فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تناسخی که نمی‌خواستم

قسمت: 28

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
ماموریت های ویژه: 
‌‌‌‌
اون دختر و پسر را تهدید کنید. 
‌‌‌
پاداش اول: افزایش %5 درصد حس ترس به شما. 
‌‌‌
پاداش دوم: افزایش %5 درصد نفرت کل دختران آکادمی نسبت به تو. ‌‌
‌‌‌‌
مجازات شکست : مرگ.] 
‌‌‌‌‌‌
" اصلا عاشق اینم که افزایش نفرت رو جزو پاداش ها حساب کردی..." این را با صدایی زمزمه وار و اسفناک گفتم. 
‌‌‌
[ نویسنده گرامی استفاده اسفناک در اینجا صحیح نیست.] 
‌‌‌‌
( نویسنده: هوی دیوار چهارومو نشکن برو ادامه داستان.) 
‌‌‌‌
از جایم بلند می‌شوم و به سمت آن دختر و پسر می‌روم، 
‌‌‌‌
وقتی بعد از چند قدم به انها رسیدم با یک لبخند زیبا گفتم: 
‌‌‌‌‌
" هی خانوم کوچولو میدونی مجازات توهین کردن به یکی از اعضای خانواده سلطنتی چیه؟." 
‌‌‌
دختری که لیانا نام داشت با شنیدن صدای من با حالت خشکی سرش را آرام به سمت عقب برگرداند..طوری که بعد از چند ثانیه با با من چشم در چشم شد. 
‌‌‌‌
من همچنان همان لبخند مهربانم را حفظ کرده بودم و به او نگاه می‌کردم 
‌‌‌‌‌‌‌
دختر به محض دیدن من سریعا از جا برخواست و با عجله و دست‌پاچگی تعظیم کرد به طوری که کاملا به حالت نود درجه در آمد. 
‌‌‌
" پ-پرنس دامیان!! من هرگز قصد جسارت به شما رو نداشتم، ل-لطفا من رو عفو کنید دیگه هر‌گز این کار ها رو تکرار نمیکنم!!." دختر با عجله و فریاد گونه این حرف ها را زد، طوری که لرزی از ترس در صدایش آشکار بود. 
‌‌‌‌
نگاهی به پنجره وضعیت او انداختم تا ببینم چیز مفیدی در موردش وجود دارد یا نه. 
‌‌‌‌
_____________‌‌_________  
‌‌‌
نام: لیانا 
‌‌‌
نژاد: نیمه الف 
‌‌‌‌
استعداد: خدمتکار(S)، آشپزی(S)، خانه داری(S) ، نظافت(S) 
‌‌‌
توانایی: بوسه‌ی احیا کننده(؟؟؟) 
‌‌‌‌
موهبت: بوسه‌ی ***(A) 
‌‌‌
نفرین: مرده متحرک( C ) 
‌‌‌
________مشاهده ادامه_______ 
‌‌‌‌‌‌
[ توضیحات اضافه: دختری حاصل از جفت‌گیری یک برده‌ی الف و یک تاجر برده که برای پدرش به عنوان خدمتکار کار می‌کند اما این سه سال را در آکادمی می‌گذراند] 
‌‌‌‌
[ نتیجه گیری: با توجه به محبت و توانایی که دارد میتواند برای شما بسیار مفید باشد، اما از نفرینش غاف نشوید، همچنین او یکی از بهترین خدمتکارانی است که می‌توانید به دست آورید، در حال حاضر شما نمی‌توانید جزئیات توانایی ها و موهبت و نفرینش را ببینید.] 
‌‌‌‌
" خوشم میاد نویسنده از هر فرصتی برای زیاد کردن حرمسرا استفاده میکنه...داداش یه استراحتی بده به ما." البته این را در ذهنم گفتم. 
‌‌‌
با حفظ همان لبخندم دستم را میان موهای دختر بردم و آنها را کشیدم تا در چشمانم زل بزند و با صدایی آرام اما عمیق گفتم: 
‌‌‌
" خب کوچولو تصمیمم رو گرفتم، تو از این به بعد خدمتکار من میشی، تو رو از پدرت می‌خرم." و بعد از اتمام حرفم با یک لبخند کار را تمام کردم و از کلاس خارج شدم. 
‌‌‌‌
××× 
‌‌‌‌
پس از خروج دامیان از کلاس دختر همچنان مات و مبهوت با چشمانی گشاد شده مانده بود...و تنها یک چیز در سرش تکرار می‌شد: 
‌‌‌‌
" بدبخت شدم. "

کتاب‌های تصادفی