تناسخی که نمیخواستم
قسمت: 29
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[ یک ماه بعد ]
" جناب دامیان من کار های امروز رو تموم کردم، برای درست کردن شام شب برمیگردم." لیانا در حالی که کمی خم شده بود این را با لحن مودبانهای گفت.
" آفرین دختر کوچولو، چیزایی که بهت قولشون رو داده بود به علاوه یه هدیه ریزه میزه برات میفرستم به اتاقت~".
لیانا بعد از شنیدن حرفم بار دیگر تعظیم کرد و بعد رفت.
لیانا دختر نیمه الفی است که یک ماه قبل او را از پدرش خریدم، اوایل خیلی لکنت زبان داشت و خرابکاری میکرد اما این روزها بیشتر تونسته خودش رو وفق بده.
من لیانا رو است***م کردم تا آرل بتونه راحت تر به تحصیلش بپردازه و قویتر بشه..آرل اونقدر قوی بشو که بتونم مثله یک سلاح زنده ازت استفاده کنم.
خب در طی یک ماه گذشته اتفاق خاصی نیوفتاد به جز اینکه پیتر، یا بهتره جوری بگم که یادتون بیاد ، اون توله سگ کوچولوی مو قهوهای من یک نفر از دانش آموزا رو وقتی که داشته به من توهین میکرده "کشته".
" آخ آخ، عاشق اینم که رو اربابش غیرتیه." این را در حالی که فنجان قهوه در دستم بود و یک لبخند پهن و کج و کوله روی لبانم نقش بسته بود گفتم.
خب اون اتفاق یکم مشکل ساز شد چون مجبور شدم به قاضی ها حسابی مول بدم تا رایشون رو بخرم.
راستش این اولین باریه که از فساد توی سیستم قضایی خوشحالم واقعا که این دنیا بهشت ثروتمنداست.
خب به غیر از این اتفاقات، چیزی اتفاق افتاده که من ازش متنفرم.
" امتحانات."
اگر فقط امتحانات کتبی بود میتونستم یکم به دستیارهای معلما پول بدم که من رو قبول کنند، ولی خب امتحانات عملی هم وجود داره که در واقع مبارزات دوئل هستند که مدیر و معلمای آکادمی شخصا بر آن نظارت میکنند به همراه یه عالمه تماشاگر تشنهی وحشیگری.
آکادمی ادعا میکنه که این فقط برای امتحان گرفتن از دانش آموزاست، ولی همه میدونند که این مبارزهی گلادیاتور مانند برای پول در آوردنشونه.
با اینکه من از تقلب کردن واااقعاااا متنفرم..ولی خب..چه میشه کرد..این یه بارو مجبورم...
" جناب دامیان من کار های امروز رو تموم کردم، برای درست کردن شام شب برمیگردم." لیانا در حالی که کمی خم شده بود این را با لحن مودبانهای گفت.
" آفرین دختر کوچولو، چیزایی که بهت قولشون رو داده بود به علاوه یه هدیه ریزه میزه برات میفرستم به اتاقت~".
لیانا بعد از شنیدن حرفم بار دیگر تعظیم کرد و بعد رفت.
لیانا دختر نیمه الفی است که یک ماه قبل او را از پدرش خریدم، اوایل خیلی لکنت زبان داشت و خرابکاری میکرد اما این روزها بیشتر تونسته خودش رو وفق بده.
من لیانا رو است***م کردم تا آرل بتونه راحت تر به تحصیلش بپردازه و قویتر بشه..آرل اونقدر قوی بشو که بتونم مثله یک سلاح زنده ازت استفاده کنم.
خب در طی یک ماه گذشته اتفاق خاصی نیوفتاد به جز اینکه پیتر، یا بهتره جوری بگم که یادتون بیاد ، اون توله سگ کوچولوی مو قهوهای من یک نفر از دانش آموزا رو وقتی که داشته به من توهین میکرده "کشته".
" آخ آخ، عاشق اینم که رو اربابش غیرتیه." این را در حالی که فنجان قهوه در دستم بود و یک لبخند پهن و کج و کوله روی لبانم نقش بسته بود گفتم.
خب اون اتفاق یکم مشکل ساز شد چون مجبور شدم به قاضی ها حسابی مول بدم تا رایشون رو بخرم.
راستش این اولین باریه که از فساد توی سیستم قضایی خوشحالم واقعا که این دنیا بهشت ثروتمنداست.
خب به غیر از این اتفاقات، چیزی اتفاق افتاده که من ازش متنفرم.
" امتحانات."
اگر فقط امتحانات کتبی بود میتونستم یکم به دستیارهای معلما پول بدم که من رو قبول کنند، ولی خب امتحانات عملی هم وجود داره که در واقع مبارزات دوئل هستند که مدیر و معلمای آکادمی شخصا بر آن نظارت میکنند به همراه یه عالمه تماشاگر تشنهی وحشیگری.
آکادمی ادعا میکنه که این فقط برای امتحان گرفتن از دانش آموزاست، ولی همه میدونند که این مبارزهی گلادیاتور مانند برای پول در آوردنشونه.
با اینکه من از تقلب کردن واااقعاااا متنفرم..ولی خب..چه میشه کرد..این یه بارو مجبورم...
کتابهای تصادفی

