاس... یک تناسخ یافته دیگر... با هدفی که به نوعی به او مربوط میشد...
"شاید وقتشه یه کم بیشتر درباره این دختر بدونم..." با خودش زمزمه کرد.
"و شاید... شاید بتونم از او برای رسیدن به هدف خودم استفاده کنم."
[ هشدار سیستم: بازی با آتش خطرناک است. سِرا وارگاس نه تنها در جادوی آتش استاد است، بلکه در بازی با احساسات دیگران نیز مهارت دارد و او بسیار زیبا و محبوب است برعکس تو که فقط از نظر جامعه یک آشغالی]
دامیان اما به هشدار سیستم پوزخندی زد. "منم تو بازی کردن خوبم... خیلی خوب..."
آرل که متوجه زمزمههای دامیان شده بود، با نگرانی پرسید: "ارباب جوان، با من بودین؟"
"نه آرل، فقط داشتم با خودم فکر میکردم..."
دامیان دستی روی شانه آرل گذاشت. "راستی، تو چیز بیشتری درباره سِرا وارگاس نمیدونی؟ هر چیزی... حتی شایعات..."
آرل کمی فکر کرد و بعد با تردید گفت: "خب... میگن بانو سِرا یجورایی...برای رابطه ..به جنسیت اهمیت نمیده..."
هیجانی که دامیان داشت با شنیدن این جمله کاملا از بین رفت." خب..فکر کنم شایعات زیاد منبع قابل اعتمادی نباشند.."
غروب آفتاب، سایههای بلندی روی زمین انداخته بود و در دوردست، اولین ستارههای شب شروع به درخشیدن کرده بودند. اما در ذهن دامیان و سِرا، آتشی روشن شده بود که به این زودیها خاموش نمیشد.
بازی تازه شروع شده بود.
"عوضی... عوضی..." زیر لب تکرار میکرد، در حالی که مشتهایش را گره میکرد.
آتشی در کف دستانش شکل گرفت که با افزایش خشمش، شعلهورتر میشد. "چطور جرأت کرد... چطور جرأت کرد با من اینطور رفتار کنه..."
احساساتی متضاد درونش در جنگ بودند. از یک طرف، خشم سوزانندهای که تمام وجودش را فرا گرفته بود و از طرف دیگر، حسی عجیب و ناشناخته که هرگز قبلاً تجربه نکرده بود.
"لعنتی... این نباید اینطوری میشد..."
[ سیستم: تبریک میگویم! شما اولین پسر خاص را جذب کردهاید. 99 مورد دیگر باقی مانده است. ]
"خفه شو !" سِرا غرید. "اصلاً فکر کرده کیه؟ من باید اون رو جذب کنم، نه اون منو..."
اما سیستم به حرفش توجهی نکرد و ادامه داد:
[ توجه! دامیان ون آرکان به فهرست پسران خاص شما اضافه شده است. خصوصیات منحصر به فرد: مرموز، غیرقابل پیشبینی. نکته: او احتمالاً خطرناکترین هدف شماست. ]
"خطرناکترین؟ هه! اون فقط یه پرنس پست و حقیره..." اما ته دلش میدونست که چیزی در مورد دامیان فرق میکرد. چیزی که نمیتوانست درست توضیح بدهد.
با قدمهای محکم شروع به راه رفتن کرد، هر قدمش انگار روی زمین حک میشد. افکارش به هم ریخته بود.
"من سِرا وارگاس هستم... قویترین جادوگر آتش نسل خودم... من قراره صد پسر رو عاشق خودم کنم، نه اینکه اجازه بدم یه پرنس عوضی منو گیج کنه..."
اما هر چقدر سعی میکرد افکارش را مرتب کند، تصویر چشمان سرخ دامیان و آن لبخند شیطانیاش جلوی چشمانش میآمد.
×××
در همین حال، دامیان با قدمهای سبک و لبخندی پیروزمندانه از باغ دور میشد. هر چند قلبش تند میزد، اما ظاهرش آرام و مسلط بود.
"هه، نمیدونم چرا اینکارو کردم... ولی دیدن اون چهره شوکهشدهاش واقعاً ارزشش رو داشت."
[ ماموریت سوم تکمیل شد: کسب اطلاعات در مورد هدف تناسخ سِرا وارگاس. مهارت جاسوسی درجه F به شما اعطا شد. ]
[ نکته اضافی: اولین بوسه یک دختر را دزدیدید. افزایش جذابیت +5% ]
"هاه؟ اولین بوسهاش؟ مسخرهست..." دامیان زیر لب غرید، هرچند ته دلش حس عجیبی داشت.
"اون دختر انقدر حسابشده و مرموز به نظر میرسه که بعیده تا حالا کسی رو نبوسیده باشه..."
اما سیستم همچنان پیام میداد:
[ احتمال 99.9% که آن بوسه، اولین تجربه سِرا بوده است. او یک استراتژیست است، نه یک عاشق! ]
"خب، حالا حدودا فهمیدم که هدف تناسخش یه جورایی به پسر های بالارتبه مربوطه..." دامیان دستی میان موهای نقرهایاش کشید.
در همین افکار غرق بود که صدای آشنایی از پشت سر شنید.
"ارباب جوان! بالاخره پیداتون کردم!"
آرل بود که با نفسنفس به سمتش میدوید.
"آرل، مگه نگفتم بری استراحت کنی؟" دامیان با لحنی آمیخته به سرزنش اما نرم پرسید.
"ب-بله... اما... نگرانتون شدم... خیلی دیر کردین..." آرل در حالی که سعی میکرد نفسش را تنظیم کند، پاسخ داد.
دامیان لبخند کمرنگی زد. "نگران نباش، فقط داشتم کمی قدم میزدم."
آرل با دقت به چهره دامیان نگاه کرد. "ارباب جوان... اتفاقی افتاده؟ شما... یهجوری هستین..."
"هیچی نیست آرل. فقط..." دامیان لحظهای مکث کرد. "فقط فکر میکنم بازی جالبی شروع شده."
آرل گیج به نظر میرسید. "بازی؟"
"آره، یه بازی که قواعدش رو هنوز کامل نمیدونم. اما مطمئنم قراره خیلی سرگرمکننده باشه." دامیان با لبخندی که حالا عمیقتر شده بود، گفت.
همانطور که به سمت خوابگاه قدم برمیداشتند، دامیان در ذهنش صحنههای امروز را مرور میکرد. سِرا وارگاس... یک تناسخ یافته دیگر... با هدفی که به نوعی به او مربوط میشد...
"شاید وقتشه یه کم بیشتر درباره این دختر بدونم..." با خودش زمزمه کرد.
"و شاید... شاید بتونم از او برای رسیدن به هدف خودم استفاده کنم."
[ هشدار سیستم: بازی با آتش خطرناک است. سِرا وارگاس نه تنها در جادوی آتش استاد است، بلکه در بازی با احساسات دیگران نیز مهارت دارد و او بسیار زیبا و محبوب است برعکس تو که فقط از نظر جامعه یک آشغالی]
دامیان اما به هشدار سیستم پوزخندی زد. "منم تو بازی کردن خوبم... خیلی خوب..."
آرل که متوجه زمزمههای دامیان شده بود، با نگرانی پرسید: "ارباب جوان، با من بودین؟"
"نه آرل، فقط داشتم با خودم فکر میکردم..."
دامیان دستی روی شانه آرل گذاشت. "راستی، تو چیز بیشتری درباره سِرا وارگاس نمیدونی؟ هر چیزی... حتی شایعات..."
آرل کمی فکر کرد و بعد با تردید گفت: "خب... میگن بانو سِرا یجورایی...برای رابطه ..به جنسیت اهمیت نمیده..."
هیجانی که دامیان داشت با شنیدن این جمله کاملا از بین رفت." خب..فکر کنم شایعات زیاد منبع قابل اعتمادی نباشند.."
غروب آفتاب، سایههای بلندی روی زمین انداخته بود و در دوردست، اولین ستارههای شب شروع به درخشیدن کرده بودند. اما در ذهن دامیان و سِرا، آتشی روشن شده بود که به این زودیها خاموش نمیشد.
بازی تازه شروع شده بود.
کتابهای تصادفی

