فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تناسخی که نمی‌خواستم

قسمت: 30

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
خب، برای اینکه بتونم توی امتحان مبارزه‌ای که هفته‌ی دیگه برگذار میشه موفق بشم، مجبورم که یکم تقلب کنم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
برای تقلب میشه از سنگ های مانا و ابزار ها و غیره استفاده کرد، اما خب احتمال لو رفتن زیاده و تا اونجایی که ممکنه من میخوام که به عنوان یک متقلب شناخته نشوم.
‌‌‌‌‌‌
در کل من توی هیچ نوع مبارزه ای خوب نیستم، نه جادوی قوی‌ای دارم و نه قدرت بدنی خیلی بالا.
‌‌‌‌
ولی هنوز راه های زیادی هست که میتونم خودم رو قوی‌تر کنم، برای مثال میتونم حروف رون های جادویی رو روی بدنم حک کنم، که البته به یه متخصص نیازه و پیدا کردن یک متخصص خیلی سخته.
‌‌‌‌
یه راه دیگه‌‌ای که به ذهنم میرسه اینه که با یک روح پیمان ببندم، البته قدرت روحی من هم پایینه که این رو نیز تقریبا غیر ممکن میکنه، ولی...
‌‌‌
من یه عالمه پول دارم، میتونم همه کمبود هامو با قدرت پول جبران کنم، خب راه سادش اینه که یک سنگ پیمان روح سطح بالا بخرم که یک روح رو مجبور میکنه با من پیمان ببنده و اینطوری باعث میشه من حسابی قویتر بشم.
‌‌‌
میشه از روح ها به طور مستقیم در مبارزه استفاده کرد یا با اسستفاده از بدنم به عنوان واسطه از قدرت روح ها استفاده کنم.
‌‌‌‌
_تَق تَق
‌‌‌‌
" ا-ارباب دامیان، چیز هایی که به بازرگان سفارش داده بودید رسیدن."
‌‌‌
صدای آرل رو از پشت در می‌شنوم، با نظر میرسه که سنگ های پیمان روح خیلی زود به دستم رسیندند.
‌‌‌
" بیا داخل." این را با صدای نسبتا بلندی گفتم که آرل از پشت در صدای من رو بشنوه.
‌‌‌
چند ثانیه بعد در به آرامی باز شد و آرل با جعبه‌ای که توی دستش بود وارد اتاق شد.
‌‌‌
" س-سلام ارباب دامیان."
‌‌‌
" خب آرل بیا اینجا بشین تا کارمون رو شروع کنیم." با دستم به روی تخت درست کنار خودم اشاره کردم.
‌‌‌‌
او با دیدن جایی که به آن اشاره کردم ابتدا کمی مکث کرد، اما بعد با گونه هایی کمی سرخ شدنه کنار من نشست.
‌‌‌
شروع به بازکردن دکمه های پیراهنم می‌کنم و هم‌ زمان به آرل می‌گویم:
‌‌‌‌
" آرل لباس هات رو در بیار تا کارمون رو شروع کنیم."
‌‌‌‌‌
" چ-چییییی؟؟؟؟." آرل با صدای بلند و جیغ مانندی این را گفت.
‌‌‌
بعد با صدایی کمی آرامتر ادامه داد:
‌‌‌‌
" ا-اما ارباب جوان، ما-ما نباید این کار رو بکنیم!."
‌‌‌‌
من با ارامش گفتم:
‌‌‌‌
" فکر های عجیب نکن، وقتی از سنگ های پیمان روح بالا تر از رنک A استفاده بکنیم تمام لباس هایمان پاره می‌شود، پس بهتره از همین حالا لباس هامون رو در بیاریم."
‌‌‌‌‌
آرل که از حرف های خودش و موقعیت خجالت زده بود به ارامی شروع به بازکردن دکمه های پیراهنش کرد.

کتاب‌های تصادفی